۲ دیدگاه

رمان عشق خلافکار پارت 31

4.1
(8)

شب شده بود و حوصله ی منم طبق معمول زیرش شعله هاش زیاد بودو و داشت سر میرفت

رفتم پیش امی.

_ عشقممم دوست خله قشنگممم بیا بریم فیلم ببینیم

یکم پوکر فیس نگام کرد انگاری که داره یکم رفتارمو تجزیه تحلیل میکنه بعد یه دفعه زد زیر خنده.

با تعجب داشتم نگاش میکردم .

بعد اینکه یه دل سیر خندید اشکش رو که در اثر خنده از گوشه چشمش اومده بود بیرونو

پاک کرد و گفت: والا آرتی نه به اون روز اولی که اومدی با جنازه فرقی نداشتی نه به اینکه

الان اینطوری کیفت کوکه. بادیدن کلاوس از اسکلت تبدیل به یک جانور جوندار و با گوشت تبدیل شدی .

یه چشم غره بهش رفتم

_ خب حالا مارو بگو اومدیم احساسات به خرج دادیم. ولی خدایی با گوشت رو از کجات در آوردی.

_ از تو جیب کتم که توی کمد هشتمی از سمت راسته اون کتی که بغل سارافون آبی کاربنی و

دامن قرمز و مانتو سبزه و رنگش نه صورتیه نه زرد و بنفشه جیب داخلی سمت چپ جنب منزل

اون یکی جیب

_ والا آدرس ایتالیا هم ساده تر از این میشد

_ آرتمیس اگه میخوای فیلم ببینیم پاشو برو یکم بقول اون یکی رگ ایرونیمون یه چص فیل

درست کن تا من بیام.

یه لگد به پاش زدم

_ نوکر بابات غلام سیاه پاشو دلت چص فیل گوز فیل هرچی میخواد خودت درست کن من

میرم فیلمو بزارم.

شنیدم با خودش داشت زیر لب می گفت: ایششش انگاری حالا آرتوروز گردن میگرفت یه پفیلا

درست میکرد زنیکه قوزمیت.

به طرفش حمله ور شدم و شروع کردم قلقلک دادنش.

_ به من میگی قوزمیت هاا؟ یکم قلقلک نوش جان کن ببینم

_ آییی آرتمیس بسه ، مردم ننه . قلقلک نده جان عمت.

بعد یه چنددقیقه بس کردم که بدو بدو سمت دسشویی رفت.

رفتم از کولم فلشم رو برداشتم و پایین رفتم و یکمم چیپس و پفک برداشتم از آشپزخونه و

بعدش هم به تلویزیون فلشو وصل کردم و پریدم رو مبل سه نفره دراز کشیدم و منتظر امی

شدم امی یه چنددقیقه اومد پایین و رفت سمت آشپزخونه . از اونجا صداشو شنیدم که

گفت: والا راحتی دیگه هم به مخفی گاه چیپس و پفکا ناخونک زدی هم راحت رو مبل دراز کشیدی

سرمو چرخوندم طرفش

_ وقتی میخوام چندسالی رو واس درس اینجا باشم نمیتونم معذب باشم بعد تو که از

خودمونی در ضمن میخواستی چندروز پیش وقتی من خونه بودم سمت مخفی گاهت نری

ولی خب کار از کار گذشته مخفی گاهتو دیدم.

بعد یه لبخند شیطونی زدمو و برگشتم سمت تلویزیون……

10 دقیقه گذشت ولی امیلی نیومد .

_ امی کجایی؟ بیا دیگه

_ باشه صبر کن تو که پاپ کورن درست نکردی من خودم پاپ کورن درست کنم

_ اوک

هوففف تا درست شه فردا صبح میشه. گوشیمو برداشتم که دیدم آدرین پیام داده! از وقتی

که به اصطلاح غرق شدن کلاوس و بعدش مردنش اتفاق افتاد به کلی یادم رفته بودش ولی

خب پیام ندادن یا خیلی کم پیام دادن خودشم بی تاثیر نبود.

نوشته بود: سلام خوبی ؟

_ سلام ممنون تو خوبی؟ کجا بودی بی معرفت ؟ حالا من خودم یه دلیلی داشتم که پیام یادم

رفت بدم بهت خودت که دیگه وقت داشتی.

_ شرمنده درگیر درس و اینا بودم خودتم که میدونی خانواده م چه قدر روش سخت گیرن

چندروز پیشم با آندریا حرفت شد دیگه یادم اومد خیلی وقته ازت بیخبرم

_ اوکی ولش کن. خودت چطوری ؟ حالا چی میخونی؟

_ خوبم. پزشکی

_ چه باحال منم پزشکی ام دانشگاه آکسفورد انگلستان میرم

_ منم الان انگلستان ام درواقع برای درس و یه حدس بزن کدوم دانشگاه؟

_ آمممم ….. نمیدونم خودت بگو .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان یاسمن

خلاصه: این رمان حکایت دختری است که بعد از کشف حقیقت زندگی اش به ایران باز می گردد و در خانه ی عمه اش…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یکتا
2 سال قبل

دانشگاه آکسفورد
خیلی خیلی عالیه نویسنده جون رمانت فوق العادست واقعا قلمت درد نکنه لذت بردم

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x