رمان سایه پرستو پارت 112

3.8
(15)

 

آرنگ: خب هرجا برنامه ی این سبکی بخوای
ضبط کنی همون بین ۲ تا ۴ ساعت طول میکشه
اما وقتی بخوای دستیار کارگردان باشی کارت بی
نظم میشه عشق و عالقهی تو عروسکگردانی و
دوبله هستش نه دستیاری…
– اومدیم و تئاتر عروسکی داشتیم؟ در اون
صورت روزی ۶ – ۷ ساعت باید تمرین
کنیم…
آرنگ: من همه اینا رو متوجه میشم اما به نظر
خودت سبک قبلی زندگیت و توی متاهلی هم میشه
پیاده کرد…
یکم فکر کردم دیدم نه قطعا
– نه خب
آرنگ همچنان با آرامش ادامه داد
آرنگ: پس باید کوتاه بیای االن منم میدونم شاید
نشه خیلی از کارهارو مثل قبل انجام بدم اما قطعا
یه سری تفریحات اضافه میشه که خب دلپذیرتر
هست…

آرنگ خیلی زود قبول کرده بود که باید تغییر
رویه بده اما انگاری من هنوز با خودم کنار نیومده
بودم با وجود روحیات آرنگ احتماال خیلی از
دورهمیهای که با دوستام داشتیم حذف میشد من
فردی و انتخاب کردم که در کنارش باید به آدم
دیگه ای بشم…
آدم دیگه بودن برای من سخته پس باید همین االن
سنگهامو باهاش وا بکنم….
– یه سوال… من خیلی دوست و رفیق دارم هر
شاید ماهی یکبار خونهی یکیشون پارتی
بگیریم من خودمم هرچند وقت یکبار بچه ها و
همکارا رو رستوران دعوت میکنم باهم
برنامهی شمال، جنگل گردی، کویرنوردی
درکل برنامههای باحالی داریم این برنامههای
من تعطیل میشه؟ که البته بگم همشون هم خانم
نیستن…
آرنگ:نظر خودت چی میشه؟ من خودم دوست و
رفیق ندارم حاال تو…. پارتی؟ اما خب با دوستای
خانمت میتونی تایمی که من خونه نیستم داخل

خونه با اصال هرجایی که دلت خواست دورهمی
بگیرید با اون مشکلی ندارم…
کالفه دستی به پیشونیم کشیدم
– بحث پیچیده شد!
۹41
دکتر لبخند آرامش بخشی زد
دکتر: نه اتفاقا خیلی هم خوبه قرار هست توی این
جلسات از عالیق و خوشایندیهای هم دیگه
تعریف کنید… البته بنظرم برای امشب کافیه هم
شما تا فردا بیشتر فکر کنید هم من جواب
تستهارو آماده می کنم و براتون شرح می دم…
آرنگ میتونم خواهش کنم چند دقیقه بیرون باشی؟
آرنگ: حتما….
بلند شو رفت بیرون
دکتر: من قبل از اینکه به تست نگاه کنم به چندتا
نکته کلی اشاره میکنم اولین و مهمترین مبحث ما

 

برای هر کسی با عنوان مشاورهی ازدواج میاد این
هست که شما ۶۵ درصد تفاهم داشته باشید کافیه
۲۵ درصد در طول زندگی به هم شبیه میشید 1۰
درصد هیچ وقت شاید رفتار طرف مقابل و دوست
نداشته باشید اما خب درکش می کنید و سعی کنید
تا همسو با اون باشید ۰ درصد هیچ شبیه نمیشید…
اما پناه جان در رابطه با آرنگ شاید یکسری
موارد از سبک زندگیش تو رو آزار بده ولی خب
خیالت از بابت خیلی موارد دیگه راحته ارنگ به
معنی واقعی یک انسان خوب هست تو این شهر یا
بین همکارات شاید کلی پسر با موقعیت بهتر از
آرنگ پیدا بشه که حداقل ازدواج دومشون نباشه
ولی هیچکس نمیتونه تضمین بده انسانهای خوبی
باشن، آرنگ یک آدمی هست که مشکالت زندگی
شو تا حد زیادی حل کرده که البته کمتر کسی پیدا
میشه این مهم و داشته باشه به قول کارگوستایونگ
تو کتاب انسان و سمبولهایش انسان سالم دیگری
را آزار نمیده این انسان آزار دیده است که آزار

