رمان سایه پرستو پارت 110

4.4
(14)

 

متین: چی میگی پناه؟ شوخی میکنی؟ تو عقل تو
سرت نیست که اجازه دادی؟
– سرخود رفته امضاء کرده به منم گفت سوپرایز
شدم سرم گرم ترکش های کلیپ خودم بود
نگفتم سرگرم آرنگ بودم
متین:وقتی خر باشی سوارت میشن، اون که اگه
منم چراغ سبز نشون میدادم و تواناییشو داشتم
االن حامله ام کرده بود… بگو نره یکاری میکنیم
– میگم سه تومن سفته امضاء کرده تازشم سه
روز کنسلی گذاشتن بیشعور نمیره کنسل کنه…
متین: پس بذار بکشه، ولش کن
– به آرنگ بگم؟
متین: به خودش بگو بگه، ارنگ هم از تو پرسید
بگو اصال تایید نمیکنم نذار سر تو خراب شه
– حله مرسی
متین: روزمو سیاه کردی… برو توهم االن ضبط
داری مراقب خودت باش خدافظ
43
از متین خدافظی کردم و به ولگا پیام دادم “همین
االن به آرنگ زنگ میزنی ماجرای قرار داد و
کامل براش توضیح میدم حتی بحث سفته رو هم
میگی تا دوساعت دیگه نگفته باشی خودم با پیاز
داغ اضافه میگم”
به پگاه هم پیام دادم ساعت ۰ میام پیشت و بعدش
گوشی و توی کیفم انداختم و رفتم سر ضبط…
کارم که تموم شد توی ماشین نشستم دیدم ولگا پیام
داده که
ولگا: دیدی الکی نگران بودی هیچ خبری نبود
اتفاقا انقدری محترم رفتار کردن که من خجالت
کشیدم…
پوزخندی زدم و جوابشو ندادم وقتی نمیفهمه
کاری از دست من برنمیاد، گوشی به ضبط وصل
کردم و راه افتادم که آرنگ تماس گرفت….
– سالم
آرنگ: سالم خوبی؟ میتونی صحبت کنی؟
– آره جانم

آرنگ: پناه، ولگا زنگ زده، میگه یه قرار داد
جدید بسته، پناه شما از همه بازیگرا سفته میگیرید؟
– آماتورها حتما باید سفته امضاء کنن…
آرنگ مشکوک گفت: پس طبیعیه…
– یه جورایی
آرنگ: نگفت با کی قرار داد بسته گفت شب بیا
خونه بگم… هرچی گفتم نیستم گفت رو در رو باید
حرف بزنم قرار شد فردا بعد از کالس بگه تو
میدونی با کی قرارداد بسته؟
– آره، من این گروه و تایید نکردم از نظر من
زنگ بزن بگو کنسل کنه ولی نه االن بگی که
بفهمه من گفتم!
آرنگ: اتفاقی بینتون افتاده؟
– یکم دعوامون شد… هرچی گفتم برو کنسل کن
نرفت!
آرنگ: دختره احمق… االن میرم پیشش، اون
شهاب کله خر و یا دوتا کلمه راضی کردم این
واسه من شاخ شده…l
مشخص بود فشار عصبی روش زیاده وگرنه
معموال از این الفاظ استفاده نمیکرد
– سرکاری؟
آرنگ: نه دارم میرم خونه
– کالس نداری؟
آرنگ: یه هفته تعطیل کردم
– اداره میری؟
آرنگ: آره اونو یکی درمیون میرم مرخصی هام
نسوزه… پناه شب بیام دنبالت باهم بریم مطب؟
– ساعت چند بود نگفته بودی؟
آرنگ: واقعا؟ ساعت ۳۵:۸ گفته بودما
– یادم نمیاد خیلی اعصابم از ولگا بهم ریخت…
نه خودم میام االن دارم میرم پیش پگاه…
آرنگ: پناه
– جانم…

