پارت 47رمان نیستی 1

3.9
(7)

 

 

༺یک ماه گذشت ༻

از روزی که تهمینه مرخص شد خونمون متروکه شده

مامانم مثل پیرزن های هفتاد سال شکسته شده

بابام کمرش خم شده، چیزی نمیگه ولی از تو داغونه

کیومرث هم که خودش و گم گور کرده هفته ای یک بار هم نمیبینمش

از وقتی تهمینه رو روی ویلچر نشوندیم، هممون احوالمون عاشورایی شده

دیگه هیچی رنگ و بوی قبل و نداره دیگه هیشکی شوق قبل و نداره سکوت عجیبی خونه و پر کرده

این سکوت از هر صدای گوش خراشی بدتره

غم تهمینه کم بود داغ محمد هم به دلمه یک ماهه که تو کماست یک ماهه که فهمیدم برادری دارم که داره با مرگ دست و پنجه نرم میکنه یک ماهه خود واقعیم و پیدا کردم یک ماهه فهمیدم فرزند واقعی این خونه نیستم

یک ماهه طعم شیرین داشتن عشق و تجربه کردم

حیف، حیف که خیلی دیره

با فکر به عشق شیرینم لبخندی به لبم نشست از روی تخت بلند شدم و با صدای ارومی صداش کردم

تیرداد: زندگیه من کجاس

ملمداس: گوشه ای به تماشای زندگیش ایستاده

دستم هام و از هم باز کردم و گفتم: زندگی من به اغوش زندگیش نمیاد؟

ملمداس: زندگی تو نگران زندگیشه

لبخندی زدم و گفتم: ملمداس من به این زندگی نیاز دارم میفهمی؟

همون لحظه تو اغوشم ظاهر شدم محکم در اغوشم فشردمش و اروم بوسیدمش….

ملمداس: من راهی پیدا کردم که میتونیم هم محمد و هم تهمینه رو نجات بدیم، تیردادِ من درد دلت و خوب میفهمم

تیرداد: دکتر ها همه قطع امید کردن محمد هم که تو کماس میخوای چکار کنی راهی نیست

ملمداس: زندگیِ من زندگیت و دست کم گرفتی

بی صدا نگاهش کردم

ملمداس: اجنات نمیتونن بیماری هارو شفا ببخشن اما قابلیت اینو دارن بیماری هارو انتقال بدن

مکث کرد شاید انتظار داشت سوالی بپرسم اما من هیچی نفهمیده بوده با اخمی که از روی کنجکاوی بود نگاهش کردم

…..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x