میرسونه… فرد ناسالم هر چیز در اطرافیانش
هست را بیمار میکند.
پناه من همیشه این جمله رو به مراجعههای
ازدواجم میگم، قرار نیست ما با یک آدم کامل
ازدواج کنیم اما این حق ماست که تالش کنیم یک
انسان سالم پیدا کنیم که من تا درصد باالیی از
لحاظ سالمت روانی آرنگ به تو اطمینان میدم…
و باید یادآور بشم در ادامه راه این تویی که میتونی
به بهترین یا بدترین نحوه شکلش بدی، من با توجه
تجربه بالایی که دارم حداقل سال گذشته
ً
به تقریبا
۲۰۵ مراجعه طالق داشتم، که با هر کدوم ۰ جلسه
سپری کردم بدون برچسب زدن به انسان های
جامعه به جرات میتونم بگم خیلی از ماها از
مشکالت روانی رنج می بریم یا دست انسان های
روانی گیر افتادیم و همین باعث شده دچار
افسردگی بشیم… شاید بگی راجع به آرنگ خیلی
قاطع دارم صحبت می کنم که باید بگم بله چون ۰
سال کامل روش زوم بودم و از هر لحاظ بررسی
شده…

سری به نشونه تایید تکون دادم
– بله این خیلی خوبه من خودمم به تفاوت بینمون
واقفم اما جفتمون لجبازی های بچگانه
نداریم…
دکتر: پناه آرنگ آدمی نیست که تو خیلی راحت
بگردی هرجایی بری یا با هرکسی قرار بذاری…
– در رابطه با پوشش که بهش میگم من همینم،
نه کمتر نه بیشتر هرچند بارها اینو گفتم
دکتر: من خودم هرشکل پارتی و مهمونی و تایید
نمیکنم انگاری جنبهش هنوز بین ماها نیومده توی
جلسات خیلی میبینم آدمای به اصطالح روشن
فکری که خیلی روابط راحت داشتن و بعدا دچار
رابطههای ضربدری شدن پس ترجیح میدم زیاد
روی این موضوع مانور ندم و اینو به توافق دو
طرفه شما بسپارم اما آرنگ به هیچ عنوان آدم هر
مدل رفت و آمدی نیست خود من چندین بار ازش
خواستم بیاد باهم بریم بیرون اما خب قبول نمیکنه

حاال نظرت چیه؟ میتونی از همه ی اون تفریحات
دل بکنی؟
– قبال بهش فکر کرده بودم راستش ما یه دوره
۲_۳ ماهه با هم بودیم با اینکه این ایام پر از
التهاب و اضطراب بود اما بهمون خیلی هم بد
نگذشت آرنگ بلده چطور سالم خوش بگذرونه
و به اطرافیانشان انرژی مثبت بده… اما قبول
دارم من باید خیلی چیزها رو حذف کنم ولی
اونقدر ها هم سخت نیست چون به اندازه کافی
تفریح و کار کردم االن به سبک آرنگ میخوام
زندگی کنم البته شاید هم تلفیقی از سبک
زندگی خودم و آرنگ…
۹4۲
دکتر انگار کامل متوجه میشد چی میگم که گفت
دکتر: معموال همینه وقتی با دخترای باالی ۲۰
سال و آقایون باالی ۳۵ سال صحبت میکنیم کار
خیلی راحتتره…

