رمان سایه پرستو پارت117

3.9
(10)

 

میشن توجه نکرد…
9

این ساعت همه خونه هستن امیدوارم که به خواب
عصر گاهی رفته باشن و کسی تو الیو نیاد…
االن نمی دونم مسعود و پناه همو فالو کردن یا نه
بقیه بجز مسعود و متین خبر داشتن و جای نگرانی
نبود…
مردم تا توی رخت خوابشون هم گوشی می برن
بابا برید بخوابید پناه به اندازه کل فامیل من با
مردم سالم علیک کرد یه سالم مسعودی هم
اومد…
پناه: آره تو از کجا فهمیدی
گوشیم زنگ خورد و مسعود بود یه نگاه بهش
انداختم یعنی هنوز متوجه گندی که زده نشده…
یه نفر هم با پناه تماس گرفت و الیو قطع شد…
پناه: متین خوبه تو الیو بودی پسر کرم داری؟
صدای گوشی پناه زیاد بود

متین: تو چرا پیش آرنگی؟

پناه: متین دیشب زنگ زدم بهت بگم خاموش
بودی، ما قراره با هم ازدواج کنیم…
متین : تو خیلی بیجا میکنی همین االن برگرد خونه
یه دقیقه هم موندن کنار اون آدم برات سمه به توی
دیوانه گفتم داری تغییر می کنی قبول نکردی…
پناه مضطرب به صورت من نگه کرد که لب زدم
اشکال نداره تا خیالش راحت بشه نمیشد بگم
نشنیدم صداش کامال واضح بود از اول رابطه نباید
پشت دروغ مخفی شد من باید به پناه ثابت کنم
تحت هر شرایطی کنارشم…
پناه جسورانه و جدی گفت
پناه: متین درست صحبت کن
متین فریاد زد
1

متین: جایی برای درست حرف زدن گذاشتی؟ اون
همه آدم می خواستن پارتنرشون بشی، این همه
خواستگار و رد کردی که زن این بشر بی ریخت
بد ترکیب شل مغز بشی؟ بابا دست خوش
یه لحظه مکث کرد و گفت
پناه: شل مغز چرا اتفاقا باهووووش، حرفه ای ما
سادهایم که ولگا رو بردیم آوردیم از ترس این بشر
یه نگاه بهش ننداختیم حاال این آرنگ بی ناموس
بهترینمون و جدا کرد حق داره کی بهتر و اسکل
تر از تو؟ وهللا که ساده ای دختر…
پناه عصبی گفت
پناه: متین حرف دهن تو بفهم بی ناموس به انسانی
میگن که چشمش به کثافت میچرخه تازه شم من
عاشق آرنگ شدم هیچ کسی هم کاری نمی تونه
کنه تمام…
دلم گرم شد از حرف پناه…
متین: پس این طور
2

پناه: آره همین من حق دارم راه زندگیمو انتخاب
کنم…
متین: باشه پناه خانوم ولی بدون با این انتخابت به
شکنجهگاه آرنگ پا گذاشتی زندگی کنار این آدم
خود زجره، بردهگیت مبارک…

صدای بوق های ممتد نشون می داد که گوشی قطع
شده…
پناه: دیوونه شده، بهتون ثابت می کنم جهنمی
وجود نداره…
رو به من گفت
پناه: ببخشید به تو هم توهین کرد
با لبخند برای اینکه جو بخوابه گفتم
– مسعود چی گفت؟ میدونم این آتیش از گور اون
بود…

