+خب…
میتونیم فقط مرگ مهرابُ صحنه سازی کنیم
دولت که به سیاوش و مریم کاری نداره!
فوقش یه سوال جواب سادس
کلافه پوفی کشید و خودشو پرت کرد رو تخت
ــ فعلا خوابم میاد
بوسه ای رو موهاش نشوندم و رفتم بیرون
💙مهراب💙
+آماده ای؟
اوهومی گفت و لبخند تلخی زد
با جراحی پلاستیک خیلی شبیه من شده بود
یه جورایی … کپی من بود!
+هر وقت بهت زنگ زدم ماشین میترکه
امیدوارم آمادگی مردنتو داشته باشی
شونه ای بالا انداخت و بیخیال خندید
ــ دیگه امیدی به زندگی ندارم ، حداقل تورو از این مصیبت نجات بدم
دستمو بین موهاش فرو کردم و گفتم
+سامان تو پسر خوبی بودی ، نمیدونم چرا با خودت این کارو کردی
معتاد شدی زدی خودتو داغون کردی ، حالا اومدی کمک من …
ــ بودم ؛ دیگه نیستم
********
با مامور رفتم جلوی در خونه رزیتا …
بعد چندین بار در زدن ، بالاخره بازش کرد
چشمامو ریز کرد و ناباور خندید
ــ چه خبره اینجا؟
ستوان ــ حکم جلبتونو داریم خانم
لطفا با ما بیاید
عجیب نبود که هیچ عکس العملی نشون نمیده
میدونستم نقشه بعدیش چیه …
حرکت کرد سمتشون و با ماشین اداره اگاهی رفتن …
30 دقیقه بعد
آب دهنمو با استرس قورت دادم و شماره سامان رو گرفتم
آخرای کار بود ، حتما داشت برای آخرین بار با خودش حرف میزد …
بالاخره تماس رو وصل کرد و بعد صدای بلند و مهیب انفجار تو گوشم اکو شد …
مامان رو بغل کردم و بوسیدمش
ــ مهراب …
ببین چه گندی بالا آوردی!
دلم برات تنگ میشه ، دیگه نمیتونم ببینمت
+میتونی ببینی
نمیرم که بمیرم!
تو و بابا میاین سر میزنین
به بابا که انگشت شصتشو گوشه لبش گذاشته بود خیره شدم
بدجور تو فکر رفته بود
گوشیم زنگ خورد ، از مامان جدا شدم و یکم عقب رفتم
امیر ارسلان بود
+جانم داداش؟
ــ بشین خونه تا یه هفته آفتابی نشو
نمیخواد بری جایی
کمی مکث کرد و بعد ادامه داد
ــ از شر دختره خلاص شدیم
با بهت لب زدم
+ها؟
ک..کشتیش؟ جلوی مامورای پلیس؟
اوهومی گفت و خداحافظی کرد ، تماس قطع شد و بابا نشوندم رو مبل
ــ چیشد؟ باز چه گندی زدی؟
زبونی رو لبام کشیدم و گفتم
+امیر ارسلان دختره رو کشت
لازم نیست برم ، مدرکی علیهم ندارن …
🖤امیر ارسلان🖤
پلاک ماشین رو واسم برداشته بودن ، با بیرون اومدن دختره و سه تا مامور پلیس پامو تا ته روی پدال گاز گذاشتم
چند لحظه بعد صدای جیغ گوش خراشی تو گوشم پخش شد و دختره افتاد رو زمین
از خونش ، کف آسفالت قرمز شده بود
لیاقت اونایی که با خانواده آتاش در بیوفتن همینه
یا شاید بد تر …
بدون اینکه به تجمع مردم و اینکه بعضیا دنبالم میومدن توجه کنم ، سریع تر از قبل راه افتادم …
شماره مهراب رو گرفتم و گفتم جایی نره
ماشینمو گذاشتم تو یه جای خلوت و دکمه ای که رو کنترلِ مخصوص بود رو زدم
بلافاصله انفجار …
💙مهراب💙
امروز بعد مدتها اولین روزی بود که با خوشحالی و خیال راحت میتونستم برم بیرون…
سوئیچ ماشین جدیدمو برداشتم و از خونه زدم بیرون
داشتم در ماشین رو باز میکردم که ضربه محکمی به پشت سرم خورد
+آاااااخ
و سیاهی مطلق … .
⛓️آرزو⛓️
از خونه اومد بیرون ، با چوب بیسبال به سمتش رفتم و محکم به پشت سرش ضربه زدم
اشکام راه باز کردن
+عوضی تو دختر منو فرستادی تو کما!
چوب رو انداختم و رفتم …
🍃سیاوش🍃
با صدای آخ بلند مهراب دویدم بیرون و با دیدنش ، زانوهام سست شدن!
درسته گند زیاد بالا میاورد ولی ، ولی باز جونمو واسش میدادم
رفتم بالا سرش و سیلی آرومی به گونش زدم
+مهراب
مهراب پاشو ، لعنتی چشماتو وا کن
مهراااااب
چنگی به موهام زدم ، پلکاش سنگین بود ، میخواست بازشون کنه ولی نمیتونست
+خوبی؟ مهراب خوبی؟
تو جیبم دنبال گوشیم گشتم ولی نبود
مردم جمع شده بود دورمون و پچ پچ میکردن
+زنگ بزنین به اورژانس
زووووووود
********
💙مهرابـ💙
انگار یه وزنه ده کیلویی رو پلکام افتاده بود ، میخواستم چشمامو باز کنم ولی نمیشد
بعد چند بار تقلا کردن ، چشمامو باز کردم
نور شدیدی تو چشمام تابید که زود بستمشون
سرم تیر کشید ، آخی گفتم و دستمو رو شقیقم گذاشتم
وقتی به نور عادت کردم چشامو باز کردم ، همه چی نا آشنا بود!
ــ دو روزه خوابیدی ، خسته نشدی؟!
دکتر بود و یه پرستار کنارش
دو روز؟ فقط یادمه داشتم در ماشینمو باز میکردم
نه قبل ترش ، نه بعد ترش!
مردی اومد کنارش وایستاد و با غم نگاهم کرد
ــ دکتر حالش خوبه؟
دکتر ــ این مرد رو میشناسی؟
ایشون پدرته
نگاهمو تو صورت خستش به گردش درآوردم
+نمی.ش..ناس.م..شون