با قدم های استوار داخل اومد و رو به روی آیکان ایستاد …
ایکان با چشمایی که به وضوح می درخشیدن ، دستشو به طرفش گرفت و ذوق زده گفت :
_ خوش اومدین جناب ستوده ! …
قدم رنجه فرمودین ! … .
دستشو گذاشت تو دست آیکان ، آهسته و مغرورانه سری تکون داد و سرد گفت :
_ صحنه و همچی آمادس؟! …
آیکان دستشو پس کشید و خوشحال گفت :
_ معلومه ، شما چی؟! …
آماده این؟! … .
اوهوم تو گلویی گفت و با انداختن نگاه کوتاهی به سراسر سالن ، خشک تر از قبل لب زد :
_ فقط ، شخصیت اصلی دختر کیه؟! …
آیکان خیره به چشماش ، با صدایی بلند گفت :
_ آلما ، بیا … .
نفسمو محکم بیرون فرستادم ، به سختی اولین قدم رو برداشتم که نگاه یخیش کشیده شد سمتم …
با قدم هایی سنگین ؛ به سمتشون حرکت کردم و بعد از چند لحظه ، کنار آیکان ایستادم …
با چشمایی ریز شده ، روم زوم کرد و سرد گفت :
_ اصل … .
آیکان زودتر لب باز کرد :
_ آلما ، ۲۲ ساله اهل همین پاریس …
زبونی رو لبای خوش فرمش کشید و گفت :
_ اوکی ، متوجه شدم … .
* * * *
دستاشو گذاشت رو پهلوهام ، چند لحظه ساکت به چشام زل زد و در آخر با جلو آوردن سرش …
لباشو گذاشت رو لبام ، برق زده تکونی خوردم …
من داشتم چیکار میکردم؟! …
لبای من فقط واسه جورج بود ! …
من کلا واسه جورج بودم و بس …
ولی … ولی دیگه خیلی دیر شده بود ! …
من نمیتونستم دیگه اعتراضی کنم چون اوکی رو داده بودم ! … .
یه قرارداد جدید در کنار یه بازیگر مَرد جدید … .
رو به روی اون همه دوربین که فقط هم روی ما دو تا زوم بودن ، داشت لبامو می مکید …
هیچ حس خاصی توم شکل نگرفت ! …
هیچی ! …
با اشاره ی ایکان به خودم اومدم ، آروم شروع به همکاری باهاش کردم …
دستاش از شلوار و شورتم رد شدن و باسن لختمو لمس کردن …
خدایا ، وادار به چه کارایی میشدم اخه؟! …
هوففف … .
لپ های باسنمو گرفت تو دستاش و فشار ریزی بهشون داد …
باسنم سرد بود و دستای اون گرم ! …
چشماشو وا کرد و آروم سرشو عقب کشید …
اما دستاش هنوز روی باسن لختم بودن ! …
نگاه عمیقشو بهم دوخت …
نوبت من بود ؛ باید حرفایی که حفظ کرده بودمو ، رو می کردم … .
نفسمو آهسته تو صورتش فوت کردم و گفتم :
+ دیگه سیگار نکش مارک … .
به لپ باسنم چنگی زد و حین فشردنش ، خمار گفت :
_ چرا؟! …
آب گلومو قورت دادم و خیده به چشمای وحشیش ، گفتم :
+ لبات سیاه میشه ، دهنت بو میگیره …
نمیتونم تو لب گیری باهات همکاری کنم ! …
به ریه هاتم صدمه میزنی …
پوزخند تلخی زد و گفت :
_ من معتادم ، معتاد سیگار ! …
ترکش واسم سخته … .
+ سیگار رو دوست داری یا منو؟! …
آهی کشید و با بیرون کشیدن دستاش از تو شورت و شلوارم ، محزون گفت :
_ تو رو ، بیشتر از سیگار ! … .
لبخند ریزی زدم ، بوسه ای روی پیشونیم کاشت …
سرمو گذاشتم رو سینم و با بستن چشمام ، نفسمو به سختی بیرون فرستادم … .
خداروشکر ، این دیالوگ به خوبی پیش رفت ! … .
آخرین دیدگاهها