رمان ۵۲ هرتز پارت ۷

4.3
(7)

چند روز بعد …
(آدا)

برای چندمین بار در خانه را میکوبم و دستم را روی زنگ ثابت نگهمیدارم
با باز شدن در خودم را داخل خانه نقلی اش می اندازم

_چه مرگته احمق
چی میخوای؟

+چرا نگفتی اون خراب شده خونه توعه؟

نگاه سردش را کشدار از صورت برزخی ام میگیرد و در را میبندد

_ خب که چی؟
ارث مامان بزرگمونه که متاسفانه نصفش برا توئه ، نصفش برا من

خنده هیستریکی میکنم و سوییشرتم را از تن خارج میکنم و
همراه کیفم روی مبل می اندازم

+کدوم مامان بزرگ؟جنی شدی کلونیا؟
مادر بزرگ ما یعنی مادرِ پدرِ تو و مادرِ مادرِ من اهل ترکیه بوده

پوزخندی میزند و روی یکی از مبل ها مینشیند

_تو این 21 سال زندگیت هیچی بهت نگفتن از اصالت و ریشه خودشون؟

بهت زده سرم را به نشانه نه تکان میدهم
سیگاری از جیبش بیرون میکشد و روشن میکند ، حین کام گرفتن از سیگار خوشبو اش شروع به گفتن حرفهایی میکند که تک تک کلماتش برایم غریب است

_ما ، یعنی خانواده پدری من و خانواده مادری تو اهل روسیه ایم
مادر بزرگمون عاشق یه مرد ترکیه ای میشه و با وجود مخالفت های پدرش ، همراه اون مرد به ترکیه میره و باهمدیگه ازدواج میکنن.

نیشخندش رفته رفته تبدیل به تلخندی میشود که دل سنگ را هم اب میکند

_بعد چندین سال …
بچه دار میشن و بچه هاشون که پدر من و مادر تو باشن ، ازدواج میکنن
بعد ازدواجشون ؛ شرایط فرق میکنه و خانواده من میان به روسیه و خانواده تو …
میمونن ترکیه

میدانم تمام ماجرا این نیست
چرا شرایط فرق کرد؟چرا خانواده ها از یکدیگر جدا شدند؟
تمام اینها سوال هایی بودند که در ذهنم پیچ و تاب میخوردند

_مادربزرگمون نصف این خونه باغ رو به اسم من و نصف دیگش رو به اسم تو میزنه

سرفه ای میکند و چهره اش درهم میشود

_من نیازی بهش ندارم ، برای همین گفتم بمونی تو اون خراب شده که هیچی جز ..

حرفش را میخورد و فیلتر سیگارش را روی میز می اندازد
شانه اش را میگیرم و در چشمانش زل میزنم

+ جریان برلیان چیه؟
چرا نشسته بود ترک تو؟تو این چند وقت خیلی چیزا فهمیدم کلونیا
چیزایی که برای هضم هر کلمه ش ، ساعتها باید وقت میذاشتم و تو افکار خودم غرق میشدم
میدونم آرژان چقدر روش حساسه پس چرا گذاشت بشینه ترک موتور تو

_ایناش دیگه به تو ربطی نداره

قصد بلند شدن از روی مبل را که میکند ، شانه اش را محکم تر میفشارم و بلند میگویم:

+ربط داره لعنتی ، ربط داره!
من دختر عمتم باید بدونم داری چه غلطی میکنی

ضربه دیگری روی شانه اش میزنم که” آی” پر از دردی میگوید

دستم را از روی شانه اش برمیدارم و به رد خونی که از زیر پیرهن سفیدش بیرون زده نگاه میکنم
دستم را جلوی دهانم میگذارم و هینی میکشم

+ت..تو
چیکار کردی با خودت!