پناه: هیچی گفت ماشین آرنگه منم گفتم آره که گفت
به به ماشین آرنگ و هوای برفی و جاده عشاق
بزن زنگ و به سالمتی هر چی مرده…
– به متین حق بده مدل متوجه شدنش بد بود
پناه: یعنی چی؟
-یعنی اول گوشی دست نمیگیرن با الیو عالم و
خبر دار کنن…
به گوشی خودم اشاره کردم
– نگا مسعود هم منو رسوا کرد
پناه: من از کجا می دونستم میفهمه
-پناه چرا بچهگانه حرف می زنی انگار توی
جامعه نبودی اول اینکه نزدیکای ما میدونستن
مسعود هم هیچی نمی گفت متین هم اگه اینقدر
نادون بود که نمیفهمید شهاب و محمد سوسه
میومدن، که باالخره مسعود زهر شو ریخت…
پناه: یعنی می دونست از قصد پرسید ؟
l
-کی ؟مسعود؟ شک نکن … یه نگاه به گذشتهی
من بندازی متوجه میشی آدمی نبودم هر کسی
سوار ماشینم بشه ولگا تموم شد به تو رسیدیم بابا
جان من هر چند دقیقه یه الیو نذارید آقا جان، من
از اون دسته آدمام که دوست ندارم کل زندگیم تو
سینی باشه مردم روی دست بچرخونن
من حرفامو در آرامش و با صدای خیلی آروم به
زبون آوردم اما پناه که از صحبت های متین بغض
داشت و عصبانیتش بیشتر شد…
من اصال قصد ناراحت کردن شو نداشتم تنها می
خواستم بدونه متین مقصر نیست اونم حق داره
پناه: نگه دار…
– پناه جان تو این هوا نگه دارم که چی بشه!؟

پناه ناراحت گفت
پناه: نمی خوام توی ماشین تو باشم جای دلداری
خودتم مطالبه گری می کنی واقعا که…
کالفه دستی به صورتم کشیدم، پناه این روزا تحت
فشار بود اول مخالفت مادرش حاال هم متین…
– چی میگی دختر خوب من واسه خاطر خودت
میگم، فعال که مادرت اوکی نداده اومدیم این
مرحلهی راضی کردن چند ماه طول کشید
برای خودت سخت میشه همه از رابطهمون
خبر دار بشن…
طلبکار گفت
پناه: چرا سختم باشه این همه دوستام ، دوست
پسرای رنگ و وارنگ دارن حاال من از رابطه ی
سالم و جدیم باید شرم کنم؟ چیشد به من رسید ا خ
شد نکنه تو خودت دلت نمی خواد تا رسمی شدن
دوستات متوجه بشن؟
– پناه تو االن ناراحتی من صحبت نکنم بهتره…
پناه: عصبی خودتی درست صحبت کن میگم نگه
دار بفهم نمیخوام توی این فضا باشم…
l
پناه حسابی اوج گرفته بود آروم کنار کشیدم برف
ریز و شدید شده بود طبیعی هم هست ارتفاع باال
هوا سرد تر میشه…
پناه بدون توجه پیاده شد و کنار جاده عصبی قدم
میزد…
با اخالق پناه مونده بودم پیاده بشم یا نه دو راهی
بدی بود…
پیاده نشم میگه آه عین خیالش نیست خودش جای
گرم و نرم نشسته منم که به درک…
پیاده هم بشم که میگه گفتم میخوام تنها باشم
نمیفهمی!
ول کن هر چی میگه بگه من که نمی تونم تنهاش
بذارم سریع پیاده شدم…
پناه که منو دید با یه چپ چپ غلیظی بهم نگاه کرد
معموال پتو مسافرتی و چتر توی صندوق هست،
صندوق و باز کردم و دیدم بله
بیرون آوردمشون پتو رو باز کردم پشت سر پناه
ایستادم و روی شونه هاش انداختم یه لحظه ترسید

برگشت پشت سرشو نگاه کرد با دیدن من اخم
کرد… آخه آدم عاقل جز من کی هست؟
از پشت سر دستامو دور شونه ش حلقه زدم و
برای تلطیف فضا گفتم
– بدین صورت به دام افتادی…

هنوز عصبی بود کنارش ایستادم
پناه: من گفتم اینجا بمونی تو چشمام زل بزنی؟
– نه…
پناه: خب
دست انداختم دور گردنش بغلش کردم و کنار
گوشش گفتم
– دوست دارم بغلت کنم حرفیه
این رفتار از من بعید بود اما در مقابل بقیه، وقتی
طرفم میشد پناه همه چی فرق میکرد…
آروم تر شده بود اما کوتاه نیوند و گفت