خندیدم و گفتم
– بچه نیستیم
دکتر:دقیقا… خب برای امشب دیگه کافیه بازم فردا
میبینمتون…
بلند شدم و تشکر کردم در اتاق و باز کردم
– آرنگ جان کار ما تموم شد…
آرنگ بلند شد
آرنگ: خانم دکتر خیلی لطف کردید میدونم این
وقت های خارج از نوبت که میدید و دیر وقت
میرید خونه خیلی برنامهی زندگیتون و بهم
ریخته…
دکتر: نه نگو تا باشه خیر و شادی کاش همیشه
وسیلهی خوبی و خیر باشم اشکال نداره آرنگ یه
وقتایی آدم باید جای خالی توی برنامههاش بچینه…
با خنده گفتم
– ارنگ نگران دخترتون هست
4
آرنگ: بچه ها گناهی ندارن بی واسطه درگیر
مشکالت ما میشن، البته میدونم شما به بهترین
نحو مدیریت میکنید…
دکتر: این هفته رو پدرش همکاری میکنه
– خدا خیرش بده خب دیگه بیشتر از این مزاحم
نشیم…
خداحافظی کردیم و بیرون اومدیم
از آسانسور که پایین اومدیم گفتم
– تست چطور بود؟ بد جواب داده باشی گوشاتو
میبرم…
آرنگ: چه بد جواب دادنی خودت که دیدی کامال
غیر مستقیم سوال میپرسن یه جور ذهن خوانی
هست
– خب تو بلدی، اگه تست خوب درنیاد من باید با
خودم بگم که این حاجی ما وسط کار زده
زیرش…
آرنگ پوزخندی زد و گفت

آرنگ: حاجی کیه ؟اول واضح سازی کن
– واال به آدمای عابد و زاهد ما میگیم حاجی تو
که کال سالک شدی پس حاجی محسوب
میشی…
آرنگ: خب پس که اینطور… توهم قراره زن
حاجی بشی درسته؟
پلکامو روی هم گذاشتم دستامو قالب کردم و با
شیطنت و عشوه گفتم
– اوهــــوم…
آرنگ دست جلو آورد و شالمو تا پیشونیم جان
کشید و سفت بست
– من که خودمو حاجی حساب نمیکردم ولی
حاال چون تو تا این حد مارو قبول داری که
عابدیم باید بدونی زن حاجی شدن اصولی داره
پس ِمن بعد نبینم ساپورت بپوشیا… با یه تیپ
سنگین و رنگین و درخور بیرون بیا…
همون لحظه سریع گفتم
– نه لقب دکتر آرنگ برازندهتونه…

آرنگ همزمان که داشت به ماشینش نزدیک می
شد گفت
آرنگ: به قول خودت دیگه لفظ اومدی، سوار شو
جلو حرکت کن
جلوش وایستادم و گفتم
– پسر خوب همیشه گفتم این جلوه ی منو
نمیتونی عوض کنی
با آرنگ دست دادم
– کاری نداری من برم ؟
آرنگ: کار دارم، برو پشت سرت میام تا خونه می
رسونمت
– راهو بلدم…
آرنگ: این وقت شب توقع نداری که تنها بفرستمت
خونه؟
شونه باال انداختم

– من فردا تا 11 خوابم به فکر خودت باش که
از سحر باید بیدار بشی ۶ هم باید راه بیوفتی
بری سرکار…
آرنگ: به خیالت نرسونمت فرقی تو حال من می
کنه؟ اون جوری از بی غیرتی خوابم نمیبره
به ماشینش تکیه دادم
– خب میفرمودید آقای با غیرت پس از حاال من
با یه آدم حساس طرفم که به بهانه غیرت…
آرنگ اجازه ادامه صحبت و نداد و حرف مو قطع
کرد
خ آرنگ: ل وضع جامعه
ُ
پناه من با یه عده انسان
کار ندارم اما هر وقت یه مرد جایی که قرار بود
همراه باشه به بهانه ی خواب و خستگی پیچوند،
کال روش حساب باز نکن نامرد توی شهر زیاِد
اونم حاال و با این سبک خفت گیری ها میرسونمت
با دو ساعت کمتر خوابیدن کسی نمرده…
لپ شو کشیدم و با عشوه گفتم
– از همینت خوشم میاد

 