اخمی میکند و از روی مبل بلند میشود

_دیگه تو کارای من دخالت نکن

پیرهنش را با زحمت از تن خارج میکند

(کلونیا)

لگدی به میز میزنم و راهی اتاقم میشوم

_دیگه .. دیگه تو کارات دخالت نمیکنم
فقط بیا زخمتو واست ببندم

پشت سرم در را میبندم و بهش تکیه میدهم

_با کی داری لج میکنی روانی؟یکم به فکر خودت باش
تو این دنیا خیلیا هستن که واسه بودن با تو دست و پا میشکونن
و دوست دارن
بدبخت یه نگاه به خودت کردی؟همه سر و صورتت زخمه
هر بار که میبینمت پر رو بدنت زخم و خط و خراشه

اینبار صدایش حرصی و عصبی است
پوزخندی به خوش خیالی اش میزنم و در را باز میکنم
روی تخت دراز میکشم و چشمانم را میبندم

+فقط پانسمانش کن و برو

سری تکان میدهد و کنارم مینشیند
صدای خش خش نایلون می اید

_میشه لباستو دربیاری

لبهایم کش می آیند :

+میبینی که دستم ناقصه
بلند میشم خودت درش بیار

چشمانم را باز میکنم و درست روی تخت مینشینم
آب دهانش را قورت میدهد و دستش را به لبه پیراهنم میگیرد
دکمه هایی که کج و کله بسته بودمشان را باز میکند

_نچ نچ نچ!
بچه دبستانی هام بهتر از تو دکمه هاشونو میبندن
خجالت نمیکشی؟یا نکنه مدل لباس پوشیدنت همینه؟

لبخند محوی میزنم و دستم را روی دستان ظریفش میگذارم

+از بچگی مدلم همین بوده …

نگاهش ، تتها برای ثانیه ای رنگ غم میگیرد
هوفی میکشد و پیرهن را از تنم در می اورد

_نگاش کن
این چه کاریه کردی با خودت؟تو پیست اینجوری شدی؟

(آدا)

با نگاهی که به چشمانم می اندازد خودن جواب خودم را میگیرم

+باشه بابا نگو

چند دقیقه در سکوت میگذرد که بالاخره لب باز میکند:

_دیشب که داشت بارون میومد رفتم پیست تمرین کنم واسه مسابقه اخر هفته
موتور لیز خورد افتادم زمین ، شیشه رفت تو شونم

سرم را به نشانه تاسف تکان میدهم
از جلوی زانو هایش بلند میشوم و تا میخواهم از اتاقش بیرون بروم دستم را میکشد و در آغوشش می افتم

+چیکار میکنیییی ولم کن

دستش را پشت گردنم میگذارد و بی توجه به تقلا هایم با آرامش غریبی لب میزند:

_فقط یه دیقه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان شب نشینی پنجره های عاشق

خلاصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: شب نشینی حکایت دختری به نام سایه ست که از دانشگاه اخراج شده و از اون جایی که سابقه بدش فرصت انجام خیلی…
رمان کامل

دانلود رمان پدر خوب

خلاصه: دختری هم نسل من و تو در مسیر زندگی یکنواختش حرکت میکنه ، منتظر یک حادثه ی عجیب الوقوع نیست ، اما از…
رمان کامل

دانلود رمان سایه_به_سایه

    خلاصه: لادن دختر یه خانواده‌ی سنتی و خوشنام محله‌ی زندگیشه که به‌واسطه‌ی رشته‌ی پرستاری و کمک‌هاش به اطرافیان، نظر مثبت تمام اقوام…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
7 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Z
2 سال قبل

اصلاً درک نمیکنم سر تهش معلوم نیست 😐

🐦
پاسخ به  harlot
2 سال قبل

سلام ممنونم از رمانتون 🙏🌹
ببخشید ادامه رمانو نمیزارین؟
در انتظاریم 😄

😐
2 سال قبل

سلام رمان زیبایی هست دیگه پارت نمیزارین؟

🐤
2 سال قبل

ممنونم از رمانتون🙏🌹
ببخشید ادامه رمانو نمیزارین؟
در انتظاریم😄

🐦
2 سال قبل

باشه خیلی ممنون امیدوارم به زودی حل بشه
موفق باشی

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x