آروم شروع به نوازش موهام کرد و در همون حین ، با آرامش کامل لب زد :
_ آلماااا ، عزیزم …
آروم باش فدات شم … .
سرمو از تو سینش در آوردم و خیره به چشماش ، گریون گفتم :
+ نمیتونم ، نمیتونم آروم باشم جورج …
من دیگه نمیخوام برم بغلش ، نمیخوااام … .
* * * *
چند تقه ی آروم به در اتاق سرهنگ زدم ، بعد از چند لحظه صدای محکمش بلند شد :
_ بیا داخل … .
کلاه آبی رنگمو رو سرم درست کردم و دستگیره رو پایین کشیدم …
در رو هل دادم و داخل شدم ، سرهنگ با دیدنم لبخند ریزی زد و گفت :
_ اوه ، سرگرد اسکات ! …
به مبل های روبه روی میزش اشاره کرد و با مهربونی ادامه داد :
_ بیا اینجا بشین … .
لبخند دندون نمایی زدم ، در رو بستم و به طرف مبل ها حرکت کردم …
روی یه تک نفره نشستم و بهش زل زدم و جدی گفتم :
+ اون باندی که آدم ربا بودنو ، تونستین گیر بندازین یا نه؟! … .
سرهنگ نفس عمیقی کشید و با گذاشتن خودکارش رو میز ، گفت :
_ متاسفانه ، هنوز نه ! … .
نفسمو کلافه بیرون فرستادم و بی صبر گفتم :
+ خب ، حالا میخواین چیکار کنین؟! …
اینطوری پیش بره ، تا سال آینده هم هیچ کاری از دستمون ساخته نیست ! … .
سرهنگ زبونی رو لباش کشید و با کمی تامل ، گفت :
_ یه مامور جَوون به تازگی تو اداره استخدام شده به عنوان سرهنگ دوم …
خیلی پسر زبل و فهمیده ایه ! …
الان امید هممون به اونه … .
اخم ریزی کردم و همونطور که سعی داشتم عصبانیت و دلخوریمو پنهون کنم ، به سختی لب زدم :
+ حالا کی هست؟! …
لبخند محوی زد و متفکر گفت :
_ امیرعلی ستوده … .
با دهنی وا به سرهنگ زل زده بودم …
هضم اسم و فامیلی که شنیده بودم واسم سخت بود ! …
امیرعلی ! …
چرا این پسر هرجا من هستم میاد؟! … .
اون از فیلم که اومد و شد جایگزین جورج و اینم از تو اداره ! … .
دستام یواش یواش مشت شدن ، فاصله ی بین ابروهام کم و کمتر شد … .
_ چیشدی یهو؟! … .
با صدای سرهنگ از تو فکر و خیالات کشیده شدم …
نگاه غم بار و عصبیمو به سرهنگ دوختم و غریدم :
+ این ماموریت مال من بود ؛ شما حق نداشتین بدون مشورت با من ، یه شریک بیارین واسم … .
به وضوح تعجب و جاخوردگی سرهنگ رو دیدم …
ابروهاش بالا افتادن ، بعد از چند لحظه جدی شد و گفت :
_ اینجا کسی که دستور میده منم و تو هم باید مثل بقیه فرمانبردار باشی …
صلاح بر این بود که این ماموریت رو دو نفره انجام بدین …
تو و اون پسر با اطلاعات ناچیزی که ازتون دارم ، خیلی زرنگ و باهوشید …
اگر فکراتونو رو هم بریزین ، به آسونی میتونین پرونده های مهم رو حل کنین … .
نفسمو کلافه و محکم بیرون فرستادم ، خداااا …
من دستم به این جناب ستوده برسه ، کُشتمش ناموصن … .
چه گیری کردیمااااا ، پوف … .
آخرین دیدگاهها