رمان اردیبهشت پارت۲۶

4.5
(33)

 

 

 

آرام غش غش از ته دلش خندید … نگاهِ ملایم و عاشق مجید سُر خورد روی انحنای لب های قشنگش .

 

– بیا بریم توی ماشین … کارِت دارم !

 

– مجید به خدا قسم تو خلی ! بابام بیدار بشه و ببینه من نیستم میکشه منو !

 

مجید مچ دستِ آرام رو گرفت و شروع کرد به دویدن طرف ماشین و آرام رو هم دنبال خودش کشوند . آرام لخ لخ کنون با اون دمپایی های گله گشاد دنبالش میرفت و همزمان نمی تونست خنده اش رو کنترل کنه .

 

رسیدن سر کوچه … سوار شدن . مجید گفت :

 

– اونطوری که من تو رو کشیدم دنبال خودم … هر کی دیده فکر کرده دخترِ خوشگلِ احمد آقا رو دزدیدن ازش !

 

– حالا قراره کجا بریم ؟

 

– هیچ جا !

 

– ها ؟!

 

آرام با چشم های گرد شده نگاهش میکرد که مجید خم شد و از روی صندلی عقب یه نایلون پر از خوراکی در آورد و گذاشت روی پاهای آرام .

 

– گفته بودی حوصله ات سر رفته !

 

– مجید … دیوونه ای به خدا !

 

آرام خندید . نوک انگشتاش رو بوسید و بعد عین یک برچسب روی پیشونی مجید کوبید . بعد با اشتیاق نایلون خوراکی هاش رو زیر و رو کرد و بسته ی کرانچی رو در آورد .

 

مجید تکیه زده بود به در ماشین و با لبخند محوی نگاهش می کرد . چقدر این دختر رو دوست داشت … هر حرکتش رو می پرستید !

راه رفتنش رو ، نگاه کردنش … حرف زدنش … یا خنده های از ته دلش که عین بغبغوی کبوترا سبک و دلنشین بود .

 

– میگم نصف راهو که اومدم … کاش پروژه رو کامل کنم !

 

آرام لیسی به انگشتِ پفکیش زد و سوالی نگاهش کرد .

 

– هووم ؟!

 

– دزدیدن دختر احمد آقا رو میگم !

 

آرام لبخند زد :

 

– به همین راحتیه مگه ؟!

 

– اگه بدونی چقدر عاشقتم …

 

– دل به دل راه داره !

 

– یعنی تو هم عاشقمی ؟

 

آرام با شیطنت ابروشو بالا گرفت … میدونست مجید چقدر تشنه ی شنیدن این جمله است ! ولی نمی گفت … یه جورایی خوشش می اومد از اینکه این لحظه رو کش بده ! براش لذت بخش بود .

 

باز لبخند زد … و بعد ناگهان متوجه شد چیزی بینشون تغییر کرده !

 

مجید هنوز هم نگاهش می کرد … ولی اونقدر مسحور و رویایی که انگار در زمان نبود . تپش قلب آرام تند شد … صورتش گر گرفت . مردمک های بی قرارش بلافاصله به سمت شیشه چرخید و کوچه ی تاریک و خلوت …

 

انگار همه خواب بودن … همه ی دنیا خواب بودن … و فقط خودش و مجید …

 

– گاهی با خودم فکر می کنم اینقدر که من عاشقتم … توی تمام دنیا کسی عاشق یکی دیگه هست ؟!

 

دستش جلو اومد و طره ی موی رهای آرام رو نوازش کرد . آرام می خواست چیزی بگه ، ولی نمی تونست … یک مدل کشش جادویی و غیر طبیعی بینشون جریان گرفته بود که با کلمات نمی تونستن ابرازش کنن .

 

دستِ مجید جلوتر رفت و از شال آرام عبور کرد … شقیقه ی پر تپشش رو نوازش کرد و بعد میون موهای نرم و ابریشمیش گم شد .