آرنگ یه نگاه به اطرافش انداخت درسته آخر شب
بود ولی هنوز داخل پیاده رو عابرینی بودن رو
کرد بهم و گفت
آرنگ: سوار شو تا همه رو با قابلیت های کودک
درونت آشنا نکردی…
خندیدم و سوار شدم
یه وقتایی تا سه چهار صبح سر کار بودم موقع
برگشت از ترسم که نکنه توی مسیر گیر یه آدم
ناباب بیوفتم تمام بدنم از عرق سرد خیس میشد،
خدا جونم همین اول کاری با اینکه میدونم کلی
مشکالت سر راهم هست شکرت کاش پشت همه
به یکی گرم باشه ته دلم آدم به یه نفر روشن باشه
نصف سنگینی بار زندگی از روی دوشش برداشته
می شه…
آرنگ پشت به پشت ماشین من اومد و با هر
حرکت الستیک ماشینش قلب من از حضور
گرمش روشن می شد…

این همه سال دل ندادم اما االن همراهی و پیدا
کردم که به کل مردای همسنش می ارزه آرنگ یه
سر و گردن از همه بهتره …
۹44
جلوی در که رسیدیم آرنگ از ماشین پیاده شد
ارنگ: برو داخل پیلوت تا من برم
– مرسی الکی اسیر شدی
آرنگ : آدم برای سالمتی ضربان قلبش تالش
کنه از نظر تو اسیر شدنه؟
– خبر نداری تو خود قلب منی
آرنگ سرشو از شیشه ماشینم داخل آورد و
پیشونیم و بوسید و گفت
ارنگ: مراقب ضربان قلب منم باش
برای آرنگ دست تکون دادم و داخل شدم
باال که رفتم کل المپ های خونه خاموش بود بود
یه نگاه کردم دیدم مامان خوابه

به آرنگ پیام دادم رسیدی زنگ بزن…
با اینکه خیلی خسته م ولی مگه میشه خوابید چشم
دوختم به صفحه ی گوشی تا پیام آرنگ و دیدم
آرنگ: تی تی جانم من رسیدم زنگ نزدم تا خواب
زده نشی…
با شماره ی آرنگ تماس گرفتم
– به نظرت تا این میزان یخم که خوابم ببره؟
آرنگ: نه قطعا تو منبع احساسی اما قبول کن من
االن باید تعجب کنم چون بارها دیدم خواب عضو
جدایی ناپذیرت بوده…
– اون برای زمانی بود که با دلواپسی نمی
خوابیدم آرنگ قول بده سحر بخوری الغر
شدی صورتت داره به زردی می زنه…
آرنگ: چشم حواسم به خودم هست شما هم بخواب
که فردا کالس داری
– کالس چی؟
آرنگ:یادت رفته چهارشنبهس اولین جلسه پیانو…
91

– عه آره چه خوب که فردا می بینمت پس تا
فردا ساعت ۶ می بوسمت شبت آروم
آرنگ: با خیال تو همه ی شب های بعدی من
آرومه، خوب بخوابی
آرنگ که گوشی و قطع کرد فاصلهی زمانی
زیادی تا خواب من ایجاد نشد انگاری چشمام برای
به خواب رفتن منتظر خبر رسیدن آرنگ بود…
روحم همت کرد و با اقتدار و پشتکار تمام تا خود
صبح آروم نگرفت همش خواب های درهم برهم
دیدم از بس منو به در و دیوار کوبید بیدار که شدم
مخالف همیشه دلم خواب نمیخواست انگاری بدون
گرم کردن از کوه باال رفتم تمام جونم درد
میکرد…
گوشی و برداشتم تماس بی پاسخ های متین اولین
اعالن گوشیم بود بعد هم که یه پیام با مضمون
صبح بخیر از طرف آرنگ داشتم اول جواب
آرنگ و دادم

