رمان سایه پرستو پارت111

3.8
(16)

 

 

اما سلیقهی آرنگ تجمل گرا نیست ولی پگاه خیلی
تجمالتی دیزاین می کنه…

هرچند از حق نگذریم سلیقهش عالیه یعنی این
خونه میشه همون خونهی امیدی که پگاه از زندگی
انتظار داشت؟
به عکس عروسیشون که به دیوار بود نگاه کردم،
خط نداشت صورت خواهرم اما االن چی؟ بخاطره
فشار و سختیها و نامردیها از من سندار تر
شده… هی روزگار… صدای پگاه و که از پشت
سرم شنیدم خودمو جمع کردم
پگاه: چی شدی؟ چیه خیره به عکسی… میبینی
چطوری پیر شدم رفت…
– من که عکسای قدیمی و نگاه میکنم میگم وای
چه همهمون االن خوشگل تریم… نه داشتم
فکر میکردم برای عروسیم آرایشگاه تو برم…
پگاه: عروسی تو من چی کنم لباسامو میرم از
ترکیه میخرم… برنامه دارم موهامو اکستنشن کنم
یه هایالیت دودی عسلی دربیارم صاف کنم از باال
ببندم

خبه حاال من یه کلمه گفتم تو تا بزن و
ُ
خبه
ُ –
برقص پیش رفتی!
مشکوک نگاهم کرد
پگاه:پناه راستشو بگو خبریه؟؟
– چه خبری پگاه؟راستین کو؟
۹۳4
پگاه: بعد از ظهرها گفتم محمد ببره سر و صدا
میکنه توی مغزم میکوبن قرصای ظهرمو
میخورم تا ۶ خوابم
– یعنی امشب افطار آبجی پز نداریم؟
پگاه: شکمو چرا یه چیزی دست و پا کردم حال و
حوصله ندارم و ِاال مثل هرسال افطار آرنگ هم
میگفتم
– مگه هرسال میگفتی!

پگاه: اره به زور بیشتر شب ها با اسنپ براش
میفرستادم اما امسال نه بیرون دووم میارم نه تو
خونه میمونم، نفسم حبس شده…
– بهار کلا آدم یه حالی میشه، درست میشه
خواهر با خودت کنار بیا این همه حرص
خوردی خودت اذیت شدی عزمت و جزم کن
شاد باشی…
پگاه: میخوام ولی کشش ندارم!
پگاه منو سمت پذیرایی هدایت کرد
– آروم آروم حل میشه…
با پگاه رفتم سمت آشپزخونه یه سری سیب زمینی
آبپز با موادی مثل مایع میانی ماکارونی روی میز
بود
– اینا چیه؟
پگاه: وسایل شام
– پگاه مثل مامانا نباش خودم میدونم وسایل شام
هست، چی قراره بشه؟

پگاه: سیب زمینی تنوری شکم پر
– اووووو چه اسم طوالنی و پر ابهتی!
شروع کردم به ناخنک زدن مواد میانی که پگاه
جیغ بلندی سر داد
پگاه: پناه بریز تو بشقاب بخور اون چه وضعشه…
– مثال مهمونمـــا ازم پذیرایی کن ، بـــــدو…
پگاه: توهم شوهر میکنی وقت اذیت کردن منم
میشه دختر
از دهنم پرید و گفتم
– من که آ…
تازه حواسم جمع شد و سریع حرفمو خوردم
پگاه مشکوک نگاهم کرد
پگاه: تو چی؟
– من، من که غذای آماده میگیریم میگم خونه
خودتونه، خودتون پذیرایی کنید…
پگاه قانع نشد

 

پگاه: پناه درسته مریض شدم ولی خرفت نیستم تو
امروز یه چیزیت میشه…
– وا من همیشه میگم خونهی جدا هم داشته باشم
خودتون باید پذیرایی کنید… راستی پگاه با
کالس پیانو موافقی؟
مثال خواستم بحث و عوض کنم
پگاه: االن حوصله ندارم
– حق میدم هنوز خستهی سفری، چند روز دیگه
بهش فکر کن…
پگاه: ببینم چی میشه!
۹۳5
بیشتر سعی کردم پگاه و بخندونم جفتمون روزه
نبودیم من ساعت ۳۵:۹ شام خوردم و زدم بیرون
چند تا دونه هم برداشتم که مثال آذوقهی راهم باشه