 

صورتش که جلو رفت … آرام عقب نکشید . قلبش گاپ گاپ می تپید . ناگهان به یاد تجاوز سال قبل افتاد … اون رابطه ی لعنت شده ، اون معاشقه ی پر از درد و اجبار … ولی عقب نکشید .

 

لب های مجید نشست روی لبهای مرطوبش … چشم هاشو بست . مجید اونو برای اولین بار بوسید … اول با احتیاط ، بعد با نوعی عشق بی حد و مالکانه .

 

لبهاش لب های نابلدِ آرام رو به بازی گرفت و زبونش زبونِ نمکیِ آرام رو چشید .

 

قلبِ آرام توی سینه اش بی قراری می کرد . این بوسه هیچ شباهتی به اون چیزی که قبلاً تجربه کرده بود نداشت . این بوسه عشق داشت … احترام داشت !

 

قطره اشکی از بین پلک های آرام فرو چکید و با خودش فکر کرد چقدر همه چیز خوب بود اگر اون اتفاق سال قبل نمی افتاد … اگر هیچ رازی بین خودش و مجید نبود .

 

مجید اشک آرام رو پس زد و آهسته گفت :

 

– چرا گریه ؟ … اذیتت کردم ؟

 

آرام گفت :

 

– نه ! نه !

 

و میون گریه اش خندید . خیره شد توی چشم های مجید … از این فاصله می تونست انعکاس تصویر خودشو توی مردمک های تیره ی مجید ببینه .

 

– فقط می ترسم … یک روز قلبت رو بشکنم !

 

مجید لبخندی زد که ذوبش کرد :

 

– قلبم رو بشکنی ؟ … فقط در یک صورت می تونی قلبم رو بشکنی ، اونم اینکه بگی دوستم نداری ! … دوستم نداری آرام ؟

 

آرام کف دستش رو گذاشت روی صورتِ مجید و از ته دل گفت :

 

– با همه ی وجود … با همه ی وجودم … حتی بیشتر از خودم دوستت دارم !

 

***

روبروی آینه ایستاد و رژ لب گلبهی خوش رنگش رو روی لب هاش غلتوند … یک قدمی به عقب رفت و نگاه دقیقی به خودش انداخت . بعد مداد چشم مشکی رو برداشت و روی ردیف مژه هاش کشید .

 

باز نگاه کرد به تصویر خودش و به لب های رژ خورده اش … و بی اختیار قند توی دلش آب شد !

 

چیزی در وجودش تغییر کرده بود . از دیشب و بعد از اون بوسه … انگار احساسی درون روحش شکفته بود ! حس می کرد امیدوارتر از قبل … زیباتر از قبل شده !

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 33

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان غبار الماس

    ♥️خلاصه: نوه ی جهانگیرخان فرهمند، رئیس کارخانه ی نساجی معروف را به دنیا آورده بودم. اما هیچکس اطلاعی نداشت! تا اینکه دست…
رمان کامل

دانلود رمان دژخیم

  خلاصه رمان: عشقی از جنس خون! روایت پسری به نام سیاوش، که با امضای یه قرارداد، ناخواسته وارد یه فرقه‌ی دارک و ممنوعه…
رمان کامل

دانلود رمان عسل تلخ

خلاصه: شرح حال زنی است که پس از ازدواجی ناموفق براثر سهلانگاری به زندان میافتد و از تنها فرزند خود دور میماند. او وقتی…
رمان کامل

دانلود رمان درد_شیرین

    ♥️خلاصه: درد شیرین داستان فاصله‌هاست. دوریها و دلتنگیها. داستان عشق و اسارت ، در سنتهاست. از فاصله‌ها و چشیدن شیرینی درد. درد شیرین داستان فاصله. دوری ها…
رمان کامل

دانلود رمان قلب دیوار

    خلاصه: پری که در آستانه ۳۲سالگی در یک رابطه‌ی بی‌ سروته و عشقی ده ساله گرفتار شده، تصمیم می‌گیرد تغییری در زندگیش…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بنی
2 سال قبل

سلام
آخه این چه دوستیه با این پارت گذاشتنش

بنی
2 سال قبل

💞💞💞😘😘

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x