– صبح تو هم بخیر، البته من همین االن بیدار
شدم برای تو ظهر محسوب میشه…
۹45
بعد به متین زنگ زدم که طبق معمول تا جواب
بده فرد پشت خط دق کرده
متین: الو سالم
متین خندید￾آهان ِد، باالخره جواب دادی
متین: دستم بند بود
– همیشه ی خدا دست تو یه جایی بنده
متین: خواب بودی؟
– آره
متین: معلومه وحشی شدی کوآالی خواب آلوی
من…
l
– تهمت نزن دیر خوابیدم
متین :بی من کجا بودی که دیر برگشتی؟
پیچوندمش
– خونه ی پگاه بودم برگشتم یه کم دیر خوابیدم
متین: خوب نبود؟
– به قول دکترش آدم سابق که نمی شه طول می
کشه تا شبیه قبل بشه
متین : کجایی؟
– کجا میخواستی باشم خونه روی تخت لم دادم!
متین: از ولگا خبر داری قرارداد و کنسل کرد؟
– نمی دونم گفتم فسخ کنه اما قبول نکرد منم به
آرنگ حوالهش دادم ادامهش به من ربطی
نداره
متین: که این طور
– تنهایی ؟
متین: نه آرتین هم هست امشب عرفان دورهمی
گرفته گفت به تو هم بگم…
l
– نمی تونم بیام
متین با تعجب پرسید
متین: چرا؟
– حوصله ندارم هنوز خستگی سفر از بدنم
بیرون نرفته… قشنگ یکی دو ماه می خوام
کارهای عقب افتادمو انجام بدم االن سه ماهه
از زندگی ساقط شدم این ترم آموزشگاه هم
زیاد شاگرد برنداشتم..
متین: پناه خودتی!؟
-وا پس کیه !؟
متین : واقعا برام تعجب آوره تو هر بار مهمونی
بود با سر میومدی حاال چی شده که…
۹46
حرف متین و قطع کردم

– متین روزهای سختی و گذروندم دیگه اعصاب
هیچی و ندارم میخوام به خودم برسم
متین: حاال امروز و می ذارم پای خستگی عید
ولی از برنامه های بعدی اجازه نمی دم جا بمونی
یه مدت خونهی آرنگ موندی تبدیل به انسان
ناشناختهای مثل اون شدی…
متین اگه بدونه منو آرنگ چه برنامه ای برای آینده
مون داریم که کامال شک میشه!
– متین حداقل یکی دوماه هیچ کاری با من نداشته
باش حتی دیگه نمی خوام دستیار باشم احتماال
به کار توی سازمان اکتفا کنم دیگه خستهم
متین: نه جدا تو عجیب غریب شدی، چه زود الگو
می گیری، اصال بهت نمیومد اینقدر سریع تغییر
کنی… دختر تو ژن تاثیر پذیری قویی داری!
– متین جان کلمات و اشتباه استفاده نکن به این
میگن تغییر رویه بعد از یک عمر جون کندن
توی اوج میخوام به خودم استراحت بدم همین
الانش که جای سالم توی بدنم نمونده بدون
l
شک یه چند سال با این شدت کار کنم فسیل
ازم می مونه، بخدا که یه کم استراحت حق
منه… چند تا دختر همسن من توی این شهر
هستن که بار مسئولیت زندگی روی دوششون
بوده کار من شیکِ همه فکر می کردن عذاب
نکشیدم…
متین با جدیت تمام گفت
متین: ما چه حرفی داریم برو استراحت کن ولی
الی این آنتراک خوب فکر کن بعضی وصله ها به
ما نمی چسبه…
متین در لفافه صحبت کرد اما من منظورشو گرفتم
و به گفتن باشه اکتفا کردم.
هر چه قدر کمتر صحبت کنی کمتر خودتو لو
دادی.
منم االن قصد نداشتم متین بویی ببره یا حتی یک
درصد شک کنه.
بلند شدم یه گشتی توی خونه زدم دیدم مامان نیست
حتما با خانم جلسه ای ها دوره ی ختم قرآن دارن

 

تصمیم گرفتم با مترو برم و برگردم خیابونا خیلی
شلوغه منم اعصاب رانندگی و ندارم…
معموال ساعت یک تایم شلوغ مترو بود بچه
مدرسه ای و دانشجو ها و کلی افراد که میخواستن
به خونه هاشون برسن…
اما امروز خیلی فرق داشت انگاری همه متوجه
شده بودن من می خوام از مترو استفاده کنم طبق
قانون نقض همه ریخته بودن داخل مترو هر لحظه
امکان داشت دچار خفگی بر اثر فشار زیاد بشم
ولی خب ما همه مون یاد گرفتیم جان سخت
باشیم…
از ایستگاه مترو تا سازمان و داشتم قدم میزدم که
آرنگ زنگ زد با دیدن اسمش لب هام به خنده باز
شد
– جانم
آرنگ: جانت سالمت پناه برنامه عوض شد ساعت
۶ هستی بریم دفتر مشاوره…

