برقی هشدار دهنده توی چشم های خاکستری فراز روشن شد … ولی آرام عقب نشینی نکرد . نه که قصد داشته باشه از کامران دفاع کنه یا فراز رو یک محکوم بی چون و چرا بدونه … ولی این کمبود عذاب وجدان در رفتار فراز چیزی بود که درکش می کرد و ازش رنج می برد .
فراز خواست چیزی بگه … ولی فرصت نکرد . علیرام و نامزدش ، آناهیتا بهشون ملحق شدند و خلوت نه چندان جذابشون رو بهم زدند .
– خب … آرام خانم ! امیدوارم تا الان از همنشینی با حاتمی های جذاب و دوست داشتنی لذت برده باشید !
کنایه ی لطیفش به خانواده ی خودش ، لبخند به لب های آرام آورد . خواست چیزی بگه ، ولی فراز پیشدستی کرد :
– خیلی زیاد ! … مخصوصاً با کامران !
زنِ پیشخدمتی با گیلاس های نوشیدنی به سمتشون رفت . علیرام گیلاسی از توی سینی نقره ای برداشت ، ولی فراز با علامتِ خفیف دستش به زن پیشخدمت فهموند نوشیدنی نمی خواد .
آرام نفس عمیقی کشید !
علیرام گفت :
– عمو هرمز منو مأمور کرده که شیش دنگ حواسم پیشت باشه خرابکاری نکنی ! خدا به دادم برسه !
گیلاسش رو کمی بالا گرفت و بعد جرعه ای نوشید . فراز گفت :
– منو بی خیال … برو کامران رو جمعش کن ! … جمعش کن تا جمعش نکردم !
آرام نگاهش رو بین اون دو نفر چرخوند … در جزئیات شبیه هم نبودند ، ولی هر کسی که اونها رو کنار هم می دید … امکان نداشت حدس نزنه با همدیگه همخون هستند .
نه فقط اون دو نفر … بلکه همه ی حاتمی ها ! … در نهاد همه ی اونها چیزی نامرئی بود که اونها رو شبیه هم کرده بود .
به یاد حرف های محسن افتاد : ” وقتی شیرین تاج خانم فهمید … دستور داد مادرم بچه رو ببره پیشش … چشمش که به بچه افتاد ، فهمید ! فراز عین حاتمی ها بود ! … ”
با دستی که به بازوش خورد … از افکارش خارج شد و هراسون نگاهی به دور و بر انداخت . می ترسید افکارش تصویر پیدا کرده باشند و جلوی چشم های بقیه نمایش داده بشند !
– حوصله ات از حرفای این دو تا سر نمی ره ؟ … بریم یه دوری بزنیم !
آناهیتا گفت …آرام لبخندی زد . قبلاً بهم معرفی شده بودند . آرام از رفتار خونسرد و بی اعتنای اون زن خوشش می اومد … یه جورایی می شد باهاش صمیمی شد .
– چرا واقعاً ! … حرفای عجیبی می زنن !
آناهیتا با دهانی بسته خندید . بعد نیم چرخی زد و رو به علیرام و فراز گفت :
– من و آرام می ریم بچرخیم … شما به طراحی نقشه های جنگیتون برسید !
فراز گفت :
– عزیزم … از خودت پذیرایی کن ! من الان …
آناهیتا با حرکت بی حوصله ی دستش … اونو به سکوت دعوت کرد :
– ممنون از اینکه حق میزبانی رو به جا آوردی ! حتماً این کارو می کنه !
و بعد در حالیکه دستش به سبکی روی بازوی آرام بود … از کنار علیرام و فراز عبور کردند و در امتداد میز غذاها قدم برداشتند .
– واقعاً آدم عجیبیه ! … فکر می کنه خودت عقلت نمی کشه چیزی بخوری ؟! … یا بدون اون هیچی از گلوت پایین نمی ره ؟!
آرام یکی از توت فرنگی های آغشته به شکلات رو برداشت و گاز زد .
– اخلاقش اینطوریه . یه جورایی … وسواس داره که همه چی تحت کنترل باشه !
آناهیتا نیشخندی زد .
– همیشه همینطوری هستن ! مهمونی هاشون انگار صحنه ی جنگه ! به جای اینکه خوش بگذرونن … نقشه ی نبرد می کشن ! من که دیگه بهشون عادت کردم !
شونه های باریک و زیباش رو با بی اعتنایی خاص خودش بالا انداخت . آرام از کنار بدن اون ، نگاهی انداخت به علیرام و فراز که غرق صحبت بودند .
– ولی واقعاً چرا اینطوری هستن ؟!
– چطوری ؟ … اینکه همش با هم جنگ دارن …
– بیشتر فراز و کامران منظورمه ! … خیلی به هم بد نگاه می کنند … انگار به خون هم تشنه ان !
آناهیتا از گوشه ی چشم نگاه عجیبی به آرام انداخت و گوشه ی لبِ رژ خورده اش رو گاز گرفت . شاید داشت توی ذهنش حدس می زد آرام تا چه حد در جریان اتفاق هاشت .