ولی در اصل برای آرنگ برداشتم و بهش پیام
دادم که راه افتادم…
من زودتر از آرنگ رسیدم جلوی ساختمون داخل
ماشین منتظر شدم تا بیاد آرنگ 1۰:۸ رسید
ماشینشو جلوی ماشینم پارک کرد بهش چراغ دادم
که پیاده شد اومد جلو شیشه رو دادم پایین
آرنگ: سالم چرا پیاده نمیشی؟
آرنگ که نشست ظرف غذا رو جلوش گرفتم الان که زوده بیا داخل کار دارم
آرنگ:این چیه؟
– افطاری ،مطمئنم درست و حسابی نخوردی
آرنگ: به به دستت درد نکنه
– البته دست پگاه درد نکنه چون اون پخته
متعجب پرسید
آرنگ: بهش گفتی؟
– نه دیگه منو دست کم گرفتی گفتم بده تو راه
بخورم…

آرنگ در ظرف و باز کرد و گفت
آرنگ: پس به شرط اینکه باهم بخوریم تنها
نمیچسبه…
تا اومدم بگم میل ندارم آرنگ اولین سیب زمینی
رو جلوی صورتم گرفت و چشمک زد و با
شیطنت گفت
آرنگ: آ کن دختر خوب
خندم گرفت همچین کارایی از آرنگ بعید بود
سیب زمینی از دستش گرفتم
– مرسی
میتونم اسمشو بذارم سیب زمینیهای شاعرانه و
ملیح که خیلی زود تموم شد
آرنگ نگران بود اما سعی میکرد خودشو خوب
نشون بده این چند روز کم خوری هم باعث شده
بود چهرهش به زردی بزنه پس یه تصمیم آنی
گرفتم
– آرنگ موافقی از امشب افطارها باهم باشیم؟

آرنگ:یعنی چی باهم باشیم؟
– یعنی چی نداره، هرشب به رستوران یا حاال
جایی که خودت دوست داری قرار بذاریم…
آرنگ: هرشب، هرشب رستوران معده من از هم
گسسته میشه…
– معده ت با نخوردن بیشتر آسیب میبینه ،
رستوران چرت نمیریم ، رستوران خوب و
سالم میریم…
آرنگ:پناه من زیاد عادت به غذای بیرون ندارم…
۹۳6
شیطون گفتم
– اتفاقا اینو به عنوان آزمون آمادگی ببین چون
با من باشی باید به غذای بیرون عادت کنی…
آرنگ دستشو به صندلی تکیه داد
آرنگ: عه پس اینجوریاست، شما قرار نیست
خودتو با من وفق بدی؟ اصال یه چیزی بگم من

االن از اون قرمه سبزیهای خوشمزهت دلم
خواست برام میپزی؟ البته شایدم افطار هوس لوبیا
پلو و ته چین کردم
– آی آی آی قرار نیست همین اول کاری ازم
کار بکشی اجازه بده بهت بگم تصویرت از
زندگی مشترک یه سفره رنگین و لباسای اتو
شده و خونهی تر تمیز نباشه من نهایت به گال
آب بدم همین…
آرنگ امشب بد وزه شده بود…
آرنگ: جدا؟
سری به نشونه تحسین تکون داد
آرنگ: نه بابا یعنی میتونم مسئولیت گلهارو بهت
بسپارم؟
– داری وادارم میکنی بهت فحش بدما…
آرنگ: دختر چرا جبهه میگیری سوال پرسیدم…
جدی گفتم
پرسشت با توهین و تحقیر همراه بود…
ُ
– لحن

آرنگ ظرف غذا که دستش گرفته بود روی
داشبرد گذاشت خودشو جلو کشید و دستامو گرفت
آرنگ: تو شکوفه دل منی، ِکی دیدی شکوفهها کار
کنن؟ پناه تو باید باشی تا من از داشتنت لبریز
بشم…
این بار جای گر گرفتن یه لحظه حس کردم آرنگ
تبدیل به گوی یا شایدم یه هاله شده و منو توی
خودش محصور کرده مثل اون عروسک داخل
گوی شیشهای شدم…
آرنگ: پناه من خودم میترسم تو همینجوری زیادم
هستی
با ناراحتی نالیدم
– آرنگ چرا اضطراب به خودت میدی من
نمیفهمم!
آرنگ یه نگاه به ساعتش انداخت و گفت
آرنگ: بریم باال دیر شد!
این یعنی من نمیخوام جواب بدم، ماشین و قفل
کردم و دنبال آرنگ راه افتادم…

