رمان دلباخته پارت 228

4.5
(124)

 

 

 

بغض به گلویم می چسبد.

چشمانم خالی و پُر می شود.

 

دست هایم دور ِ گردنش حلقه می زند.

 

– تو رو اندازه چی می خوام، نمی دونم… ولی اینو خوب می دونم که بیشتر از جونم می خوامت، امیر حسین

 

روی دستانش بلندم می کنم.

یک دور می چرخد، جوری که سر به شانه اش می گذارم.

 

وقتی خودم را پیدا می کنم که گرمای تنش را بغل گرفته ام.

 

دستم را روی قلبش می گذارد.

زیرِ گوشم پچ می زند.

 

– تو جات اینجاست، مریم… مال الان نیستا، تو خیلی وقته اینجایی

 

سرش را در گردنم فرو می برد و نفس بلندی می کشد.

حس می کنم نفسش را حبس کرده و برای بازدم خساست به خرج می دهد.

 

بوسه اش را وسط سینه ام سنجاق می کند.

تنم گُر می گیرد، مثل شمع آب می شوم.

 

زیرِ گوشم تک خند می زند لعنتی.

 

– حالا بی حساب شدیم، لیدی

 

مکثش خیلی طول نمی کشد.

 

– اما نه، مونده تا بی حساب شیم، مگه نه؟!

 

لباس خوابم نازک است، اما نه برای او که هیچ مانعی را برای رسیدن به تن عریانم برنمی تابد.

 

انگشتانش زیادی کاربلدند، هر جا که او فرمان می دهد را به بازی می گیرند.

 

من در آغوشش تاب می خورم و او انگار نفسش بند می آید.

 

تنش را به تنم می چسباند.

داغ است، مثل کوره می سوزد انگار.

 

 

 

سینه اش تند تند بالا و پایین می رود.

عطش خواستن در چشمان تب دارش هوار می کشد.

 

نگاهم سمت تکان خوردن لب هایش می دود.

 

– می خوام امشب فقط مال من بشی… من روح و جسمت و با هم می خوام، مریم… می فهمی، با هم!

 

منظورش را می فهمم.

 

من از رستا خاطرم جمع است.

زری خانم برای او نیز مادری می کند، می دانم.

 

و من در آغوش مردی فرو می روم که خوب می دانم یکی شدن را با بوسه هایش از من طلب می کند.

 

جوری نگاهم می کند انگار که می گوید هر چقدر ناز کنی من نازت را می کشم.

 

خجالت را پس می زنم، نگاهم به چشمانش گره می خورد.

نمی دانم در نگاهش چه می بینم که باز دلم برایش سُر می خورد.

 

– امیر حسین؟

 

کنج لبم را می بوسد.

 

– جونِ دلِ امیر حسین

 

گوشه ی لبم را به دندان می گیرم.

شرم می کنم از فکری که باید بر زبان بیاورم.

 

نگاهم را ذره ای پایین می کشم.

جان می کنم و به سختی لب می جنبانم.

 

– می تونی مواظب باشی، نه؟

 

زیرِ گوشم می خندد و آرام نجوا می کند.

 

– تا وقتی که تو بخوای، اره، مراقبم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 124

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان اقدس پلنگ

  خلاصه: اقدس مرغ پرور چورسی، دختری بی زبان و‌ساده اهل روستای چورس ارومیه وقتی پا به خوابگاه دانشجویی در تهران میزاره به خاطر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
11 ماه قبل

ممنون و متشکر ومررررسی قاصدک جونم.😘

دلارام آرشام
11 ماه قبل

سلام وقت بخیر
پارت جدید نداریم قاصدک جون

دلارام آرشام
پاسخ به  قاصدک
11 ماه قبل

مرسی

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x