… دو روز بعد …
پوک عمیقی از سیگار کشیدم و همونطور که از پنجره به بیرون خیره شده بودم ، دودشو بیرون فرستادم …
هنوز توی بهت بودم که آلیس واقعا چطوری روش شد بیاد اینجا ! …
اونم در حالی که پسم زده بود !…
در حالی که میدونس واسه نفوذ به عمارت ادرین ، با جونم بازی کرده بودم … فقط واسه اون …!
فقط واسه علاقه ای که بهش داشتم …
واسه پایدار موندن عشقمون …
چطوری روش شد؟! …
خوبه میدونس من از پس زده شدن متنفرم …
میدونس جزو خط قرمزامه …
میدونس اصلا دوس ندارم باری روی دوش کسی باشم و یا اون نفر به اجبار باهام باشه ! …
میدونس چقدر غرور دارم … و بازم اینکار رو باهام کرد …
با بی رحمی ، با بی احساسی ردم کرد … .
آه عمیقی کشیدم …
همینطور بدبین و شکاک نسبت به همه چی بودم ! …
حالا با این ضربه ای که عشقم ، وجودم … زندگیم بهم زد بدبینیم فوران کرده …
مطمعنم دیگه نمیتونم به هیچکی اعتماد کنم …
کام عمیقی کشیدم ، همیشه منو افشین میگفتیم سارا و آلیس دقیقا مثه هم دیگه ان …
اما حالا نظرم کاملا تغییر کرده …
سارا کجا و الیس کجا …!
سارا یه دختر معصوم ، فوضول و شر و شیطون …
ولی آلیس …
یه ادم دورو و نقاب زن …
پوزخندی زدم ، حالا که خوب فکر میکنم …
به نظرم خیلی آدرین و آلیس بهم دیگه میان …
عین همدیگه نامرد و بی وجدانن …
دو تا آدم بی لیاقت … !
هع … آره ، بی لیاقتن … نامردن ! … بی احساسن … .
با چند تقه ای که به در اتاق کارم بر خورد کرد ، به خودم اومدم …
نفس عمیقی واسه کنترل اشکام کشیدم …
به طرف میزم حرکت کردم و همونطور که خاکستر سیگارمو توی جاسیگاری میتکوندم ، لب زدم :
+ بیا داخل … .
بعد از گفتن این حرفم ، در باز شد …
قامت یکی از خدمتکار های عمارت ، توی چارچوب در قرار گرفت …
پوک عمیقی کشیدم و با بیرون فرستادن دودش ، جدی لب زدم :
+ کاری داری؟! …
خدمتکار همونطور که سرشو پایین انداخته بود ، با لکنت گفت :
_ ب … بله قربان … .
ابرویی بالا انداختم و گفتم :
+ خب ، بگو … .
نفس عمیقی کشید و آهسته به طرفم قدم برداشت …
برگه های توی دستشو روی میز گذاشت و گفت :
_ رئیس ، اینا نامه هایی هستن که …
که به تازگی واستون اومدن ...
اخیرا خیلی درگیر کارتون بودین و وقت نشد بهتون بدم ، با خودم گفتم حالا که یکم سرتون خلوته …
براتون بیارمشون …!
همونطور که پوک دیگه ای از سیگار میکشیدم ، سری تکون دادم و گفتم :
+ اوکی ، میتونی بری … .
سری به نشونه ی اطاعت و تعظیم خم کرد ، برگشت و از اتاق بیرون زد …
کلافه هوفی کشیدم ، روی صندلی نشستم و شروع به چک کردن نامه ها کردم …
بین نامه ها ، یه نامه ای بود که با بقیه فرق داشت و مشخص بود از طرف گروه خاصی نیست …
مطمعنن از طرف یه شخص بود ! …
چشمامو ریز کردم و با کنجکاوی ، دستمو جلو بردم و نامه رو برداشتم …
نامه ای زرد رنگ که خیلی تو چشم بود ! …
با دقت بهش خیره شدم اما با نوشته ریزی که یه طرف نامه نوشته شده بود … چشمامو ریز کردم و روی همون نوشته زوم کردم …
_ از طرف کسی که قضاوتش کردی ! …
آلیس :)) … .