– چرا ۶ ؟
آرنگ: چی بگم منشی زنگ زد گفت به عنوان
جلسه ی نهایی باهامون کار داره و تاکید کرده
زودتر بریم!
۹4۷
دلم ریخت
– چرا ۶ فرق ۶ و ۸ چیه چرا ۳ ساعت جلو
انداخته؟ بعد اصال چرا گفته جلسهی نهایی؟
مگه مشاورهی ازدواج به همین راحتیه؟
باالخره ما باید چند دفعه بریم باهامون آشنا
بشه آخر سر نظر بده زنگ بزن دلیل این
صحبت هاشو بپرس یعنی میخواد بگه ما بدرد
هم نمیخوریم؟ ها ؟ آرنگ دلیل ش همینه!؟
آرنگ :تماس گرفتم جواب نداد بعدازظهر میریم
صحبت می کنیم…
وقتی آرنگ خودشم زنگ زده یعنی اوضاع خیطه
پس من وظیفه دارم بیشتر از این استرس وارد
نکنم!
– باشه مشکلی نیست من ۶ جلوی مطبم…
آرنگ: االن میری ضبط ؟
– آره
آرنگ: پس تمام تمرکزت به کارت باشه االن منو
الگوت قراربده که غرق حساب کتاب میشیم چیز
دیگه ای یادم نمیاد…
– باشه سعی می کنم!
آرنگ: برو عزیزم که امروز برنامه ت یه
مخاطب بزرگسال هم داره…
– تو االن محل کاری وقت پای نشستن برنامه
رو نداری!
آرنگ: غروب اومدی با جزئیات برات تعریف
میکنم…
با وجود استرسی که داشتم خندیدم

– خواهیم دید
آرنگ: برو خدا به همراهت
– مرسی فدات
آرنگ: خدانکنه
با آرنگ خدافظی کردم چند لحظه چشمامو بستم
نفس عمیق کشیدم هر چند میدونستم این نگرانی
روی اجرا تاثیر می ذاره اما من موظفم که تا حد
باالیی کنترلش کنم…
تقریبا همه متوجه حالتم شدن به یکی دونفر اعالم
کردم بی حوصلهم به هیچ عنوان کاری به کارم
نداشته باشید.
لحظهی آخر به آرنگ پیام دادم
– الان گرفتم چی شد یه شاگرد تنبل با دکترش
دست به یکی کرده کالس منو بپیچونه، بابا
نترس بیا به جان خودم ما توی آموزشگاه فلک
نداریم خونه ش نیشگون و کشیده
ِ
پر ست که
ُ
ی
ت بشه اونم میشه گ ِل اگه از استاد حواله …

مثل روزهای قبل موقع اجرا انرژی نداشتم یهو
وسط کار یاد این شعر افتادم که…
” هر چه دلم خواست نه آن می شود، هر چه خدا
خواست همان میشود”
پس یه جاهایی نمیشه جنگید منم آدمی نیستم که
مشاوره بگه ازدواج نکنید سرمو پایین بندازم و
برم عقد کنم لجبازی همه جا کار ساز نیست هر
چی دکتر گفت بدون درنگ اجرا میشه…
یه ازدواج ناخوشایند برای هر خانواده ای کافیه
تجربه تلخ زندگی پگاه نباید فراموش بشه!
دلم میخواد االن اونی که میگفت بی خبری خوش
خبری و خفه کنم یه وقتا بی خبری حکم مرگ
تدریجی و داره االن ذره ذره دارم آب میشم!
۹4۹
خداروشکر االن ماشین ندارم وگرنه با این حال
کالج و ترمز و قاطی میکردم…
l
آرنگ زودتر از من رسیده بود من با ۲۵ دقیقه
تاخیر رسیدم که همون اول کاری دکتر بهم تیکه
انداخت
دکتر: مشخصه خیلی هم عجله برای شنیدن و
دونستن نداری…
– معذرت می خوام شرمنده تون شدم سر کار
بودم…
دکتر : دشمنت شرمنده عزیزم
چرا این مشاوره ها رو نمیشه شناخت منو آرنگ
مات بودیم و نمیدونستیم خوشحاله ناراحته با حرف
بعدی میخواد ما رو خراب کنه یا بهمون امید بده؟
خانم در آرامش رفت پرده رو باال داد یه کم پنجره
رو باز کرد…
دکتر: می بینم که دو نفر منتظرن، االن وقت
شیطنت من رسیده حاضرید چند درصد استرس
بهتون وارد کنم؟ هیجانی جذاب تره موافقید؟
آرنگ با پوزخند داشت نگاه می کرد اما من سریع
گفتم

