لبخند مهربونی میزنه و اشکهام رو پاک میکنه
عقب میکشه و به سمت در اتاق میره که ترسیده صداش میکنم
_سامی
به سمتم بر میگرده
سامی_جان؟
_نرو
چند قدم جلو میاد
سامی_من که جایی نمیرم فدات شم…………فقط میخوام به پرستار بگم بهوش اومدی
با لجبازی سربالا انداختم
_نمیخواد بری خودش میاد
با خنده ای که سعی در پنهون کردنش داره کنار تخت میاد
سامی_چرا لجبازی میکنی اخه
با تخسی گفتم
_لجبازی نمیکنم فقط نمیخوام بری بیرون
وقتی دید کوتاه نمیام چشم کوتاهی گفت و زنگ بالای تختم رو فشرد
کمی بعد در باز شد و پرستاری وارد اتاق شد
با دیدن چشمای بازم لبخندی زد و به سمت تخت اومد و سامی رو مخاطب قرار داد
پرستار_شما بفرمایید پیش دکتر کارتون دارن
سامی بعد از گفتن
“زود برمیگردم”
از اتاق بیرون رفت
پرستار به سمتم اومد و درحالی که سرمم رو چک میکرد گفت
پرستار_بمونید برای هم
گنگ نگاهش کردم
تکخندی زد و ادامه داد
پرستار_شوهرت خیلی نگرانت بود……………..عشقتون پایدار
هنوز از اتفاق های افتاده گیج و منگ بودم که فقط به تشکر کوتاهی اکتفا کردم
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
سامی
با رسیدن به خونه رستا اینا نتونستم تنهاش بزارم و همراهش وارد خونه شدم
همه خونه بودن و خیالم از تنها نبودن رستا راحت شد
رستا با قدم های آروم به سمت اتاقش میرفت که صدای آقا حامد بلند شد
آقا حامد_چیشده؟شما چرا اینجوری شدین؟
میدونستم رستا حال خوشی نداره که سریع گفتم
__من براتون توضیح میدم
آقا حامد که به سمت من برگشت رستا از خداخواسته به سمت اتاقش رفت تا استراحت کنه
نگاهم همچنان به در بسته اتاق بود که با صدای آقا حامد رشته افکارم پاره شد
آقا حامد_چخبره اینجا؟شما چرا انقدر بهم ریختین؟رستا چش بود؟
پشت هم سوال میپرسید و امان جواب دادن بهم نمیداد
در آخر کلافه دستی بین موهام کشیدم و حین رفتن به سمت مبل ها گفتم
_داشتم تصادف میکردم
روی یکی از مبل ها نشستم و سرم رو بین دستام گرفتم
حال خودم هم خوب نبود
هنوز توی شوک اتفاق افتاده بودم
هرجور فکر میکردم نمیتونستم بفهمم چرا یه نفر باید بخواد منو بکشه
نمیدونم چقدر توی شوک بودن که صدای بهت زده البرز باعث شد سرم رو بالا بیارم
البرز_یعنی چی؟
سرم رو به چپ و راست تکون دادم
_نمیدونم………..خودمم نمیدونم چی شد
متین دستی به شونم زد
متین_الان خوبی؟
پوزخندی زدم
_فعلا که زندم
با سوال آقا حامد نگاهم رو به چشماش دوختم
آقا حامد_توی ماشین بودید؟
کوتاه جواب دادم
_نه
البرز از جواب های کوتاهم کلافه شده بود که صدای اعتراضش بلند شد
البرز_سامی انقدر تک کلمهای نباش عین آدم بگو ببینیم چی شده
کمی مکث کردم و نفس عمیقی کشیدم
_ماشین رو اون طرف خیابون پارک کرده بودم به رستا گفتم صبر کنه تا ماشین رو بیارم………………داشتم از خیابون رد میشدم که گوشیم زنگ خورد، تا بخوام نگاه کنم ببینم کیه و جواب بدم صدای جیغ رستا رو شنیدم ولی قبل از اینکه برگردم ببینم چی شده یه پیرمرد دستم رو کشید اون سمت خیابون.………………سرم رو که بلند کردم دیدم هدف یه پرشیا سفید که پلاکش رو پوشونده بودم
صدای متین با مکث بلند شد
متین_خب چرا باید یکی همچین کاری بکنه؟
سرم رو به چپ و راست تکون دادم
_نمیدونم
البرز_به حامی گفتی؟
نگاهم رو بهش دادم
_نه الان میخوام برم پیشش
خواسم از جام بلند بشم که آقا حامد زود تر قصدم رو فهمید و گفت
آقا حامد_نمیخواد تو بری زنگ بزن بهش بگو بیاد اینجا ببینیم چیکار باید بکنیم
قاطعیت کلامش اجاره مخالف بهم نمیداد
گوشیم رو از داخل جیبم بیرون آوردم و وارد مخاطبینم شدم
شماره حامی رو گرفتم و گوشی رو کنار گوشم گذاشتم
بعد از چند بوق صداش توی گوشم پیچید
حامی_جانم؟
_سلام خسته نباشی
حامی_سلامت باشی…….خوبین؟
_بد نیستیم تو خوبی؟
انگار از صدای گرفتم فهمید حالم خوب نیست که پرسید
حامی_خوبم من……….چیزی شده؟
نفس عمیقی کشیدم
_نه چیزی نشده………….کی کارت تو اداره تموم میشه؟
حامی_دیگه تموم شده کارم داشتم میزدم بیرون
_میتونی بیای خونه رستااینا، یه کار کوچیک باهات دارم
حامی_مطمعنی چیزی نشده؟
_گفتم که چیزی نشده، میتونی بیای؟
حامی_الان را میافتم
با گفتن منتظرتم کوتاهی تماس رو قطع کردم
♥︎به نظرتون کار کیه؟♥︎