آرنگ: به شلوغی دور و اطراف من فکر کردی؟
لبخند زدم
– به مدیریتت ایمان دارم…
آرنگ: با این حرف بدتر بار مسئولیتمو سنگین
کردی، من برای خوشبختی و آرامش عزیزانم از
جون مایه میذارم
با شیطنت گفتم
– االن من جزء کدوم طبقه از عزیزانت میشم؟
با جواب هوشمندانه آرنگ قفل کردم
آرنگ: تو همیشه و در هر شرایط و نسبتی تیتی
منی…
با تعجب گفتم: تاتی؟
آرنگ خندید
آرنگ: نه دختر تاتی چیه، تی تی یعنی شکوفه
بهاری، به شکوفههایی که بهار باز میشن میگیم
تیتی، تو نسیم نوروزی منی…
۹۳۲

آرنگ نرم اما عمیق عاشقانههاشو تزریق میکرد و
منی که با شنیدن این کلمات قدرت صحبت
نداشتم… صدای نگران آرنگ توی ماشین پیچید
آرنگ: پناه هستی؟ چی شدی؟
– همین جام
آرنگ: خب حرف بزن ترسیدم… پناه داری
رانندگی میکنی خطر داره رسیدی زنگ بزن
صحبت کنیم
نمیخواستم این لحظاتی که غرق در آرامش میشدم
تموم شه
– نه نرو آرنگ، ترافیکه، مراقبم نگران نباش،
گفتم که االن خونه هم نمیرم امشب گفتم به
بهانه افطاری خونه پگاه باشم…
آرنگ: نگرانشی؟
– خیلی زیاد…

آرنگ: حق داری، ولی من این روزا بیشتر نگران
توام…
متعجب پرسیدم
– چرا؟
آرنگ: پناه استرس و اضطراب اصال برات خوب
نیست، این هفته هم که همه اینا به اوج خودش
رسید حاالم دارم نگرانیت درباره پگاه و کامل
حس میکنم… خیلی بیشتر مراقب خودت باش…
باشه؟
لبخند زدم و با شیطنت گفتم
– بیخیال بابا من چیزیم بشه تو هستی ازم
پرستاری میکنی… مگه نه؟
عصبی اسمم و صدا زد که نتیجهش قهقه بلندم که
توی ماشین پیچید شد… سکوت کرد و وقتی
صدای خندم تموم شد گفت
آرنگ: امیدوارم به زودی بتونم تا همیشه تیتی
جان صدات کنم….

– نگو پسر از ذوق میمیرما…
آرنگ: خدانکنه، ببین چی بودی که منو مجذوب
خودت کردی…
لبخند زدم صادقانه گفتم
– آرنگ تنها برگ برنده زندگیمی
آرنگ: پناه من ازت مطمئنم که این حرفارو میزنم
اما تو نگو من مثل شاملو که میگفت آن روی
دیگرت زشتی هالکت باریست هستم من از درون
داغونم…
دلم شکست از این حرف آرنگ که پر از غم بود
اما نشون ندادم
– درونتم دیدم بهتر از خودت میشناسمت…
آرنگ: با اطمینان صحبت نکن
با لودگی گفتم
– آرنگ یه سوال نکنه دیشب تو حال خودت
نبودی یه صحبتی و مطرح کردی االن با
dl
خودت میگی چه اشتباهی کردم این دختره که
اصال آدم نیست…
آرنگ اجازه نداد بیشتر ادامه بدم و گفت
آرنگ: پناه تو جان خودمی… اذیت کن من به
جون میخرم!
اصال حرفی نداشتم منی که ادعا میکردم احساسی
هستم توی عاشقانه ی عمیق و صادقانه آرنگ
حرف کم میاوردم
– جونت سالمت…
آرنگ: پناه پس ساعت ۳۵:۸ جلوی مطب باش
– باشه خدافظ
تماسهام با آرنگ همیشه طوالنی میشد اما هیچ
وقت آزاردهنده نبود….
کی من از دست رفتم؟ به نظرم آرام ذره ذره
تونست منو به خودش وابسته کنه دیگه تحمل یه
روز دوریش هم ندارم…