پناه: تنهام بذار…
– که چی بشه توی این هوا راه بری سرما
بخوری؟ میارزه؟ من به متین حق میدم اگه
غیر این بود یه آدم بی غیرت میشد، حق داره
کی به ازدواج ما امیدواره خصوصا اونایی که
شناخت خاصی از من ندارن…
اما پناه خودشو از تک و تا ننداخت که از متین
ناراحته در صورتی که مشخص بود حرف متین
چقدر بهش برخورده…
پناه: من از متین ناراحت نیستم از تو ناراحتم که تا
یچیزی میشه میگی من نمیخوام زندگیم کف
مجازی باشه از همه چی یه تیکه برمیداری تا
برسی به قضیه اون فیلم من که پخش شد…
پس ماجرا این بود،پناه دچار سوءتفاهم شده بود
شاید اگه منم بودم همین برداشت و میکردم…
پناه و از آغوشم جدا کردم و با همون تعجبی که
توی ذهنم بود پرسیدم

– هیچ معلوم هست چی میگی؟ اصال تو به من
بگو با این فراموشکاریت چطوری یهو اون
ماجرا رو به یادآوری من که وهللا یادم نبود…
پناه دلخور گفت
پناه: بله تو که نباید یادت باشه اونی یادشه که قلبش
زخمی شده…
دوباره پناه و به خودم چسبوندم
– خدا منو بکشه که یادم نبود قلب تو از
شیشهس، حاال چطوری ترمیمش کنم؟
پناه: خدانکنه، ولی آرنگ این موضوع یه صحنهی
ترسناک و ازت به جا گذاشته، درسته من اون
موقع ناراحتیمو خیلی نشون ندادم ولی با اولین
موضوع مربوط به مجازی ذهنم منو میبره به اون
روز که کنارم نبودی و رو به روم وایستادی…
آرنگ اصال متین و مسعود به بدترین شکل
میفهمن، خب بفهمن مهم من و توییم من که قطعا
حال متین و میگیرم ولی این کار تو درست
نبود…

از آغوشم بیرون اومد و روبه رو هم بودیم
پناه: آرنگ یه حرفی و از من داشته باش مرد نباید
زیادی توی هر موضوعی نفوذ و موشکافی کنه
مردی که وسواس باشه اون زندگی ملتهب میشه…
– به قول معروف هر موضوعی و به دید خوب
نگاه کنی یه خیری توش هست… خیر این
قضیه رو هم متوجه شدم.
پناه: چون خواستی گفت و گوی سالم داشته باشیم
گفتم وگرنه اگه زن و مرد نخوان صحبت کنن و
از موضع خودشون کوتاه بیان که اصال حرفی
نمیمونه…
– آره درسته، حاال سوار شیم سردت میشه…
پناه زد رو قفسه سینهام
سایه پرستو

پناه: برو سوار شو از من مایع نذار من که پالتو
دارم…
با شیطنت ادامه داد
پناه: تازه عشقم برام پتو آورده تو برو که یه بلوز
تنت هست…
یه نگاه کردم بله تازه همون پیراهن هم خیس شده
بود…
سمت ماشین حرکت کردیم
پناه: نگو که حواست نبود…
– قهر کردی اومدی حواسم به خودم نبود!
پناه: اینو دیگه خیلی باید به فال نیک گرفت عاشق
شدی رفت پسر تو اولین چیزی که توی زندگی
برات اهمیت داشت خودت بودی…
سر تکون دادم و نگفتم که چند وقته جز تو چیزی
برام اهمیت نداره…
سوار ماشین شدیم با تفاوت دمایی تازه متوجه
سرمای هوا شدم…

پناه: لرزیدی؟
– هوم… آره یکم سرده…
پناه: تو ماشین لباس نداری؟
– نه دیگه امکانات در حد چتر و پتو بود…
پناه نگران گفت
پناه: پتو هم که خیسه، خب االن چی کنیم؟ برگردیم
بنظرم آرنگ مریض میشی…
– نه ، بخاری و روشن میکنم خشک میشه…
۹۸6
پناه: نه بابا نمیشه که تا کی بمونی خشک شه،
زیرپوش که داری پیراهنت و دربیار من جلوی
بخاری بگیرم خشک شه…
– نمیخواد، ولش کن…

