– با این حال … من نمی خوام اصرار کنم
. اگه واقعاً حس می کنی هنوز نمی خوای
حرفی بزنی …
– یک بار باهاتون حرف زدم !
– اوه … جدی ؟!
ی کانالتون عضوم ! … براتون پیغام
گذاشتم و جوابم رو دادین … کمتر از یک
سال پیش !
– چی بهت گفتم ؟
– گفتید … من یک دختر قوی هستم که
عاشق شدم … بعد از تجربه ی تجاوز …
سکوت دکتر الهی … آرام سرش رو باال برد
و خیره توی چشم های اون … ادامه داد :
حاال دلم میخواد در مورد متجاوزم
حرف بزنم باهاتون ! … یعنی شوهرم !
***
خانم دکتر الهی لیوان آب سرد رو مقابل
صورت آرام گرفت :
– بفرمایید عزیزم !
آرام فین فینی کرد و با نگاهی به دکتر …
لبخند کم جونی زد :
– متشکرم !
و لیوان رو گرفت و جرعه ای از آب خنک
نوشید . حالش کمی بهتر شد
باور نمیکرد … ولی همه چیزو گفته بود !
نیم ساعت کامل … بی وقفه حرف زده بود
… همه چی رو گفته بود …
حتی گریه کرده بود !
از اون شب اول و ماجرای تجاوز …
خودکشی نا موفقش … بعد نامزدش … .
از فراز هم گفته بود … تا جایی که فکر
میکرد می تونه و اجازه داره از اختالفاتش
با خانواده اش گفته بود … از رفتارهای
انفجاری و کینه توزانه ای که با دیگران
داشت …
بعد ماجرای تلخ ازدواجشون ، که هنوز
براش حقارت بار بود … حتی حقارت بار تر
از تجاوزی که بهش شد … و بعد تمام
روزهایی که با هم داشتن .
دکتر الهی با دقت به همه ی صحبت
هاش گوش می داد . گاهی سواالتی می
پرسید … ولی اغلب ساکت بود و فقط
گوش می کرد .
اجازه داده بود آرام هرجور
که دوست داره گفتگو رو پیش
ببره … و اون اطالعات رو در ذهنش به
روش خودش دسته بندی میکرد .
حاال آرام همه چیزو گفته بود . احساس
میکرد قسمتی از ذهنش آروم گرفته …
حاال که کسی بود و همه چیزو می
دونست …
– خب ، آرام … همه چیزو گفتی ولی بذار
اول یه سوال بپرسم ازت ! تصمیم نهاییت
در مورد همسرت چیه ؟
میخوای زندگیت
رو باهاش بسازی یا ازش جدا بشی ؟
آرام با نگاهی رو به پایین … انگشت اشاره
اش رو روی شلوار جینش کشید
:
– فراز … هیچوقت با جداییمون موافقت
نمی کنه ! اینو می دونم !
دکتر لبخندی زد :
– بهتره سوالم رو تغییر بدم ! … آرام جان
، اگه از همین حاال تو یک دختر آزاد
باشی …
بازم حاضری با فراز حاتمی سر
قرار بری و باهاش یک فنجون قهوه
بخوری ؟
آرام بدون اینکه چیزی بگه برای لحظاتی
فقط بهش نگاه کرد …
جا خورده بود !
از پاسخی که در ذهنش درخشیده بود ،
جا خورده بود … انتطارش رو نداشت ،
ولی جوابش بله بود !
اگر در دنیای دیگه ای بودند … اگر اون و
فراز یک مدل دیگه ای با هم آشنا شده
بودند …
حتما با جون و دل باهاش به
کافه میرفت و قهوه میخورد ! حتما
عاشقش می شد …
دکتر الهی لبخند زد :
– می تونم حدس بزنم جوابت چیه !
رنگ رخ آرام رو به سفیدی می رفت …
با
صدایی لرزان و نامطمین پرسید :
– شما می گید که من … عاشقش شدم ؟!
عرررررر
سعهیهییخیخیخژخژخژههططه
بالخرهههههههههه
بسیار عالییییی
عاشق شدهههه🤩🥰