🖤امیر ارسلان🖤
ʚچندی بعدɞ
+بیا تو
سرمو بالا گرفتم و با دیدن آسنات لبخندی کنج لبم جا گرفت
همونطور که نشسته بودم رو صندلیم ، چند ثانیه کوتاه دست زدم و گفتم
+عالی شدی
درو بست و نشست رو یکی از صندلیا
ــ کی میریم ؟
من خسته شدم
+نشستن رو صندلی و منتظر موندن واسه گریم شدن خستگی داره؟
ــ آره
+خودم میدونم فقد خواستم مطمئن بشم…
باید تحمل کنی ، فردا ازادی هرچی میخوای بخوری
خودمم الان باید اماده بشم
نفهمیدم کی اومد جلوم ایستاد ، دستشو به کمرش گرفت و چشاشو ریز کرد …
ــ مگه تو …
+اوم ، منم تو مراسمم
بهم نمیاد مدل باشم؟
لبخندی به روم پاشید و اروم لب زد
ــ چرا ، میاد
﴿3 ساعت بعد﴾
+رضا بس کن دیگه کشتی منو
نوچی کرد و یکم دیگه اسپری به موهام ماشید
ــ ساکت باش تو این یه مورد فقد من دستور میدم
سری تکون دادم و چشمامو بستم
+ارمینُ چرا حاضر نمیکنی؟
ــ ارمین آمادس جناب ، شما سرت تو حساب کتابا بود من امادش کردم
دیگه حرفی نزدم و بعد 5 دیقه که اندازه یه سال واسم گذشت ، کارش تموم شد …
تشکر کردم و همراه آرمین رفتم سمت سالن اصلی ، هنوز وارد سالن نشده بودم
آسنات و بقیه دخترا کارشون تموم شده بود و هلاک شده بودن …
پشت درهای سالن همه شون پخش زمین بودن
سری به نشونه تاسف تکون تکون دادم که صدا غر زدناشون بلند شد …
عکس گرفتنا که تموم شد ، عین جنازه برگشتم …
+ملیکااااا
سریع اومد پیشم و لبخند کجی زد
ــ جون؟
+یکم … یکم اب بده
یه بطری تو دستش بود ، همونو گرفت طرفم
پلمپ بود و با خیال راحت میتونستم بخورمش …
+مرسی عزیزم!
چشمکی زد و رفت سمت ارمین که حالش بهتر از من نبود …
💚ملیکا melika💚
یه بطری دیگه اب برداشتم و رفتم سمت ارمین ، تکیه داده بود به دیوار و یکیاز پاهاشو دراز کرده بود و اون یکی پاشو تو خودش جمع کرده بود
جذاب لعنتی!…
زبونی رو لبام کشیدم و گفتم
+میخوری؟
چشماشو باز کرد ، لبخند محوی زد و دستشو سمتم دراز کرد
نشستم پیشش و دستمو انداختم رو شونش
در بطری آبو واسش باز کردم و گذاشتمش بین لبای مردونش …
یکم که ازش خورد ، بطریو برداشتم و خیره شدم به چشمای جذابش
این پسر همه چیش واسم جذاب بود …
حتی اخما و داد زدناش …
بهونه گیریا و بی طاقت بودناش …
همه چیش..!
ــ ممنون ، خیلی تشنم بود
ناخودآگاه دستم رفت سمت ته ریش نرمش ، سرشو چرخوند سمتم و متعجب نگام کرد
با ارامش خاصی لب زدم :
+وظیفم بوده
دستمو گذاشتم زیر چونش و یکم سرشو بالا آوردم
صورتمو نزدیکش بردم و لبامو گذاشتم رو لباش ، اروم بوسیدمش و ازش دور شدم …
لبخند تلخی زدم و رفتم تو اتاق کار خودم
لبای ترش طعمش …
عالی بودن…!
🤎آرمین🤎
چیکار کرد؟
بوسید؟
منو؟!
با دهن باز راهی که طی کرده بود رو نگاه میکردم
با سنگینی نگاهی ، خودمو جمع و جور کردم
ــ دوسِت داره آرمین
امیر ارسلان بود …
چه فایده که من کس دیگه ای رو دوست داشتم
نفسمو کلافه بیرون فرستادم و بلند شدم
همونطور که میرفتم لباسامو عوض کنم گفتم
+شاید