– نه تو رو خدا شما به اندازهی کافی با همون
جلو انداختن ساعت مشاوره به ما استرس وارد
کردید والا ما شنیدیم روانشناسا بایدکاری کنن
یه راست برید سر
ً
نگرانی ها کم بشه لطفا
اصل مطلب من طاقت ندارم…
دکتر: مام آدمیم، دوست دارم توی این لحظه هیجان
قاطی کارم کنم…
آرنگ روی صندلی جا به جا شد
آرنگ: ۰ ساعت زمان کمی نیست شما کارتون و
خوب بلدید قبل از رسیدن ما برنامه رو پیاده
کردید…
به این متلک آرنگ غش غش خندیدم و دستمو
مشت کردم کوبیدم به مشت آرنگ
دکتر: به به چه پیشرفتی یه همراه خوب بهتر از
صد تا کار بلد عمل می کنه…
مکثی کرد و ادامه داد
دکتر: خب بچه ها من رک و بی پرده باید صحبت
کنم…
l
اینو که گفت پروانه های قلب من همه از وحشت
پرواز کردن…
دکتر: بچه ها شما مثل یه کیس خاص هستید نه
مثل خیلیا من میتونم با اطمینان راسخ بگم برای هم
ساخته شدین یا نه مثل بعضی ها بگم قطعا بدرد هم
نمیخورید همه چیز پنجاه پنجاه هست، که این یعنی
اگر نمیتونید صبوری کنید همین حاال دوستانه راه
مشترکتون و از هم جدا کنید نشه دو سال دیگه
بیاید جلوی من با داد و فریاد بگید این زندگی بدرد
هیچی نمی خوره ما اصال یه نقطه ی مشترک هم
نداریم… پناه بگه این آرنگ همش کلهش توی
کتابه وقت بیکاری هم آتیش میکنه سمت شمال و
همش در حال کار کردنه یا آرنگ بگه این زن من
زندگی نیست اصال بفکر زندگی نیست همیشه
خوابه بیدار هم که میشه هیچ هنر خانه داری نداره
نه یه لباسی اتو میکنه نه غذایی میپزه اگه منو
رستوران سر خیابون نباشیم از گشنگی تلف

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 15

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان بلو 4.7 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه: پگاه دختری که پدرش توی زندانه و مادرش به بهانه رضایت گرفتن با برادر مقتول ازدواج کرده، در این بین پگاه برای فرار از مشکلات زندگیش به مجازی پناه…

دانلود رمان بر من بتاب 3.8 (9)

بدون دیدگاه
خلاصه:   خورشید و غیاث ( پسر همسایه) باهم دوست معمولی هستند! اما خانواده دختر خیلی سخت گیرند و خورشید بدون اطلاع خانواده اش به غیاث که قبلا در زندگیش…

دانلود رمان مهکام 3.6 (9)

بدون دیدگاه
خلاصه : مهران جم سرگرد خشنی که به دلیل به قتل رسیدن نامزدش لیا؛ در پی گرفتن انتقام و رسیدن به قاتل پا به سالن زیبایی مهکام می ذاره! مهکام…

دانلود رمان طومار 3.4 (21)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :     سپیدار کرمانی دختر ته تغاری حاج نعمت الله کرمانی ، بسی بسیار شیرین و جذاب و پر هیجان هست .او از وقتی یادشه یه آرزوی…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دلارام آرشام
1 سال قبل

پارت ۱۱۳ رو بدین الان🙏🙏🙏🙏🙏 🙏

دلارام آرشام
پاسخ به  قاصدک .
1 سال قبل

مرسی 😘

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x