رمان عشق خلافکار پارت 25

4.1
(7)

خاله: سلام عزیزم خوش اومدی .

_ممنونم

میسون: سلام بچه

یه چشم غره بهش رفتم.

_ اولا سلام دوما بچه خودتی نی نی کوچولو

خندید و کمک کرد که چمدونارو تو ببریم. روی مبلا نشستیم و خاله رفت آشپزخونه و با چندتا شربت برگشت.

_ خاله بیا بشین لازم نیست زحمت بکشی خسته میشی

خاله یه شریت رو روی میز روبروم گذاشت.

_ وااا میگی یعنی من پیرم؟ عزیز دردونه ام اومده دلم میخواد ازش پذیرایی کنم

خندیدم.

_ نه خاله جون گفتم که اذیت نشین.

امیلی: مامانن! حسودیم شدا من اون موقع که از مدرسه شبانه روزی اومده بودم اینطور ذوق

زده نشده بودی. آرتی رو معلومه بیشتر از من دوست داری

خاله: کی گفته تورو کمتر از آرتمیس دوست دارم هردوتون رو به یه اندازه دوست دارم.

امیلی: من آرتی رو ببرم وسایلشو تو اتاق بزاره

بعد پاشدیم و چمدونارو بردیم توی اتاق گذاشتیم.

امیلی: خب میخوای تعریف کنی چیشده؟

_آره

بعد یه نفس عمیق کشیدم و از سیر تا پیاز ماجرارو براش تعریف کردم که هم خودم گریه م

گرفته بود هم امیلی . تو بغلش همونطوری داشتم گریه میکردم

_ عزیزززمم همه چی درست میشه غصه نخور.

_ چی درست میشی امی ؟ کلاوس رفته نیست دیگه نمیتونم ببینمش کاشکی من میمردم نمیگفتم

بریم سمت اون صخره ی لعنتی میرفتیم سمت دیگه ای حرفمو میگفتم.

_ هیسسسس! آروم باش . آروم . تو تقصیری نداری اگه قرار بود اتفاقی بیوفته به هرحال میوفتاد

خودتو مقصر ندون.

تو بغلش از بس گریه کردم خوابم برد.

********

با احساس اینکه نور داره به چشمم میخوره بیدار شدم و آماده شدم و رفتم پایین. داشتن صبحانه میخوردن.

_ صبح به خیر

خاله: صبح به خیر عزیززم! بیا بشین.

رفتم پیش امیلی نشستم

عمو: دیشب بدون اینکه شام بخوری خوابیدی

_ببخشید یکم پرواز خسته م کرده بود ، خوابم بردش.

امیلی: امروز دانشگاه داری؟

_ آره

_ ساعت چند؟

_ ساعت ده

_ پس بیا باهم بریم منم ساعت ده باید برم دانشگاه که تا دانشگاهت میرسونمت

_ ممنون

★ کلاوس ★

_ قربان!

_بگو

_ جناب الیور اومدن

_ بگو بیاد تو

درو باز کرد تا الیور بیاد تو ، منم پاشدم و رفتم سمتش

رو به نگهبان گفتم: میتونی بری.

چشمی گفت و رفت . با الیور دست دادم

الیور: چطوری پسر؟

_ خوبم تو چطوری؟

_ ممنون منم خوبم. میگم که دیوید یه پارتی گرفته که بیشتر برای حفظ ظاهره و چند نفر مردم

عادی رو هم دعوت کرده تا مشکوک نزنه.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان نهلان

  خلاصه: نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در…
رمان کامل

دانلود رمان ویدیا

خلاصه: ویدیا دختری بود که که با یک خانزاده ازدواج میکنه و طبق رسوم باید دستمال بکارت داشته باشه ولی ویدیا شب عروسی اش…
رمان کامل

دانلود رمان دژخیم

  خلاصه رمان: عشقی از جنس خون! روایت پسری به نام سیاوش، که با امضای یه قرارداد، ناخواسته وارد یه فرقه‌ی دارک و ممنوعه…
رمان کامل

دانلود رمان دیازپام

خلاصه:   ارسلان افشار مرد جدی و مغروری که به اجبار راضی به ازواج با آتوسا میشه و آتوسا هخامنش دختر ۲۰ ساله ای…
رمان کامل

دانلود رمان ماهرخ

خلاصه رمان:   در مورد زندگی یک دختر روستایی در دهات. بین سالهای ۱۳۰۰تا ۱۳۵۰٫یک عاشقانه ی معمولی اما واقعی در اون روایت میشه…
رمان کامل

دانلود رمان مهکام

خلاصه : مهران جم سرگرد خشنی که به دلیل به قتل رسیدن نامزدش لیا؛ در پی گرفتن انتقام و رسیدن به قاتل پا به…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x