پارت 55 رمان نیستی 1

3.7
(6)

 

تیرداد: بله

سرم و پایین انداختم و گفتم : هیچی

مشتی به موهاش زد و از جا بلند شد به سمت کمد لباس هاش رفت و پیرهن مشکی تن کرد جلوی آینه ایستاد و دستی به ته ریشش زد

کلافگی و از چهره اش میبارید

اروم به سمتش رفتم و دستم و روی بازو های بزرگ و ورزیده اش گزاشتم

تهمینه: تیرداد میشه بگی چرا ایتقدر کلافه ای

دستم و پس زد و با بی احساسی گفت: باید برم بیمارستان

تهمینه: باز بیمارستان بابا خوب خبری بشه زنگ میزنن دیگه

بدون توجه به من به سمت در حرکت کرد سریع خودم و به در رسوندم و تکیه ام و به در دادم و با تخسیه تمام گفتم: نمیزارم بری یه نگاه به حال و روزت انداختی از کی تا حالا محمد اینقدر برات مهم شده تا جایی که من یادمه نه تو نه کیومرث دل خوشی ازش نداشتید

تیرداد: برو کنار

تهمینه: نمیرم

با چشم های به خون نشسته بهم چشم دوخته بود با یه حرکت ناگهانی بازوم و گرفت و محکم منو به وسط اتاق پرت کرد طوری که کاملا پخش زمین شدم

خشونت از تمام رغتار هاش میبارید انگشت اشاره لش و به سمتم گرفت لب باز مرد که چیزی بگه اما حرفش و خورد و از اتاق خارج شد

با رفتن تیرداد اشک هام راه خودشون و پیدا کردن و بی مهابا سرازیر شدن

کف دو دستم و روی صورتم گزاشتم و با صدای ارومی شروع به گریه کردم

به شدت احساس تنهایی میکردم دلم برای روزایی که تیرداد سرخوش و سرکش بود تنگ شده بود دلم برای خودم که بی دقدقه ی فکری و دور از حاشه زندگی میکردم تنگ شده بود دلم برای تنها مردی که دلم و برده بود تنگ شده بود دلم برای هرمسم تنگ شده بود

کاش یکی و داشتم که از درد دلم براش بگم

یه وقتایی هست….میبینی فقط خودتی و خودت…….

دوست داری……همدرد نداری……

خانواده داری……حمایت نداری…….

عشق داری …….تکیه گاه نداری…….

همه چیز داریو هیچ چیز نداری…..

توی افکار خودم غرق بودم که از پشت سر صدایی شنیدم

صدا: گریه نکن ارامشم

سریع از جا بلند شدم و با چشم های گرد شده به پشت سرم چشم دوختم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x