عفریته اورا برزمین کوبید ملمداس با سرعت هر چه تمام تر از ان خانه گریخت
تیرداد که از شوک و ترس در سکوت به سر میبرد
سریع چشمان خود را بر هم فشورد
عفریته قدمی به سمت او نهاد
و با صدایی که در تن ان خشونت موج میزد
گفت: این زنیکه ی هوس باز اینجا چکار داشت تو اون رو فرا خوندی
تیرداد چشمان خود را از هم گشود و به جسد جنی که از قالب هرمس خارج شده بود و به شکل خود در امده بود خیره مانده بود
عفریته رد نگاه اورا گرفت ارام به سمتش قدم نهاد
عفریته: نترس خطر رفع شد
عفریته سعی بر خواندن ذهن پسر کرد
بلاخره همه چیز را فهمیده بود
دشمنان شویش را به بند کشیده بودند
و محمد که خیلی سال پیش به فرمانش در امده بود حال در حال موت بود
از همه بدتر هویش که قرار بر جانشینی در مُلک سَرورش محمد را داشت فلج شده بود و حتی قدرت تکلم هم نداشت
سال ها تلاش کرده بود که از شویش حمایت و مواظبت کند
چه حیف که تمام تلاش هایش هیچ شده بود
باید کاری میکرد فرزندانش پدرشان رامیخواستند و هزاران هزار جن سرورشان را
در قبال تمام خوبی هایی که محمد در حقش کرده بود شفا دادن ان هیچ بود
به همین خاطر به دیدار سراج الدین یکی از موکلین وفا دار سرورش شتافت
سراج الدین پیر دانا و دنیا دیده ای بود که بیش از ۶٠٠ سال سن داشت
یکی از اجنات فوق قدرتمند که فرماندهی جن های قبیله ی عفریته را در لشکر محمد در اختیار داشت