آرنگ بی دغدغه تر از قبل دستمو میگرفت و من
ناراضی نبودم انگاری با این خواستگاری جدی
موانع از بین جفتمون برداشته شده بود هرچند ما
آدم هنجارشکنیهای بعدی نبودیم و تنها مفهوم این
دست گرفتن همین نزدیکی بود!
۹۳۷
وارد دفتر که شدیم پری رستمی کامال شاد و
پرانرژی احوال پرسی کرد اول باهام دست داد و
گفت
دکتر: پسر مارو به دام میندازی شاید ما کنارش
گذاشته بودیم برای کسی، خیلی هم چراغ سبز
دادیم اما نیومد سمت گزینهمون…
– میوه رسیده و خوش فرمی روی شاخه بود به
دلم افتاد گفتم یه نسیم بهش بدم شاید به چنگ
آوردم که دیدم بله این میوهی رسیده نسیم

میخواست خانم دکتر اشتباهتون چراغ دادن
بوده…
دکتر روبه ارنگ گفت
دکتر: پس به یه نسیم بند بودی خبر نداشتیم…
آرنگ زیر لب زمزمه کرد
آرنگ: به نسیم نفس پناه…
حس کردم چشم های دکتر هم مثل من برق زد
دکتر: خب مثل اینکه کار تموم شدهس، هنوز امید
داشتم شاید بشه آرنگ و برگردوند سمت گزینهی
مورد پسند خودم
با دلبری گفتم
– دستتون درد نکنه، پس من جزء موردهای
ناپسندم…
دکتر خندید
دکتر: خواستم دستت بندازم، شوخی کردم ولی مثل
اینکه بد رو آرنگ حساسی یادم باشه از این باب
باهات شوخی نکنم…

دکتر تعارف کرد که بشینم که جواب دادم
– واال اون همه انرژی که من واسه ایشون
گذاشتم و روی بچههای سفرا و وزراء گذاشته
بودم زودتر نتیجه میداد… پس بهم حق بدید
هرچند که آرنگ صدبرابر میارزه
دکتر: حواست هست آرنگ شلیک ک میکنه ولی
لحظهی اخر آگاهت میکنه که تیر بهت نخوره…
آرنگ لبخندی زد و دکتر گفت
دکتر: خب جدی تر صحبت کنیم شما دونفر با
عنوان مشاورهی ازدواج اینجا حضور دارید باید
بگم که همه صحبت ها مثل یک راز بین ما سه
نفر میمونه و از این در بیرون درز پیدا نمیکنه…
خب اول اینکه صادقانه باهم صحبت کنیم من
شناخت تقریبا کاملی از آرنگ دارم پناه جان
شماهم تا حدودی از گذشتهی آرنگ خبر داری،
خب با این قسمت مشکلی نداری ؟
– نه
دکتر ادامه داد

دکتر: خب وظیفهی منه که همهی شرایط آرنگ و
برات طبق اجازهی که از آرنگ گرفتم توصیه
بدم…
که البته من خیلی از موضوعات رو میدونستم
دکتر: آرنگ تو عالقهای به شنیدن از گذشتهی پناه
نداری ؟
با جدیت تمام گفت
آرنگ: من از پناه مطمئنم…
دکتر: خب من ازتون تست میگیرم تا ببینم شما دو
نفر مناسبت هم هستین، و اینکه باهم رودربایستی
نداریم من دوست دارم مراحل زودتر طی بشه
چون چند روز دیگه عازم سفر کاری هستم پس
مشکلی نیست تست هارو آماده کنم و بعدش من با
پناه به صحبتی هم دارم…
۹۳۹
یه تست طوالنی و حوصله سربر جلوم بود ولی
چون قصد داشتم جواب اشتباه نشه خیلی دقت

میکردم هر آزمونی بود بدون توجه به نمره تا االن
برگه رو داده بودم اما این فرق میکرد…
تستها تموم شد برگه رو تحویل دادم ارنگ کنار
من نبود، دکتر خواست که کنار هم نباشیم انگار
اینجوری بهتر بود…
متوجه نشدم تست آرنگ تموم شده یا نه چون من
داخل اتاق دکتر بودم…
دکتر: پناه جان من دوتا مسئله مهم و باید بگم اول
اینکه شما خیال نکن که من االن تایید برای ازدواج
دادم کار تموم شده و دیگه هیچ مشکلی در ادامه
، من یکی از دوستای خودمو
ً
زندگی ندارید نه اتفاقا
بهت معرفی می کنم هر چند وقت یکبار باهاش
صحبت کن مسائلی که ذهنت و درگیر کرد براش
توضیح بده اول اینکه گاهی پیش میاد ما خانمها
حساسیم و یکسری تفاوت ها بین زن و مرد وجود
داره مخصوصا شما که هنرمندی ولی آرنگ یه
ً آدم متفاوت ازت هست… نمیگم
با روحیات کامال
نمیشه این دو سبک انسان کنار هم زندگی کنن نه،
ولی شما نیاز به درک متقابل زیاد دارید اون آدمی