نمیخواستم جلوی پناه با زیرپوش باشم هرچی
باشه هنوز رسمی نشدیم یه سری حرمت ها نباید
از بین بره…
پناه: دربیار، آرنگ با این لباس اونجا پیاده شیم
سرما میخوری…
– نمیخواد پناه، چیزی نمیشه…
پناه: من عذاب وجدان دارم بخاطر من اومدی پایین
خیش شدی…
– پناه تو جادهایم درست نیست منم شخصیتم قبول
نمیکنه کس دیگه منو با زیرپوش ببینه…
پناه: نمیخوای اون پرستیژت از بین بره…
– نه بحث پرستیژ نیست یسری مسائل حرمت
داره ،هرجایی نباید آزاد چرخید…
پناه خندید…
پناه: وای آرنگ تو چرا تو دههی هفتاد گیر افتادی
یه زیرپوش حلقهای که این حرفارو نداره، تازه
اونم داخل ماشین خودت…

– پناه قبول کن هنوز اینجا جا نیوفتاد…
پناه: آرنگ خاصی…
حرفی نزدم،پناه صدای آهنگ و زیاد کرد اما مثل
همیشه شاد نبود و بشکن نمیزد این یعنی تو فکره،
خب این روزها موضوعات زیادی وجود داشت که
ذهن من و پناه و درگیر خودش کنه…
به دربند که رسیدیم ماشین و پارک کردم یه
رستوران که پناه دوست داشت و باهاش خاطره
داشت و انتخاب کردیم برای نشستن… ترجیح
دادیم یکم استراحت کنیم بعد گشت بزنیم…
پناه: یکی از رویایی ترین مکانهای تهران…
لبخند زدم…
– موافقم…
پناه: توی تهران که مشخص شد کجارو دوست
داری حاال بگو کجای شمال و دوست داری؟
– استخرگاه، ارتفاعات بره سر ، کلیشم ارتفاعات
دیلمان…

پناه خندید
پناه: وای من هیچکدوم و نرفتم!
– میبرمت…

پناه لبخندی زد
پناه: حتما وقتی تو تا این حد دوست داری یعنی
خیلی قشنگه…
– من کمپ توی طبیعت و دوست دارم…
پناه: یعنی شب بخوابیم؟
– آره چند روز داخل طبیعت تفریح، جنگل
نوردی و کوه نوردی…
صورت پناه جمع شد
پناه: نه اینو پایه نیستم…
– چرا؟
پناه: سخته…
– عقد کردیم یه بار صبح تا شب میریم اگه بهت
سخت گذشت دیگه انجام نمیدیم…
پناه:که اگه خوش گذشت هرهفته تکرار کنی، آره
دیگه من تورو وجب زدم هرهفته یه ساک ببندی
کجا؟ ارتفاعات ا سالم به خلخال دقیقا همونجایی که
گرگ و گراز لونه داره… آرنگ ببین میتونی
یکاری کنی دچار بیماری شب ادراری بشم….
خندیدم
– نه قول میدم شب ادراری نگیری ، چون از
ترس قراره شب تا صبح باید بیدار باشی
پناه با حرص
پناه: زهرمار
غر زد
پناه: من میگم میترسم برای من سبک گردشگرا
میخواد زندگی کنه…
چشمکی زدم…
سایه پرست

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان فودوشین 3.5 (10)

بدون دیدگاه
  خلاصه: آرامش بدلیل اینکه در کودکی مورد آزار و تعرض برادرش قرار گرفته در خانه‌ای مستقل، دور از خانواده با خواهرش زندگی می‌کند. خواهرش بخاطر آرامش مدام عروسیش را…

دانلود رمان گناه 4.7 (6)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : داستان درمورد سرگذشت یه دختر مثبت و آرومی به اسم پرواست که یه نامزد مذهبی به اسم سعید داره پروا توی یه سوپر مارکت کار میکنه…

دانلود رمان گلارین 3.8 (19)

۴ دیدگاه
    🤍خلاصه : حامله بودم ! اونم درست زمانی که شوهر_صیغه ایم با زن دیگه ازدواج کرد کسی که عاشقش بودم و عاشقم بود … حالا برگشتم تا انتقام…

دانلود رمان دیازپام 4.1 (24)

۲ دیدگاه
خلاصه:   ارسلان افشار مرد جدی و مغروری که به اجبار راضی به ازواج با آتوسا میشه و آتوسا هخامنش دختر ۲۰ ساله ای که به اجبار خانوادش قراره با…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x