رمان سایه پرستو پارت 108

4.3
(21)

 

 

لحاظ احساسی براش کم نمیذارم چون پناه دختر
احساسی بود و دوست نداشتم کنار من پژمرده
بشه…
جلوش ایستادم و جعبه روبه روش گرفتم یه لحظه
چشماش برق زد و با ذوق گفت
پناه:این چیه؟
– سوغاتی سفر
پناه: برای کیه؟
– برای ارواح خبیثه روی بام
اینو که گفتم یه جیغ بلند کشید و نالید
پناه: زهرمار، تو نمیدونی من از ماوراء میترسم…
شرمنده شدم
– اوه تازه یادم اومد، خب توهم سوال الکی
میپرسی…
جعبه رو جلوتر بردم
– بفرمایید عزیزم ناقابله و البته خیلی عجلهای…
پناه سریع جعبه رو گرفت و قبل از باز کردن گفت
l
پناه: فکر کنم االن توی اون چمدون میتونم
سوغاتی بقیه رو ببینم، حتی احتمال داره مثل هم
باشه با رنگ های متفاوت..
بعد در جعبه رو باز کرد
پناه: وای خدای من این گوگولیهارو چه قشنگه…
اول گردنبندهارو بیرون کشید
پناه: چه خوش آب و رنگه…
بعد بطری و نگاه کرد
پناه: خرچنگه؟
– آره خرچنگهای مردهی کنار ساحل و بر
میدارن روش و با شن تزیین میکنن…
پناه چشماشو شیطون کرد
پناه: خب برای من که قلب قرمز و زرد خریدی پر
واضحه که چون زردش خوش آب و رنگ بود
برداشتی… حاال اعتراف کن برای بقیه چه رنگیه؟
l
زرد خریدم چون زیبا بود و بعد قرمز خریدم که
شاید مثل بعضی ها فکر کنه زرد نشانه نفرته پس
قرمز اون حس منفی زرد و براش خنثی کنه…
– قسمت اول حدست درست بود، قسمت دوم
غلط دختر جون برای همه قلب نمیخرم و
اینکه برای کسی سوغات نخریدم.
پناه جیغ کشید
پناه: واقعا؟ یعنی باور کنم تو واسه هیچ کس چیزی
نخریدی؟
– میتونی چمدون و باز کنی…
پناه: خب خب برای منم خریدی چون میخواستی
بحث بلیط و از دلم دربیاری…
– بخور سرد میشه
پناه:در هر صورت مرسی من برم این جعبهی
باارزش و داخل ماشین بذارم که جاش امن باشه و
بیام…

پناه رفت و برگشت از دور هم میشد دید که پالک
قرمز و انداخته گردنش… پناه با ذوق گفت
پناه: چیه نگاه نگاه میکنی پالکم قشنگه نه؟ ولی
بهت نمیدمش یه عزیزی برام هدیه آورده قراره
مثل قلب تو سینهم ازش مراقبت کنم… وای چه
نازه آرنگ مردم براش…
– خدانکنه
پناه: اون زرده رو هم تصمیم گرفتم مانتو کتیبه ایه
جلو بستهم بپوشم تو ندیدی، تابستونیه رنگش
نارنجیه تا نوک پا هست یه روسری مثلثی هم داره
دیگه شلوار نمیپوسم راحت و خنک مخصوص
تابستونه اصال باهاش عشق میکنم…
از اینکه پناه گفت شلوار نمیپوشه حرصم گرفت اما
حرفی نزدم…
پناه: شروع کنیم
– بفرمایید

پناه: چرا به آش اشاره میکنی صحبت مون و میگم
قرار بود حرف بزنیم، شروع کنیم
– نه اول غذا، صحبتم مهمه با آرامش باید حرف
بزنم
روبه روی هم نشستیم آشی که پناه ریخته بود خیلی
زیاد بود برگردوندم در حد چند تا قاشق برای
همراهی کفایت میکنه، پناه هم حرفی نزد اونم
انگار منتظر صحبتم بود خیلی سریع غذا میخورد
– آروم تر ترش میکنی
پناه: ها؟ آهان نه اصال سیر شدم…
خیره شدم به طرح زیبا چشماش
– خوب نیست دختر تا این حد کنجکاو باشه
پناه خودشو جلو کشید و ابرو باال انداخت
پناه: از اون بدتر رفتار زشت یه پسر هست که
چند ساعت دختر و سرکار گذاشته… بگو دیگه دق
کردم