هست که برای دقیقه هاش برنامه ریزی میکنه و
با روحیات تو نمیخونه…
ً
این قطعا
االن شرایط گل و بلبل هست برای تو مرخصی
گرفته ولی اینو بدون آرنگ آدم بینظمی نیست یه
روز برنامه های روزانه شو گفت دیدم من هم تا
این اندازه منظم نیستم یه وقتایی زیر کار دررویی
دارم، باشگاه نمیرم یا غذا از بیرون میگیرم گاها
شده یک هفته خونه رو جارو نکشم…
اما این نوع زندگی از نظر آرنگ خیلی هم لذت
بخشه ولی شاید با روحیات تو که کار آزاد و رها
داشتی اصال نخونه، بهش فکر کردی؟
مگه میشد فکر نکرده باشم
– بله
دکتر: به چه نتیجه ای رسیدی؟
– یکم بیشتر باید تالش کنم
دکتر سری به نشونه تایید تکون داد
دکتر: موافقی آرنگ هم بیاد یه سری سنگ ها رو
همینجا وا بکنیم؟

لبخند کمرنگی زدم
– عالیه
آرنگ اومد دکتر تست و ازش گرفت و اشاره کرد
بشینه
یه روز از صبح تا شبت و برای
ً
دکتر: آرنگ لطفا
ما تعریف کن
آرنگ بدون هیچ نه و حرفی اضافهای شروع کرد
به توضیح دادن
آرنگ: من ساعت ۰ یا ۳۵:۰ بیدار میشم اگه خیلی
خسته باشم نهایتا ۶ بعد بین 1۰ تا ۳۵ دقیقه نرمش
دارم 1۰ دقیقه صبحانه خوردن 1۵ دقیقه آماده
شدنم طول میکشه ۳۵:۷ باید اداره کارت بزنم تا
ساعت ۳۵:۲ و یا ۳۵:۴ ادارهام اگه تا ۳۵:۴ اداره
باشم همونجا غذا میخورم مستقیم میرم دانشگاه تا
ساعت ۹ شب بین ۳۵ تا 1 ساعت طول میکشه
برسم خونه، خونه که رسیدم شام آماده میکنم
ساعت ۳۵:۸ یا1۵ شام میخورم کارهای باقی
مونده دانشگاه و اداره رو انجام میدم تا ساعت

۳۵:1۵ چون االن باشگاه نمیرم تا ساعت ۳۵:11
ورزش میکنم دوش میگیرم یه چند صفحه کتاب
میخونم ساعت ۳۵:1۲ میخوابم و اینکه سه روز
در هفته هم کالس ندارم اون ساعتی که زودتر
خونه میرسم و به تمیز کردن، خرید یا پختن غذا و
رفتن باشگاه و استخر میگذره اکثر آخر هفتهها هم
که با راستینم البته این برنامه برای تایم تنهایی
خودمه…
دکتر: پناه شنیدی؟
– خب یه جورایی بیشترشو میدونستم، اوایل
مغزم رگ به رگ میشد…
۹۳۸
دکتر بهم نگاه کرد و گفت
دکتر : خب تو یه روزت و تعریف کن
– خیلی پیچیده تر بود اما امسال روزایی که
ً
قبال
فیلم برداری داشته باشیم صبح میرم تا ظهر،
6
ظهر باید خودمو برسونم جام جم بعد دوباره
غروب برمیگشتم سر فیلمبرداری یه روزهایی
هم که دستیار نبودم آموزشگاه موسیقی تدریس
ً
داشتم… البته اونا بعد از ظهر بود معموال
فیلمبرداری از ساعت 11 تا 1 بود که یک من
میرفتم تا ۰ دوباره برای کمک برمیداشتم…
ً
بعضی وقتا هم که کال ضبط شب بود مثال
ساعت ۶ شروع میشد تا ۳ یا بعضی وقتا 1
شروع میشه تا ساعت ۶ صبح تو یه کالم
خالصه کنم کار ما برنامه خاصی نداره…
دکتر: االن بنظرتون میشه چه کاری انجام داد تا به
یه هماهنگی برسید چون باالخره شما قرار هست
ازدواج کنید به هم نیاز دارید قرار نیست خسته و
داغون برسید خونه و یه شام بخورید و بخوابید…
آرنگ: من رو این فکر کردم
دکتر: خوبه من و پناه میشنویم
آرنگ: االن بحث تدریس من مشغله کاریم و بیشتر
کرده که خب من پایان این ترم میتونم استعفاء بدم

