رمان سایه پرستو پارت ۴

4.6
(12)

 

 

ولگا: عوضی منو با اون خائن مقایسه می‌کنی؟؟؟هاااان!!! اررره؟؟؟ با اون دختره دریده که هر روز با یه نفره که حتی به شوهرش هم رحم نکرد حتی تا الان شنیدم چهار پنج باز بچه سقط کرده؟؟؟ منو با آدمی که به بچه خودش رحم نمیکنه یکی می‌دونی؟؟؟

 

ولگا وقتی حرصی میشد و کلمه در حد و اندازه برای شست و شوی فرد مقابل پیدا نمیکرد میزد شبکه انگلیسی مثل الان که گفت: Pain in the ass (آدم رو مخی هستی)

 

بغض کرد انگشتشو جلوی صورتم تکون داد و گفت: خیلی پستی!

 

کوتاه گفتم :

 

– Chill Out( آروم باش)

 

از روی مبل بلند شده بود و همه این حرفا و با بغض به زبون آورد…

 

رفتم سمتش با سر اشاره کردم بشینه… آروم با چشمای که پر از اشک بود روی مبل نشست…

 

میدونست یه جاهایی بهتره نه رو حرفم نیاره خم شدم سمتش با فاصله چند سانتی از صورتش زل زدم توی چشمای آبیش…

 

صدام جدیت لازم رو داشت که حساب کار دستش بیاد

 

– یعنی میخوای بگی به اینکه بدون اجازه مارینا خانم بری فکر نکردی؟

 

تعجب از توی چشماش معلوم بود اما ولگا آدم تسلیم شدن نبود

 

ولگا: آرنگ من…

 

– سوالم یه جواب داشت آره یا نه؟

 

ولگا با صدای نسبتا بلند گفت: آره آره آره فکر کردم… چون زحمت کشیدم برای این کار چون تمام دوران نوجوانیم با رژیم و ورزش های مختلف گذشته… تلاش کردم اجازه ندادم به پوستم یه لک بیوفته کلی زیر دستگاه لیزر موندم تا یه مو رو تنم نباشه کوچکترین سلولیته ای ندارم که برم روی اون سن، نه اینجا بمونم و تکلیفم معلوم نباشه!

 

ازش‌‌‌ فاصله گرفتم

 

– ازت نخواستم قصه حسین کُرد شبستری برام تعریف کنی… اگه بدون اجازه رفتی بدون که خودتو داری برای صدف شدن آماده می‌کنی!

 

حتی اگه خودش هم میخواست صدف بشه من نمیذاشتم اما الان باید این حرفارو میزدم تا چشم های بسته‌ش باز بشه

 

ولگا باز بلند شد

 

ولگا: وای آرنگ وای آرنگ توی اون کله تو مغز هست؟ من تا حالا با یه نفر دوست بودم؟

 

هنجرش داشت پاره میشد

 

– ولگا برای من چرند سر هم نکن خواهشاً! تو به دوست شدن با کسی نیازی نداری وقتی با همه راحتی! اگه مارینا خانم ولت کنه هرشب یه جا پلاسی… اون گوشی لعنتی رو دربیار پیجتو ببین! کم مونده لخت شی… همه اینا از نظر من مثل اون بودنه…

 

 

 

صورتمو در نزدیک ترین حالت بهش قرار دادم با لحن جدی و اخم نیمه غلیظ که میدونستم تاثیر گذاریش و بیشتر می‌کنه گفتم: خودت بهتر میدونی دلیل اجازه ندادن مادرت چیه! والا اون که گیلدا رو فرستاده روسیه با کار توهم موافقت میکرد ولی مادر بچه‌شو بهتر می‌شناسه می‌دونه تو مدرک مدلینیگی بگیری با این جنبه‌ت سر از همه جا در میاری!

 

ولگا: فقط میتونم بگم خیلی نفهم و شکاکی زنت خیانت کرده همه رو هرزه میبینی!

 

پوزخند روی لبام سبز شد

 

– همه از توی شکم مادرشون فاحشه نبودن که، بودن؟

 

ولگا: برو بابا تو به خودتم شک داری کار به این خوبی و چون قرار بود عکست بچسبه رو در و دیوار و کاتالوگ قبول نکردی ترسیدی نکنه از پرستیژ آقا کم بشه!!

آخهههه آقااااا استادن!!

برای کلاس کاری نرفتی مدل شی بدبخت الان طرف سر و دست میشکنه برای این شغل نه اون کاری که تو از صبح تا شب میدوی که چندرغاز بگذارن کف دستت در در صورتی که ده برابر شو با چهار تا عکس به دست می‌آوردی…

حتی پدر آرمن تا این حد حساسه گفت با همین اخم غلیظ ازت عکس بگیرند تا نکنه…. هه انگاری کیه همچین ناراحتم شد برای بابای آرمن هر کی ندونه فکرمیکرد به اسبش شاه گفتن یابو چهار نفر بهش گفتن خوشگل، خوش تیپ، فکر کرده جانی دپ!