چرا اوایل فکر میکردم همه اینا بخاطره هم خونه
بودن میتونه باشه؟ باید بگم که این تصورات
اشتباه بود که شناختم و به تاخیر انداخت هرچند
من آدم پا جلو گذاشتن نبودم شرایط آرنگ هم انقدر
عجیب بود و اوایل اخالق های خاصی داشت که
آدم میترسید بهش نزدیک بشه
۹۳۳
خب حس االنم شبیه کسی هست که از ذوق روی
پا بند نیست عاشقی آرنگ با بقیه فرق داره یه پسر
معمولی که به همه پیشنهاد داده نیومده همون
پیشنهاد تکراری و به من بده من حکم یکی یه دونه
رو واسه آرنگ دارم…
از حرفم خندم گرفت چقدر خودمو تحویل گرفتم…
اولین بار بود این خونهی پگاه میرفتم میتونستم با
یه شیرینی سر و ته ماجرا رو هم بیارم اما من آدم
ضایع کردن خواهرم نبودم هرچند که این مدت ۳

ماههی وقفه کاری باعث شده کفگیر صدای ته
دیگ و دربیاره مجبورا به سکه پارسیان و شیرینی
بسنده کردم دستم برای خرج بیشتر بسته بود…
زنگ واحد و نمیدونستم پس به گوشی پگاه زنگ
زدم…
پگاه: الو
– نمیخوای در و باز کنی مهمون و پشت در
کاشتی قراره سبز بشم؟
پگاه: وا مگه زنگ خورد؟
– همین زنگ نخورد… دختر در و بزن یخ کردم
در باز شد از همین پیلوت روی لبم اومد که بگم
محمد چی کرده! بجز افسرده کردن خواهر ما
کارای دیگه هم بلد بوده…
ماشاهللا آسانسورهاشونم با ما فرق داره، مثل اینکه
هر طبقه یه واحد داشت خوبه دیگه راستین تا
میتونه سر و صدا کنه… پگاه در واحد و باز کرد
و گفت

پگاه: سالم،ببخشید نمیدونم چرا آیفون زنگ
نخورد… خیلی وقته معطلی؟
خودم خودمو تعارف کردم به داخل
– خوش اومدم
پگاه شیرینی و از دستم گرفت
پگاه: ای وای یادم رفت بگم خوش اومدی…
با دیدن سکه روی جعبه اخمهاش رفت توهم
پگاه: چرا زحمت کشیدی!؟
– ناقابله عجله ای شد… دلم هواتون و کرد یه
مدت باهم بودیم اصال تحمل تنهایی ندارم…
پگاه: بشین چرا سرپایی؟
– خونه رو بررسی کنم بعد…
راحتم گذاشت تقریبا ی آرنگ بود ً پگاه مدل خونه
اما سلیقهی آرنگ تجمل گرا نیست ولی پگاه خیلی

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان پدر خوب 3 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه: دختری هم نسل من و تو در مسیر زندگی یکنواختش حرکت میکنه ، منتظر یک حادثه ی عجیب الوقوع نیست ، اما از یکنواختی خسته شده . روی پای…

دانلود رمان ارکان 3 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه: همراه ما باشید در رمان فارسی ارکان: زهرا در کافه دوستش مشغول کار و زندگی است و در یک سفر به همراه دوستان دانشگاهی اش در کیش با مرد…

دانلود رمان بر من بتاب 3.8 (9)

بدون دیدگاه
خلاصه:   خورشید و غیاث ( پسر همسایه) باهم دوست معمولی هستند! اما خانواده دختر خیلی سخت گیرند و خورشید بدون اطلاع خانواده اش به غیاث که قبلا در زندگیش…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x