رمان ورطه دل پارت ۲

3.4
(7)

کیارش😈

کیارش👆😈

عصبانی از گرمای طاقت فرسا خودم را با برگه هایی که در

دستم است باد می زنم سرعت زیاد کشتی باعث می شود

هوای خنک به صورتم بخورد روبه زندبر می گردم و می

پرسم:شرکاروکی می تونم ببینم؟زند نگاهش را از دریا می

گیرد و می گوید:پروژه محرمانه ست و فعلا رسانه ای نشده تا

اونجایی که من می دونم باید آقای خجسته رو دیده

باشید….برای ثانیه ای چشمانم سیاهی می رود چراتمام نمی

شود؟چرا نمی شود فراموش کنم….سرم را به نشانه تائید تکان

می دهم و می گویم:خودت جلسه بذار من باید زودتر برگردم

تهران…..نگاهی می اندازد:چشم..به اسکله می رسیم پیاده می

شوم:سریع تر جلسه رو بذارنتیجه رو بهم بگو….آرام تر اضافه

می کنم:اگر احیانا کیارش بهت زنگ زد می گی باباهم اومده

باشه؟زند سری تکان می دهد:چشم خانم مهندس…چند قدم

بیشتر برنداشته ام که صدای زند را می شنوم:خانم سهرابی؟

ببخشید کجا اقامت دارید؟سوالش بو دار است:هتل

داریوش….