ولگا کاملا عصبی و با حالت مشمئزانه ای

گفت: Butt ugly ( بدریخت)

 

بحث و از اون موضوع منحرف کرده بود و این یعنی ولگا آماده بود برای ضربه های اخر…

 

– عقده دیده شدن ندارم و البته بهتر از توام که در حد مدلینگی لباس زیر و مایو و لباس خواب خودمو کوچیک کنم، ولگا زیادی آرمن، آرمن می‌کنی خبریه؟؟

 

و اما تیر آخر رو زدم

 

– اگه بدون اجازه و حمایت مارینا خانم رفتی خودتو برای دستمالی شدن توسط هر مردی آماده کن، اگه مارینا خانم اوکی داد حرفی نیست تو با سایه یه شیر زن بالای سر خودت رفتی اونور حمایت یه خانواده رو داری و احدی به خودش اجازه نده نگاهی چپ بهت بندازه امااا احیانا سرخود عمل کردی آماده باش بشی یکی مثل صدف آماده باش همین آرمن‌ ازت سواستفاده کنه… هیچ گربه‌ای محض رضای خدا موش نمیگیره اینجا میدون جنگه آدما به هم رحم نمیکنن با پشتوانه مارینا جون بری کسی بهت گفت بالای چشمک ابروعه کارتو قبول نکرد یا تو این دنیای کثیف به یه مرد محل نذاشتی خواست تو رو له کنه آغوش مادرتو یه جای این دنیا هست فریاد میزنه دخترم بیا ….حالا اینطور نشد رفتی و خانواده تو رها کردی سر خود شدی بدون مثل یه برگی دست گرد باد پاره پاره میشی دختری به سن تو بدون حامی مثل یه بره میمونه توی گله گرگ ها هیچکس بهت رحم نمیکنه هر چند قربون گرگ خیلی از ما آدما از حیوونا هم پست تریم نگو که عروسک های تولیتو رو ندیدی! برو یه دور تو همین کلوپ های زیر زمینی خودمون بزن همه کار میکنن قاچاقی مدلم رد میکنن طرف تو دریا غرق شد مرد بشه مهم نیست یه احمق و خر دیگه از آنفتامین و پودر انرژی زایی که تماما کبد و کلیه رو از بین میبره تا هزار کوفت و زهر مار دیگه بخورد مدلا میدن چون براشون اهمیت ندارن حالا برای من داد بزن که من صدف نیستم، صدف نبودن به داد زدن نیست به نشون دادنه آدم تنها و گنشه که صدالبته مغرورم هست و میخواد به یه هدف بلند بالا تو این حرفه برسه هر کاری ازش برمیاد… دختر دستمالیم هیچ جای این کره خاکی احترام لازم و نداره…

 

 

ولگا: نه تنها شکاکی بلکه بی غیرت و بد دهن هم شدی حیف میترسم حیف وگرنه یه لحظه هم اینجا نمیموندم…Stop it ( تمومش کن)

 

-زبونم منم باید ببوسی بدبخت درست عمل نکنی دوماه دیگه سر از هتلای ترکیه ، مالزی رقصندگی شیخ های کثیف عرب درمیاری

 

لب هاش بهم دوخته شد بیشتر از آیندش ترسیده بود تمام! سری تکون دادم و به بحث ادامه ندادم…

 

انقدری‌ ازش شناخت داشتم که بدونم الان نمیاد بگه حق با توعه ولی با تردید توی چشم هاش میخواست چیکار کنه؟ اونم میتونست ازم مخفی کنه؟

 

حالا اطمینان لازم رو دارم که هزارتا امثال آرمن‌ بیان جلو ولگا بدون حمایت مارینا خانم جایی نمیره!

 

درسته ولگا زبون درازه ولی ساده‌س زود میشه سرشو گول مالید زیادی هم نمیشه مقصر دونستش بالاخره این یه شغل ویترینی هست به اندازه کافی خوب جلوه داده شده الان ولگا هم از هفته مد ترکیه تا پاریس و دختر شایسته شدن رویابافی کرده مخصوصا با وجود پسر هفت خطی مثل آرمن، و خب زیبایی ولگا هم چیزی نیست که یه پسر به راحتی ازش بگذره!

 

اما آرمن یه جای نقشه‌هاش میلنگه، اونم منم!! منی که به هیچ وجه اجازه نمیدم یه مو از سر خانوادم کم بشه! اینا خانواده من هستن و دستی که سمتشون دراز بشه رو قطع میکنم…

 

ولگا باهام لج میکرد اما خوب میدونست حرفی رو بی دلیل نمی‌زنم در برابر من برعکس اون چیزی که نشون میده کاملا حرف گوش کنه…

 

ولگا آماده باش روزی بهت ثابت بشه که آرمن هدفی جز سواستفاده ازت نداشته و من می‌دونم اون روز تو آدمی نیستی که ساکت بمونی و از همین الان دلم برای آرمن‌ میسوزه که قراره پهن بشه روی طناب!