دکتر: پناه دیگه آرنگ خودشو کوبید زمین، کال
روند زندگیشو بهم زد
خیره شدم به آرنگ و جواب دکتر و دادم
– باید دید در مقابل چی میخواد، آقا معاملهگر
تشریف دارن یه چیزی بدن قطعا به چیزی
میگیرن…
آرنگ: داشتیم؟
دکتر:آی آی خوب شناختیش…
– نه که نیستی واسه ثانیه به ثانیهت برنامه
ریختی…
رو به دکتر ادامه دادم
– دقت کردین همه تایم هارو دقیق گفت؟ بابا یه
۰ دقیقه جای خالی بذار شاید سوئیچ گیر کرد،
شاید اصال سنگ رفت زیر پات… برنامه
زندگیش مثل نخبههای اون ور آبه…
دکتر: چرا مثل نخبهها، آرنگ خودش یه پا
نخبهس…

– صددرصد این برنامه ریزی اونم تو تهران
قطعا کار یه نخبهس…
رو به آرنگ با شیطنت گفتم
– ولی با جت اومدم وسط زندگیت کل برنامه هاتو
پر پر کنم ویــــژ…
دکتر خندید اما وسطش با دیدن خندهی آرنگ
تعجب کرد ولی سعی کرد خیلی خودشو لو نده…
دکتر: خب آرنگ بگو چی میخوای در قبال این
لطفی که میکنی؟

دکتر امشب بد داشت آرنگ و دست مینداخت شاید
هم داره اذیتهاشو جبران میکنه
آرنگ: برنامهی کاری پناه تبدیل به یه روتین بشه
مثال میتونه صبح بره موسیقی تدریس کنه ظهر
بره جام جم و عصر خونه بیاد تا زندگی یکم روال

طبیعی تری بگیره برای من زندگی با زنی که شب
خونه نباشه و کارش ساعت و برنامهی خاصی
نداشته باشه عذاب آوره یه عمر اداری کار کردم و
از شغل های بی برنامه بیزارم…
دکتر: پس اینطور که آرنگ میگه دستیار
کارگردانی تعطیل میشه!
جدی و رک گفتم
– مخالفم…
آرنگ متعجب گفت
آرنگ: یعنی بعد از ازدواج هم میخوای دستیار
کارگردان باشی؟ به نظرت میشه؟
– آرنگ تو میگی شغلت یه روتین خاص داشته
باشه که شغل ۸۵درصد هنرمندا روتین خاص
نداره ما حداقل تا ۶ ماه آینده با صداسیما
قرارداد داریم که تولید محتوا کنیم اما من
نمیدونم بعد از اون چی میشه، شاید برنامه ما
تعطیل شد من که نمیتونم عشقمو کنار بذارم..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 16

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان کاریزما 3.7 (7)

بدون دیدگاه
    خلاصه: همیشه که نباید پورشه یا فراری باشد؛ گاهی حتی یک تاکسی زنگ زده هم رخش آرزوهای دل دخترک می‌شود. داستانی که دخترک شاهزاده و پسرک فقیر در…

دانلود رمان شاه_صنم 4.2 (11)

بدون دیدگاه
  ♥️خلاصه : شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تااینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه،شاه صنم تو دردسر بدی میوفته وکسی…

دانلود رمان اسطوره 3.6 (43)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان: شاداب ترم سه مهندسی عمران دانشگاه تهران درس می خونه ..با وضعیت مالی خانوادگی بسیار ضعیف…که برای کمک به مادرش در مخارج خونه احتیاج به یه کار نیمه…

دانلود رمان موج نهم 4.3 (7)

بدون دیدگاه
خلاصه: گیسو و دوستانش که دندونپزشک های تازه کاری هستن، توی کلینیک دانشگاه مشغول به کارند.. گیسو که به تازگی پدرش رو از دست داده، متوجه شده برادر بزرگش با…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x