بعد ازعوض کردن لباس های ورزشی ودوش گرفتن درحال

آماده شدن برای صرف صبحانه بودم که گوشی ام زنگ خورد

زند بود:سلام خانم مهندس…:سلام…زند:خانم سهرابی آقای

خجسته داخل لابی هتل منتظر شماهستن…چشمانم گرد می

شود وشاکی می پرسم:یعنی چی؟مگه من نگفتم خودت

باهاشون جلسه بذار…زند:خانم منم گفتم ولی خودشون گفتن

حتما باید خودتون رو ببینن…باشه الان می رم….لباس هایم را

می پوشم صدایی می شنوم توجه نمی کنم بار دیگر خودم را

در آیینه نگاه می کنم باافتادن شکل کیارش در آیینه هین می

کشم و ترسیده به طرفش برمی گردم او اینجا چه می کرد؟

آرام ایستاده هر دو دستش در جیبش است کت قهوه ای و

شلوار مشکی پوشیده و با پوزخند لبش نگاهم می کند:به خانم

مهندس جایی تشریف می برید؟خودم را جمع می کنم اخم

هایم را در هم می کشم کیفم را چنگ می زنم:اینجا چکار می

کنی؟بچه رو ول کردی اومدی؟چجوری اومدی داخل اتاق من؟

با خونسردی پاسخ می دهد:فکر نمی کنم برای اومدن به اتاق

زنم باید از کسی اجازه بگیرم…لجباز تنها کلمه ای است که به

ذهنم می رسد:برو کنار کار دارم….نزدیک تر می شود سرم را

بالا می گیرم تا مستقیم به چشم هایش نگاه کنم:می گم

برو….با انگشت شصتش دستی روی ماتیک قرمزم می

کشد:اوهوممم کجابودیم؟آهان داشتی ‌کجا می رفتی؟…کلافه

می شوم:کیارش دوباره شروع نکن….یکدفعه از کوره در می

رود گلدان روی پاتختی را برمی دارد و به طرف آیینه پرت می

کند درست از کنار شانه ام عبور می کند:ههععع…فکش فقل

می شود:منو می پیچونی؟می گی بابابات اومدی با اون

مرتیکه دوهزاری قرارمی ذاری؟از ترس زبانم بند آمده این

کیارش دیوانه را فقط خودم می شناختم:بخدا اشتباه می

کنی….عربده می کشدمی خواهد به طرفم حمله ور شود که

گوشی ام زنگ می خورد سریع خیز برمی دارد و برمی داردش

زندبود جواب می دهد و روی اسپیکر می گذارد زند به خیال

اینکه منم تند تند شروع به صبحت می کند:خانم مهندس آقای

خجسته منتظرتون هستن تشریف نمی برید؟چشمانم را روی

هم فشار می دهم کیارش عربده ای دیگر می زند و گوشی را

به طرف دیوار پرت می کند شدت ضربه اش جوری بود که

هزار تکه می شود از ترس عقب عقب می روم صدای نفس های

حرصی اش در اتاق پخش می شود…کمرش را صاف می کند

نفسی عمیق می کشد  آرام تر شده جلوتر می آید:یه چیز

درست تنت کن بریم پایین….هنوز سرجایم قفلم که دادمی

زند:مگهههههه کرررری؟سریع به خودم می آیم به طرف کمد می

روم و بلندترین مانتوام را برمی دارم سریع عوضش می کنم

روی تخت نشسته و دست هایش روی زانوهایش آویزان است

نگاهی به من می اندازد:این آشغالاروهم از صورتت پاک

کن….جرئت مخالفت نداشتم دستمال مرطوب وشیرپا‌ کن

برمی دارم و شروع می کنم بیرون از اتاق می رود چند لحظه

دست از کار می کشم صدای فقل کردن در می آید سریع

وسایلم را رهامی کنم بیرون می روم خونسرد روی مبل نشسته

به طرف در می روم دستگیره را می کشم چند بار بالاو پایین

می کنم در را قفل کرده:کیارش چکارکردی؟چرا درروقفل

کردی؟بس کن ذهن مریضت را درست کن آبروی منو

نبرررررررر….دادمی زنم ولی او خونسرد در گوشی خود می

چرخد دیگر چه می خواست بشود بالاتر از سیاهی که رنگی

نبود بود؟به طرفش می روم گوشی را از دستش می کشم

نگاهش را بالا می آورد و به صورتم می دهد تخس در

چشمانش زل می زنم :بدش…صدایش آرام است ولی فقط من

می دانم چه طوفانی پشت آن است:نمی دم تا در

روبازنکنی….آرام بلندمی شود خونسردخونسردیک قدم جلومی

آید به ازای هر قدمش یک قدم عقب تر می روم:بدش

آیدا…صدایش اخطار گونه است ولی شدم مثل خودش

لجباز:نمی دممممم….آن قدر عقب می روم که به دیوار برخورد

می کنم آب دهانم را قورت می دهم پوزخندگوشه لبش نشانه

قدرت اوست دست چپش را بالای سرم می گذارد نفس های

داغش به صورتم برخوردمی کند:خب که اینطور شجاع شدی

نوه حاجی سهرابی!..می ترسم در دلم اعتراف می کنم از این

حالت او می ترسم گوشی از از دست می کشد در همین حین

گوشی اش زنگ می خورد در صورتم می غرد:شانس

اوردی….فاصله می گیرد نفس راحتی می کشم:الو..سلام

عزیزم….به طرف بالکن می رود خارج می شود درب را  می

بندد بغض بیخ گلویم را می فشارد چرابه اینجارسیدم غرورم

اجازه چکیدن قطره ای اشک را نمی دهد به طرف اتاقم می

روم در را قفل می کنم به طرف گوشی تکه تکه شده ام می

روم باید در اولین فرصت گوشی تازه ای بخرم دیگر نمی توانم

با آتنا صبحت کنم کودکم….دیگر کسی نبود گونه ام خیس می

شود به لباس مسخره ای که سلیقه کیارش بود نگاهی می

اندازم اشک هایم را پس می زنم داخل اتاق می آید:آماده ای؟

سری تکان می دهم می خواهم از کنارش رد شوم که مچ دستم

اسیر دستان بزرگش می شود:حلقت کو؟پوزخندمی زنم:بااین

کارامی خوای چیوثابت کنی؟در صورتم می غرد:اینی که تو

اسمت به عنوان همسر توشناسنامه منه…پوزخندی دردآورمی

زنم:اون فقط کاغذبازیه مگه اسم هرکسی می شه بره داخل

شناسنامه مهم چیز دیگست…اخم هایش درهم می شود:چی؟

با دستم به سینه تختش می زنم:اینجا..اسمش

دله…قلبه..هرچی دوست داری اصلابهش بگو…خودم را رها

می کنم و به طرف در می روم بازهم فقل است:بیا

درروبازکن…با اخم های وحشتناک به طرفم می آید:منظورت

چی بود؟شانه ای بالا می اندازم:معلوم نبود؟ یعنی یادت نیست

چرا باهات نشستم سر سفره عقد؟کاری که باهام کردی رو

فراموش کردی؟غافلگیر کننده گلویم رامی گیرد و محکم به

دیوار می کوبدنفس کشیدن برایم سخت می شود من را

بالاترمی کشد صورتش قرمز است رگ گردنش درحال ترکیدن

:من به این چرت وپرتا کاری ندارم به ولای علی به گوشم برسه

تو ذهنت حتی تو ذهنت داری یه غلطی می کنی سرت رو می

زنم…سینه ام خس خس می کند تقلابرای ذره ای اکسیژن

بادست های بی جان می خواهم دست های

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
Fateme
2 سال قبل

قشنگ بود عزیزممم❤️❤️😍😍

👊atena😎
👊atena😎
2 سال قبل

این کیارش ادمه؟

👊atena😎
👊atena😎
پاسخ به  Varesh .
2 سال قبل

شخصیتش گنگه…

Hedi
Hedi
پاسخ به  Varesh .
2 سال قبل

منم شخصیتش رو دوست دارم جذابهههههه😍😍😍😍⁦❤️⁩💋

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x