 

وقتی خیالم از ولگا راحت شد تمام وسیله هارو تا دونه آخر جابه‌جا کردم بعد رفتم حمام وقتی اومدم بیرون دیدم روی کاناپه خوابیده یه پتو آوردم روش انداختم از نتیجه کارم راضی بودم، من حتی از چهره غرق خوابش هم میتونستم تشخیص بدم دیگه قرار نیست توی این مورد اشتباه کنه!

 

***

 

با قدم های تند به سمت آموزش حرکت کردم تقریبا هیچوقت دیر سرکلاس نیومدم غیبت هم نداشتم…

 

البته بجز همون چند جلسه اون سال نحس که یه پام توی دادگاه و یه پام توی آگاهی بود…

 

لیست و گرفتم داشتم میومدم بیرون که صدای خانم سرگزی مسئول آموزش دانشگاه بانوی محترم و جوونی که توی کارش هم خِبره بود و قانون هم زیر پا نمی‌ذاشت باعث توقفم شد!

 

 

 

 

خانم سرگزی: آقای راستگو چند دقیقه فرصت دارید؟

 

– ۵ دقیقه…

 

رنگش از رک گوییم پرید!

 

سرگزی: پس بدون مقدمه چینی عرض کنم در رابطه با خانم عباسی مثل اینکه شرایط‌شون و براتون توضیح دادن و التماس دعا داشتن که من باهاتون صحبت کنم… همسرشون از بستگان بنده هستن اگر منع قانونی نداره ممنون میشم کمکش کنید!

 

اندکی خشم به نگاهم اضافه کردم

 

– چه توقعی دارید کسی که سرکلاس بوده درسو افتاده خودخوان میتونه پاس کنه؟؟ درس من آمارِ کتاب داستان خاله غزی مو وزوزی نیست که توی خونه بخونه… اگه نمی تونه این ترم و مرخصی بگیره!

 

سرگزی: بله درسته ولی گناه داره نمیتونه سرکلاس بشینه!

 

۴ دقیقه گذشته بود

 

– من استادم فرشته ثبت گناه و ثواب نیستم… خدانگهدار

 

به اخم های توهم و لحن ناراحتش حین گفتن خداحافظ توجهی نکردم…

 

هیچ وقت نمیتونم با بچه های معماری کنار بیام ترکیبی از ریاضی و حساب کتاب و هنرن!

 

و خب منم از هرچی هنر و هنرمند و آدمهایی که ادعای روشنفکری می کنن متنفرم!

 

همزمان که داشتم به سمت میزم میرفتم از گوشه چشم حواسم به بچه‌های کلاس بود…

 

یکی روی میز، چند نفر توی حلق هم یکی درحال باد کردن آدامس بودن که هول شدن و داشتن خودشونو جمع میکردن…

 

اجازه نفس کشیدن به کسی ندادم و بعد از حضور و غیاب درسو شروع کردم!

 

وسط تدریس صدای آه و ناله بچه ها بلند شد با صدای پر از عشوه یکی از دانشجو های دختر چشم از تخته برداشتم روی پاشنه پا چرخیدم…

 

طبق معلوم با چهره و صدای خانم مرادی مواجه شدم جزء دخترای بود که بشدت لحن صحبتش روی مخم‌‌ اسکی می‌رفت…

 

مرادی: اســتاد میشه مبــحث یه بــار دیـگـه تـوضـیـح بـدیـد؟

 

تمام کلمات و کشید و با عشوه‌ای بیان کرد که حالت تهوع بهم دست داد!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان انار 3.2 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه : خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن…

دانلود رمان غبار الماس 4.3 (19)

۱ دیدگاه
    ♥️خلاصه: نوه ی جهانگیرخان فرهمند، رئیس کارخانه ی نساجی معروف را به دنیا آورده بودم. اما هیچکس اطلاعی نداشت! تا اینکه دست سرنوشت پدر و دختر را مقابل…

🦋🦋 رمان درخواستی 🦋🦋 4.2 (14)

۴۹ دیدگاه
    🔴دوستان رمان های درخواستی خودتون رو اینجا کامنت کنید،تونستم پیدا کنم تو سایت میزارم و کسانی که عضو کانال تلگرامم هستن  لطفا قبل درخواست اسم رمان رو تو…

دانلود رمان آنتی عشق 3.2 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: هامین بعد ۱۲سال به ایران برمی‌گردد و تصمیم دارد زندگی مستقلی را شروع کند. از طرفی میشا دختری مستقل و شاد که دوست دارد خودش برای زندگیش تصمیم بگیرد.…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x