رمان سایه پرستو پارت 116

4.4
(13)

 

کار ولگا تکرار بشه گوشش و میپیچونم
شاید من االن بگم ، هم پناه بگه اشکال نداره از
سر ذوق داشت نگاهمون می کرد…
پناه: آرنگ گرسنه نیستم
جدی گفتم
– نمیشه تو داری به من نگاه میکنی خودتو
گرسنه نگه می داری…
پناه: نه حس غذا خوردن نیست تازه شم تا وقتی
داشبرد غنی تو هست چرا غذا!
لبخند زدم
– باالخره رودربایستی نکن…
پناه: منو رودربایستی؟ وقتی کنار تو هستم این
کلمه بی معنا میشه…
– عالیه…
پناه: آرنگ تو کدوم قسمت تهران و بیشتر دوست
داری؟
l
– خونم…
پناه: شوخی نکردم جدی گفتم چون واسه من هیچ
جا دربند نمیشه
– بام ولنجک
چشمک زد
پناه: بیش از اندازه داری دلبری می کنی یه کم
برای بعد از عروسی نگه دار…
– ذخیره کردم…
پناه: چرا یه حسی بهم میگه تو فکر رفتی؟
بخاطره شناختی که از هم داشتیم رفتارمون قابل
تشخیص بود اما گفتم
– حست اشتباهه
پناه شونه ای باال انداخت و گفت
پناه: چی بگم

پناه حق داشت من تو فکر بودم این احتمال که
امکان داشت ما توی خونه راحت نباشیم داشت
اذیتم می کرد با دیدن تابلو مرکز طراحی و
دکوراسیون داخلی، جرقه ای تو ذهنم زده شد
ماشین و کنار خیابون پارک کردم…
پناه: چرا نگه داشتی ؟
– پیاده شو یه کار خیلی واجب دارم…
پناه: توضیح نمیدی؟ دوباره رفتی تو جلد یه کلمه
ای بودنت…
– نیم ساعت صبر کن به نفعت نبود بزن تو
گوشم اما االن هیچی نگو، نخواه هم من
توضیح بدم که تازه دارم توی ذهن خودم
برنامه و هدف مو تجزیه تحلیل میکنم…
دلخوری پناه واضع بود
ولی هنوز نگاه های موزیانه ی ولگا بود که داشت
جلوی چشمم رژه می رفت…

دست پناه و گرفتم و با هم وارد شدیم.
– سالم شما عایق صدا هم کار می کنید؟
منشی : بله خب ما همه ی کارهای مربوط به
طراحی تعمیرات و دکوراسیون ساختمون و انجام
می دیم یعنی اجرا قبل و بعد از ساخت…
– خانم لطفا با دقت گوش کنید که کار من خیلی
ویژهست، مثال میخوام رو این دیوار پشت سر
شما که کاغذ دیواری هم روش نصب شده
عایق انجام بدید بعد از روش دوباره کاغذ
کنید…
منشی : این کار خیلی هزینه بردار میشه چرا
سنگ تزئینی انجام نمی دید تا درصد زیادی کار
عایق رو هم انجام میده…
– هزینه ش مهم نیست می خوام بدونم انجام می
دید؟
منشی: اجازه بدید با مهندس صحبت کنم
رفت و با خانومی که اونجا بود صحبت کرد…
l
همون خانم جلو اومد
مهندس: سالم خوش آمدید
-سالم سالمت باشید…
پناه: سالم خوش وقتم
مهندس: لطفا بفرمایید بشینید تا مفصل و راحت تر
صحبت کنیم…
۹۹۷
هر سه تامون نشستیم
مهندس: خب چرا این این ایده به ذهنتون رسید و
به این نتیجه رسیدید؟
– من نمی خوام هیچ صدای بین واحدها و
ساختمون رد و بدل بشه کل دیوار مشترکم با
واحد کنار میخوام عایق بشه حتی راهرو و
اتاق خواب…

مهندس: درسته به نظرتون چند متر میشه
بعد از مکث کوتاهی گفتم
– شاید 1۵۵ متر مربع…
برق به چشماش افتاد می دونست پول خوبی به
جیب میزنه…
مهندس: هزینهی خیلی سنگینی زیر سرتون می
ذاره…
– مثال چه قدر
مهندس: بستگی به انتخاب نوع عایق و مخصوصا
نوع انتخاب کاغذ دیواری داره نواسان توی قیمت
کاغذها مارک و کیفیت متفاوته…
– جفتش درجه یک االنم کاغذ وارداتی نصب
هست قابل شست و شو ضد لک
مهندس خودکارشو روی میز کوبید

مهندس: کاش قبل از کاغذ کشیدن به این نتیجه می
رسیدید…
یه نگاه عصبی کردم که کار دستش اومد و خودشو
جمع کرد…
مهندس: حتما االن ساکن هم هستید؟
– بله
مهندس: می دونید که اون قسمت کامل باید جمع
بشه…
– مشکلی نیست
مهندس: سرانگشتی باالی 1۰۵ میشه البته باز باید
ببینم و متر کنم…
– کی برای بازدید تشریف میارید
مهندس: فردا خوبه ؟
– ساعت چند؟
مهندس با خنده گفت

مهندس: 1۲ که از خواب بیدار شده باشیم…
۹۹۹
بلندشدم جدی بدون لبخند گفتم
– یه شماره لطف کنید لوکیشن و بفرستم
مهندس شماره ی خودشو داد…
با خودم گفتم پناه تا داخل ماشین تحمل می کنه ولی
همین که از در خارج شدیم گفت
پناه: این چه کاریه پول اضافه داری بنداز سطل…
– سوار شیم میگم
سوار ماشین که شدیم پناه طلبکارانه گفت
پناه: می شنوم
حرکت کردم
– قراره توی اون خونه راحت باشیم درسته ؟