ظرف های آش و جمع کردم و زمین گذاشتم کنار
پناه نشستم و دستم و باال گرفتم تا روی شونهش
حلقه کنم اما قبلش گفتم
– اجازه هست؟
پناه: حتما با کمال میل
تنش و به خودم تکیه دادم، امشب مخالف فیلم ها
اصال هم رویایی نبود و هوای ابری اجازه
نورافشانی به ماه و ستارههارو نمیداد نامحسوس
یه نفس عمیق کشیدم
با دقت گوش
ً
– پناه صحبت مهمی دارم پس لطفا
بده
پناه:باشه سراپا گوشم
– شاید شنیدن این حرفا از من برای تو عجیب
باشه ولی خب باید بشنوی،ارنگ جدید و عقلش
میگه نگو ولی دلم میگه نگی روزهای بعد
همه بی رنگه…
پناه حاال توی چشمام خیره شده بود و منتظر بود
پناه: توی چی هستی؟ اصال کی هستی؟

پناه به شوخی گفت
پناه: من پناه نیک پندار به شماره ملی…
– پناه شوخی نمیکنم، چرا اینهمه آدم نتونستن منو
تغییر بدن ولی تو تونستی روی من نفوذ داشته
باشی؟
پناه: خب شاید من سرسختم…
بغلش کردم و به خودم چسبوندم شالش افتاد
میدونستم یه سری حرفارو نمیتونم توی چشماش
بزنم پس کنار گوشش گفتم
– بعضی ها میگن عشق هوس زود گذره و
دوست داشتن مهمه، پناه من نمیدونم کدوم
کلمه درسته پس اینجوری میگم که تو جوری
منو عاشق خودت کردی که از دوست داشتن
زیاد تو نمیتونم قلبم و کنترل کنم!

تپش قلب پناه و میشنیدم، ولی هیچ حرفی نزد اما
حتی اگه ناراحت شده باشه هم من به خودم مدیونم
پس باید کامل توضیح بدم
– پناه من یک مرد متاهل بودن که از ازدواجم
اتفاق شیرینی یا شایدم خوشبختی عمیقی نسیبم
نشد اما من میدونم ما از لحاظ سطحی هم
خیلی باهم فرق داریم تو قطعا توی مرتبه
باالتری از من هستی تو مجردی ولی من…
پناه قول خاصی بهت نمیدم اما اگه االنم و قبول
داری قطعا کنار تو بهتر از قبل میشم خودت
میدونی دنبال کثافت کاری هم نیستم اینو بهت
قول میدم اما بدون اگه جوابت منفی هم باشه
من همون حامی قبلی هستم بدون کم و
کاستی…
آروم ازم جدا شد، چشماش پر بود اما اجازه
نمیداد اشکش بریزه
پناه: االن دوست داری از من چی بشنوی؟
l
دستمو دوطرفه گونهش گذاشتم و صورتشو قاب
گرفتم
– حرف دلمو زدم میخوام حرف دلت و
بشنوم…
پناه: من همون خوانندهای هستم که دو روز پیش
فیلمش پخش شد و اعصاب و روانت بهم ریخت…
تو االن گفتی از من کمتری اما من کمبودی
نمیبینم اتفاقا خیلی هم باالیی اونقدر که میترسم…
آرنگ من همینم که زیر ساحلی شلوار نمیپوشم،
حواسم بود االن ساحلی رو گفتم چطوری شدی، به
همه این تفاوت ها فکر کردی؟ من هرشب فکر
کردم و ترسیدم، ترس از اینکه مدل رفتارم بخواد
کسی که برام عزیز رو آزار بده…آرنگ من
راحت زندگی کردم…
– اما سالم
سرشو تکون داد
پناه: آره خب ولی نمیشه منکر این شد که راحتم،
حرف هیچکس هم برام اهمیت نداره، آرنگ

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 21

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان آدمکش 4.1 (8)

۸ دیدگاه
    ♥️خلاصه‌: ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون می‌زنه و تبدیل میشه به یکی…

دانلود رمان زئوس 3.3 (12)

بدون دیدگاه
    خلاصه : سلـیم…. مردی که یه دنیا ازش وحشت دارن و اسلحه جز لاینفک وسایل شخصیش محسوب میشه…. اون از دروغ و خیانت بیزاره و گناهکارها رو به…

دانلود رمان قلب دیوار 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه: پری که در آستانه ۳۲سالگی در یک رابطه‌ی بی‌ سروته و عشقی ده ساله گرفتار شده، تصمیم می‌گیرد تغییری در زندگیش بدهد. یک دورهمی ساده اولین برخورد…

🦋🦋 رمان درخواستی 🦋🦋 4.2 (14)

۴۹ دیدگاه
    🔴دوستان رمان های درخواستی خودتون رو اینجا کامنت کنید،تونستم پیدا کنم تو سایت میزارم و کسانی که عضو کانال تلگرامم هستن  لطفا قبل درخواست اسم رمان رو تو…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x