– از خود فراز نمی پرسی چرا ؟!
– حتماً امشب ازش می پرسم ! … ولی من واقعاً فکر نمی کردم تا این حد با هم بد باشن . البته فراز قبلاً بهم گفته بود که یک سگی داشته که به کامران تصادفاً حمله کرده و صورتش رو به این روز انداخته !
آناهیتا با لحنی دو پهلو تکرار کرد :
– تصادفاً ؟!
تپش قلب آرام شدت گرفت … یکدفعه تمام فکرهای بد به ذهنش هجوم آورد . اون لحنی که آناهیتا داشت … اصلاً خوش یمن به نظر نمی رسید !
– یعنی تصادفی نبوده ؟!
– من خودم هم تقریباً دو ساله با علیرامم … ولی اینطوری که می گن انگار تصادفی بوده !
– اصلاً سگ ها همینطوری که به آدم ها حمله نمی کنن !
– اگه صاحبشون رو در خطر ببینن حتماً حمله می کنن !
آرام بزاق دهانش رو قورت داد . نمی خواست در ظاهرش چیزی دیده بشه ، ولی واقعاً پریشون شده بود ! ممکن بود فراز به عمد ایوان مخوف رو سراغ کامران فرستاده باشه ؟!
این کار فقط از یک روانی خطرناک بر می اومد !
آناهیتا سر جا ایستاد و با نیم چرخی مقابل آرام قرار گرفت … دست های آرام رو توی دست هاش گرفت و با لحنی که انگار می خواست سوء تفاهمات رو برطرف کنه ، گفت :
– ببین … من و علیرام زیاد در مورد این چیزا حرف نمی زنیم ! باور کن … همیشه حرفهای جذاب تری برای گفتن داریم ! … ولی اختلاف شوهر تو و کامران به خیلی وقت پیش برمیگرده … خب طبیعیه ! تقریباً همسن هستند … از بچگی رقیب هم بودند ! علی می گه کامران همیشه به فراز حسادت می کرده … چون فراز ازش خوش قیافه تر بوده و بین دخترها هم محبوب تره بوده !
خندید … بعد دست آرام رو کشید … بحث رو کلاً عوض کرد :
– بی خیال ! بیا بریم پیش بقیه … مادر شوهرت رو ببین چه میتینگی گرفته ! رسماً سمی ترین آدمیه که توی عمرم دیدم ! … چطوری واقعاً تحملش می کنی ؟!
آرام هنوز فکرش پی فراز و کامران بود … بی حواس پاسخ داد :
– تحملش نمی کنم ! … این دفعه ی دومه که می بینمش !
– واقعاً ؟! … خب این قطع ارتباط با مادر شوهر هم موهبتیه که خدا به هر کسی نمی بخشه ! بیا بریم ببینیم چی میگه !
هر دوشون به جمع نزدیک شدند … جایی که اکثر حاتمی ها اونجا حضور داشتند . هرمز هم بود … پشت صندلی زنش ایستاده بود و نوشیدنی می خورد .
سهره تا چشمش به آرام افتاد … صداش رو بلند کرد :
– به به … این هم از عروس خانم ! … همین حالا ذکر خیرت بود عزیزم !
لحنش صمیمیت مبالغه آمیزی داشت و لبخندش به عطر شومی آغشته بود . آرام سر جا ایستاد و بی لبخند خیره شد بهش … سهره ادامه داد :
– داشتم برای دیگران از مراسم با شکوهِ نامزدیتون تعریف می کردم ! … چه مراسمی بود … چه عروس زیبایی !
قلب آرام درون سینه اش درهم مچاله شد … لعنت خدا بر شیطون ! این زن داشت اونو دست می انداخت ! روز حقارت بارِ عقدش رو دست می انداخت !
سهره ادامه داد :
– توی عمرم چنین مراسم با شکوهی رو ندیده بودم ! … راستی عزیزم … پیراهنت رو از چه مزونی گرفته بودی ؟!
نگاه آرام سخت و غیر قابل انعطاف شد . سرش رو اندکی خم کرد روی شونه اش ، با ظریف و بی رحمی گفت :
– عزیزم … حتماً شوخی می کنید ! … شما که اصلاً توی مراسم نامزدی ما نبودین !
سهره ماتش برد … احتمالاً توی خوابش هم نمی دید آرام اینطوری کنفش کنه ! … آرام لبخندی دوستانه زد و ادامه داد :
– البته من هنوز هم به خاطرش متأسفم … به فراز جان گفتم ، ولی اصرار داشت مراسم خواستگاری و نامزدیمون خیلی خصوصی برگزار بشه ! هر چند شما با بقیه فرق دارید … هر چی نباشه ، حق مادری به گردنِ فراز دارید !
عاشقتم که آرام رو اینقدر محکم قلم زدی
وااای
خیلی خوب بوددد😂😂
زد هیکل سهره رو حسابی قهوه ای کرد ها دمتتتت گرمممممم قشنگ نابود شد سهره
عالییییی
قاصدک جونم لطفا پارت جدید رو بزارررر🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