پناه: االن مثال یه عایق نباشه ما ناراحتیم؟ بابا
دیوار شیشه ای نیست که این طرف به اون طرف
دید داشته باشه…
– پناه چرا نمی گیری منو تو قراره مثل دو تا آدم
عادی توی اون خونه زندگی کنیم دعوا می
گیریم شاید از خوشحالی فریاد بزنیم یه روز
صدای خنده مون بلند شه یه روزم شاید زدیم
تمام ظرف های خونه رو شکستیم ولی یه دفعه
هم صدای آهنگ و زیاد کردیم و تانگو
رقصیدیم …هیچ احدی نباید از اتفاقات پشت
دیوار خونهی ما با خبر بشه مخصوصا که
حاال همسایه کناری آشنا هست بعد از یه مدت
که قسط ها سبک بشه خونه روهم عوض
میکنم…
پناه با دلخوری گفت
پناه: تو با این کارها منو کارکتر بد قصه جلوه
میدی میخوای همه بگن زنش از راه نرسیده کلی
تغییرات به زندگیش داد…
l
– هیچ ارتباطی به بقیه نداره این همه ای که
داری ازش حرف می زنی شعور داشته باشن
می بینن من ازدواج کردم اگه هم اطرافیان من
چشم هاشون و میبندن که خب من با اونا کات
می کنم عالقه ای به همنشینی با آدم بیشعور
نداشته و ندارم…
۹۹۸
پناه کالفه گفت
پناه: نمیدونم اما فکر نمی کنم اونقدرا هم سر و
صدای خاصی داشته باشیم و نیازی به این کار
داشته باشیم…
– تو فکر کن من راحت ترم، اصال برای خودم
انجام میدم بعد از خواستگاری هم کلید و از
همه میگیرم…
پناه دهن باز گفت
پناه: نـــه!

– بله خانومم معنای حقیقی مستقل زندگی کردن
همینه من تا حاال با نزدیک ترین افراد زندگیم
که پدر و مادرم بودن رودربایستی نداشتم
دنبال دردسر هم نمیگردم بعدا منت بزاری
راحت نبودم کنار آشناهات زندگی کردم و از
این حرفا…
شاکی گفت
پناه: خیلی بهم برخورد شناختت از من خیلی ناقض
هست و به منفی ترین حالت ممکن منو شناختی…
جدی گفتم
– تو و بقیه نداره هر کسی از زندگی یه خواسته
هایی داره فراهم نشه بهش بر میخوره یه سری
خواسته ها قابلیت برآورده شدن نداره اما تا
اونجا که دستم برسه رفاهت و فراهم میکنم…
پناه: ولی به نظرم مسخرهس یکی بیاد به دیوار
مشترک گیر بده…
– این یعنی تو به بلوغ فکری رسیدی .. خب من
خودمم دوست ندارم کسی صدامو بشنوه…
l
پناه: اوکی ولی مگه قراره داد و فریاد راه بندازی؟
آرنگ بپا که من اصول زندگیم و بر اساس ضرب
المثل دیوانه چو دیوانه ببیند خود به خود عاقل شود
چیدم صدات بلند بشه داد میکشم داد بزنی فریاد
میکشم فریاد بکشی عربده میکشم…
– پناه زیادی به صدات نناز من آدم نباشم خودتو
تیکه پاره هم کنی کوتاه نمیام عالقهای به
جنجال ندارم پسند خودمم توی زندگی آرامش
هست…
پناه: پسند خوبی و انتخاب کردی غیر از این بود
حجرهی من آسیب می دید…
– چرا تو مثل بقیه گوینده ها نیستی بقیه خیلی به
صداشون حساسن کلی مراقبت می کنن که
آسیب نبینه…
پناه: چون شخصیت من خیلی وقته شکل گرفته
اونو که نمی شه عوض کرد میشه؟
۹۸۵

نگاه کوتاهی بهش انداختم
– میشه تمرین الزمه…
پناه: تمرین نکردم می تونی با آرامشت راه
عصبانیت منو ببندی!
– خیلی زرنگی، یه وقت باخت ندی مثال داری
توی رودربایستی قرارم میدی که اگه پناه داد
بزنه مقصرش تویی نه خانم باید به عرض
تون برسونم منم خیلی علیه السالم نیستم…
پناه: تالش کنی درست میشی.
لبخند زدم
– شیطون حرف خودم و بهم بر میگردونی.
تازه تو جاده ی دربنده افتاده بودیم که بارون گرفت
یه کم که جلوتر رفتیم بارون تبدیل به برف شل
شد…
پناه ذوق زده گفت
l
پناه: آرنگ آسمون و نگاه کن انگاری گونی پنبه و
با دستگاه دارن حالجی می کنن روی سرمون می
ریزن…
– آره فقط پنبه ش چرک بوده
پناه پشت گردن مو نیشگون گرفت
پناه: اینجا هم باید وسواس بودنت و نشون بدی
– اجازه دادی وسواسی بمونه؟ خب هوای سیاه
برف تازه که همراه آلودگی هست و به گونی
پنبه تشبیه می کنی این حرف و مثال شد !
پناه لبخند زد و شروع کرد به فیلم گرفتن
پناه: آرنگ یه آهنگ پلی کن
موزیک بی کالمی پلی کردم
پناه: هر چه قدر با چشم و ابرو خواستم اشاره
کردم الیو نگیر االن همه متوجه با هم بودنمون

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 13

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x