رمان فستیوال پارت 121

4.3
(48)

 

 

 

مستخدم رو به زنش غرید

 

_ تو که هنوز اینجایی

 

زن هول شد

_ چشم الان میرم داخل وسایل خانم رو بیارم

 

این گفت و زود رفت

 

دوتا آدم بداخلاق یکی میانسال و اون یکی جوون، رو به روی هم ایستاده بودن

 

_ می‌دونی امروز وقتی زنت رو پیدا کردیم تو چه حالی بود؟! رو به موت بود جوون

 

پوزخندی زد

 

_ اینجوری ازش مراقبت میکنی؟! ما جوون بودیم زنمون رو روی سر نگه می‌داشتیم

 

به اون مستخدم بداخلاق نمیومد چنین حرفایی بزنه

 

همون لحظه زن با کیف و وسایل من بیرون اومد و داد دستم زود هم رفت

 

سام بازوم رو محکم‌تر فشرد

آخ ضعیفی از دهنم خارج شد

 

سام بدخلق دستش رو توی هوا تکون داد

 

_گنده تر از تو نتونسته من رو نصیحت کنه

 

در ماشین رو باز کرد و مجبورم کرد سوار بشم

مستخدم بی حرف رفتمون رو تماشا کرد

 

نگاهی به ساعتم انداختم یازده شب بود

_ کجا داریم میریم؟!

 

بدون اینکه نگاهم کنه جواب داد

 

_ مگه نمی خواستی بری؟! میبرمت وسایلت رو جمع کنی

 

خشم توی رگه های صداش بود

 

باورم نمیشد واقعا میخواست بذاره من برم؟!

فکر نمی‌کردم به این سادگی کوتاه بیاد

 

با بغض جواب دادم

_ آره باید برم ، تو که هستی رو داری ، فردا پس فردا هم باید عقدش کنی

 

بغضم رو قورت دادم و ادامه دادم

 

_ هرجور که باشه اون مادر بچه‌اته

 

با همون اخمای درهمش نگاهش فقط به جلوش بود و جواب من رو نداد

 

جلوی در خونه، ماشین رو پارک کرد

 

_ برو توی سالن منتظرم باش امشب همه چی رو تموم میکنم تا راحت تر بتونی بری

 

چیزی مثل رعد و برق توی تنم رد شد

چه ساده با رفتن من کنار اومده بود

 

 

 

بغضم رو نتونستم فروکش کنم

فقط سکوت کردم تا نشکنه

 

کیفم رو برداشتم و از ماشین پیاده شدم

 

مانتوم رو به تنم چسبوندم و دستام رو بغل گرفتم

 

با قدم های سریع خودم رو به سالن رسوندم

با دیدن هستی، همونجا کنار در میخکوب شدم

 

حتما سام اون رو آورده بود تا با دیدنش من رو زجر بده

 

مامان و بابای سام و از جمله ساحل هم با همون نگاه تحقیرآمیزش اونجا بود

 

_ نمیای داخل دخترم؟!

 

سلام آرومی کردم و جلو رفتم

لبخند کریه هستی حالم رو بدتر کرد

 

تنها جای خالی کنار ساحل بود

از روی اجبار نشستم

 

ساحل سرش رو کنار گوشم خم کرد

 

_ روز اول بهت چی گفتم؟! نگفتم سام ساده پسند نیست؟!

 

ناخواسته نگاهم به طرف هستی کشیده شد

آرایش غلیظ و لباسهای باز و موهای حالت دارش که کاملا از شالش بیرون ریخته بود… همه چیش با من تفاوت داشت

 

_ دیدی چطور شوهرت رو از چنگت درآورد؟

 

حرفای ساحل همه و همه از روی تحقیر بود

 

دلم میخواست از اونجا فرار میکردم

کاش سام من رو میخواست و این زن رو از اینجا بیرون میکرد

 

 

 

 

صدای منیرخانوم من رو از افکارم بیرون کشید

 

_ دخترم تو نمیدونی سام چیکارمون داره؟! زنگ زد گفت هممون اینجا جمع بشیم

 

میدونستم که میخواد من رو بفرسته برم اما نتونستم به زبون بیارم

 

بغضم رو قورت دادم و آروم جواب دادم

_ نمی‌دونم. به منم گفت توی سالن منتظر باشم

 

همون لحظه قامت بلند سام رو بین چهارچوب در دیدم

 

چیزی درونم فرو ریخت و تمام تنم چشم شد و خیره به این مرد

 

سام نگاهش رو تک تک چرخوند و روی من ثابت موند

 

نگاه لرزونم رو به برگه های توی دستش کشوندم

 

اخماش کاملا درهم بود جوری که جرأت نمی‌کردم مستقیم به صورتش نگاه کنم

 

بابای سام متعجب پرسید

 

_ این وقت شب چه کار واجبی داشتی که نذاشتی صبح بشه پسر؟!

 

سام برگه ها رو بالا آورد

نگاه تیزش رو به سمت هستی پرتاب کرد

 

_ امروز جواب آزمایش رو گرفتیم و همتون قبول دارین که جواب ۹۹ درصد مطابقت داشته؟!

 

همشون حرف سام رو تایید کردن

 

_ دکتر هم اینو تایید کرد

 

همه سر تکون دادن

 

نفسام رو تند تند بیرون دادم

این حقیقت تلخ رو داشت برام بازگو میکرد

 

سام یکی از برگه ها رو بالا آورد

 

_ این آزمایش ۹۹ درصد مطابقت داره…

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 48

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mobina Moradi
1 سال قبل

وایی عالی
توروخدایه پارت دیگه جای‌حساسش تموم شدد

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x