رمان ورطه دل پارت ۳۳

3.3
(6)

از حرف هایش سردرنمی آورم عکس که باز می شود تیتر

پررنگ و بزرگ بالای صفحه خودنمایی می کند:وام میلیاردی

آقا زاده کاف.ت سرنوشت این وام هنوزمشخص نیست…کاغذ

سفیدی که رقم آن هایلایت وبقیه توضیحات آن شطرنجی

شده بود”هنوز توضیحات بیشتر درباره این وام ارائه

نشده”لبخندی روی لب هایم شکل می گیرد نگار مگر زندگی من

را نمی دانست؟ بنظرم داغ تر می شد اگر روزنامه ها از وجود

پروژه که خارج ازکشور سرمایه گذاری شده بود خبردار می

شدند…به بهانه دست شستن میز را ترک می کند گوشی اش را

جا گذاشته کسی به او پیام می دهد ناخودآگاه نگاهم به

اسکرین می افتد:این اولیش بود منتظر سوپرایزهای بعدی

باش جناب کاف.ت…به چشمان شک دارم سریع گوشی ام را از

کیفم بیرون می کشم این..این شماره کیهان بود پس پشت

تمام این ماجراها….عصبی در اتاق این طرف و آن طرف می

رود:بلیط می گیرم برمی گردی ایران یه جشن کوچیک می

گیریم حاجی ناجورشاکه…با سخاوتمندی ماتیک را روی لبانم

می کشم:اوکی…آتنا را در آغوش می گیرم می خندد:مامانی

چه خوشگل شدی…در جوابش لبخندی می زنم کاش می

توانستم بگویم…..نگار داخل می شود لبخندی می زند:بریم

پایین بقیه منتظرن…بلندمی شوم جلوی پای آتناخم می

شوم:مامان جان امشب پیش خاله نگارباش…نگار در تکمیل

حرفم می گوید:تو جمع مامان بابات رو صدا نزن…کودکم

سردرگم سری تکان می دهد:می تونم با برسام بازی کنم؟سری

تکان می دهم:فقط شلوغ نکنید اورا دست نگار می سپارم

بیرون می روم….بعضی مهمانان حجاب کامل دارند بعضی نه

با تک تک آنها احوال پرسی می کنیم نگاه بعضی دوستانه

نیست لابد بخاطر رسوایی که به بار آمده بود ولی نمی

دانستند ما رسوایی را ۵سال پیش به بار آوردیم می ایستم آتنا

با برسام بازی می کند نگار کنار آنهاست حاج آقا روی ویلچرش

نشسته وپرستارش کنارش است اخم هایش درهم است حق

داشت پدرم نیامد اوهم حق داشت مهناز هم که تکلیفش

مشخص بود میناهم که بامن قهر است به طرز عجیبی آهنگ

قطع می شود صدای همهمه می آید یکدفعه همه جا تاریک می

شود بازوی کیارش را می گیرم صدای جیرررر کشیده و

پروژکتور ی روشن می شود شمارش معکوس دارد همه در جا

خود ایستاده اند لابد باخودشان فکر می کنند بخشی از

مهمانیست ولی اینگونه نبود:۳،۲،۱ اول تاریکی سپس مهمانی

آن شب حورا،حلما،آریان…تیرداد دستم را گرفته به طرف سردار می

رویم..دوباره صفحه سیاه می شود راه رفتن با تیرداد در تله

کابین رامسر خندهایم…دوباره تاریک می شود باهربار تاریک

شدن قلبم تیر می کشید تنهاشدن با تیرداد در زمین رهام

اطراف تهران…دوباره تاریکی عکسی قدیمی در حالی که کنار

آریان نشسته بودم و مربوط به روز کذابی نامزدیمان بود و در

آخر فیلمی پلی می شود مال چند سال پیش بود برای دیدن

کوروش و الهام به کانادارفته بودیم لب ساحل من و الهام با

لباس هایی نه چندان پوشیده وضربه آخر در فیلم آن مهمانی

کذایی جایی که من بخاط تیرداد در مهمانی نه چندان مناسب

مست کردم و باکیارش رقصیدم ….چشمانم را روی هم فشار

می دهم همه چیز تمام شد از این بدتر نمی شود…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
Fateme
2 سال قبل

عالیی عزیزم ❤️😍
منتظر پارت های بعدی هستم 🥰❤️

یلدا
یلدا
پاسخ به  Fateme
2 سال قبل

سلام عالی بود ارمیتا جون

Darya
2 سال قبل

مثل همیشه عالی👌

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x