رمان دلباخته پارت 236

4.2
(130)

 

 

 

 

سید بیش از این صبر نمی کند.

نزدیک به صورتش داد می کشد.

 

– یه موی گندیده ی آقام به صد تا عین تو می ارزید، صادق… می دونی چرا، چون حاج مهدی مثه تو نامرد نبود، نفسش حق بود… نجاستی مثل تو همون بهتر که…

 

دنبال حرفش را نمی گیرد.

سینه اش تند تند بالا و پایین می رود.

 

پوزخند می زند به درماندگیِ صادق.

 

– من آقام نیستم، صادق… اینجوری نگام نکن، من پاش بیفته دودمانت و به باد می دم، می دونی که؟

پس دیگه اینورا آفتابی نشو، چون سِری بعد  نمی ذارم جون سالم به در ببری

 

ردِ نگاه صادق را دنبال می کنم.

جوری زری خانم را نگاه می کند انگار بارِ اول است که او را می بیند.

 

– از خونه ی من برو بیرون، صادق

 

زری خانم می گوید،جدی و محکم.

صادق اما انگار دلش نمی آید.

 

پلک نمی زند،عقب نمی کشد.

رویش زیاد است، می دانم.

 

– شنیدی حاج خانم چی گفت؟ بیا برو، برو تا نزدم لهت کنم، دِ برو دیگه

 

آستین کت صادق را دنبال خود می کشد.

کم مانده روی زمین پرت شود.

 

یادم با انروز می افتد که صادق یک کلام گفت از خانه ام برو، وقتت تمام شد.

و من فقط خدا را صدا کردم.

 

 

 

 

با صدای بسته شدن در از جا می پَرم.

شیر آب را باز می کند.

 

مشتی آب به صورت گُر گرفته اش می پاشد.

رگِ پیشانی ا‌ش نبض می زند.

 

قلبم انگار وسط حلقم می زند.

نمی دانم حرفِ صادق را باور کرده یا نه!

 

از روی زانو بلند می شود.

زیر لب می گوید بیا.

 

روی تخت چوبی می نشینم.

گوشه ی لبش را می جود، محکم.

 

– نمی خوای چیزی بگی؟

 

آب دهانم را قورت می دهم.

دلم می سوزد برای او که بی گناه ترین آدم این مصیبت است.

 

– خدا شاهده می خواستم تیکه تیکه ش کنم… پای ناموس منو کشید وسط، می فهمی یعنی چی؟!

 

منظورش را می فهمم.

آشفتگی اش را اما بیشتر.

 

دستم را با احتیاط به سمتش دراز می کنم.

 

– همش تقصیر منه… کاش…

 

بار اول است که تشر می زند.

چفت دهانم را می بندم.

 

سر بالا می برد و پوف می کشد.

نگاهم نمی کند.

 

– بعدِ این من می دونم و صادق… کافیه فقط یه بار خطا کنه، یه بار دیگه نزدیک خونواده ی من بشه، بلایی سرش بیارم که مرغای آسمون براش سینه بزنن

 

گوشم از صدای بی بی پُر می شود.

آمدنش را نفهمیدم چرا!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 130

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان اردیبهشت

  خلاصه؛ داستان فراز، پسری بازیگرسینما وآرام دختری که پدرش مغازه داره وقمارباز، ازقضا دختریه رو میره خدماتی باغی که جشن توش برگزار وفرازبهش…
رمان کامل

دانلود رمان بلو

خلاصه: پگاه دختری که پدرش توی زندانه و مادرش به بهانه رضایت گرفتن با برادر مقتول ازدواج کرده، در این بین پگاه برای فرار…
رمان کامل

دانلود رمان طومار

خلاصه رمان :     سپیدار کرمانی دختر ته تغاری حاج نعمت الله کرمانی ، بسی بسیار شیرین و جذاب و پر هیجان هست…
رمان کامل

دانلود رمان پاکدخت

    خلاصه: عزیزترین فرد زندگی آناهیتا چند میلیارد بدهی بالا آورده و او در صدد پرداخت بدهی‌هاست؛ تا جایی که مجبور به تن…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نازنین مقدم
10 ماه قبل

من چقد این رمان رودوست دارم کاش بیشتر پارت گذاری کنی قاصدک جون

T_amir
10 ماه قبل

خیلی بده که همه رمان هاتونوپولی کردید،تازه پولم واریز میکنیم،میگه نتم کاربری یاایمیل اشتباهه

خواننده رمان
10 ماه قبل

قاصدک جان از وقتی رمانا اشتراکی شدن هر دو سایت ریخته بهم لطفا درستشون کنین

camellia
10 ماه قبل

مرسی قاصدک جونم.😘

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x