زبونی روی لبام کشیدم …
آب دهنمو به زحمت قورت دادم ، اخم ریزی کردم …
خواستم نامه رو مچاله کنم و بندازم توی سطل آشغال ولی امان از کنجکاوی ! …
پوفی کشیدم و نامه رو باز کردم ، کاغذی که داخلش بود رو بیرون کشیدم و شروع به خوندن نوشته های روش کردم … :
_ سلام مرد زندگیم …
امیدوارم حالت خوب باشه …
الان که تو داری این نامه رو میخونی ، من توی راهم …
یه راهی که ختم بشه به جایی که دور از اینجا باشه …
من … من از فرانسه میرم ، بلیط هواپیمام رو هم گرفتم …
ولی … ولی نتونستم خودمو کنترل کنم و برات نامه نوشتم … امیدوارم به دستت برسه و بخونیش …
قصدم از نوشتن این نامه ، فقط زدن حرفایی بود که تو بهم اجازشو ندادی …
یادته اون بار …
توی جنگل ، وسط ماموریت بودیم …
شب بود … ازت پرسیدم :
+ چقدر دوستم داری؟! …
گفتی :
_ یه دونه ! …
یادته؟! …
همین سوالو تو هم ازم پرسیدی ! … جواب من بود :
+ اندازه ی تمومه ستاره های آسمون دوستت دارم …!
ولی جواب تو …
دنیایی با جواب من فرق داشت …
من خیلی ناراحت شدم ، یه جورایی قلبم شکست ولی وقتی گفتی :
_ یدونه میخوامت ، چون همیشه یدونه ها خاص ترینن !…
خیلی ذوق کردم …
عشقم نسبت بهت خیییلی بیشتر از قبل شد ….!
تو بهم اون شب گفتی :
_ قضاوت فقط کار خداس نه ما آدما …
حتی اگه با چشم خودمون ببینیم و با گوش خودمون بشنویم ! …
بازم حق نداریم کسی رو … قضاوت کنیم …!
اما … تو خودت همینکار رو کردی ! …
نزاشتی حرفامو بهت بزنم ایلیاد ... نزاشتی …!
و شاید همین نزاشتنت ، بزرگترین اشتباه زندگیت بود … .
نمیخوام سرزنشت کنم … نمیخوام با حرفام قلب خوشگلتوبشکنم ولی ایلیاد …
من با هزار امید پا شدم اومدم عمارتت …
منتظرت موندم تا بیای و بهت همه چیو بگم …
منتظرت بودم تا بیای و من بتونم بعد از یه هفته دوری که واسه من اندازه ی چند سااال گذشت ، طعم لبای خوشمزتو بچشم …
منتظرت بودم تا بیای و دستاتو دورم حلقه کنی ، بوسم کنی و بگی تا ابد پشتتم …
میدونم اگه می موندم شاید همه چی بهتر میشد …
شاید اگه می بخشیدمت ، همه چی خوب میشد ! …
با هم یه زندگی عالی شروع می کردیم …
یه زندگی با عشق ، یه زندگی ای که همه حسرتشو بخورن …
ولی … ولی من نتونستم ایلیاد …
نتونستم بمونم … واسم سخت بود که اینقدر بهم بی اعتمادی که یه لحظه هم شک نکردی که چرا ردت کردم ! …
بخاطر خودت بود ! …
فقط بخاطر تو …
اون بی شرفِ ادرین تهدیدم کرد …
گفت منو میکُشه اگه باهات فرار کنم …
پیش بینی کرده بود که میای دنبالم …
وقتی دید اصلا جونِ خودم پشیزی واسم ارزش نداره ، گفت … گفت تورو میکُشه …
حتی تصویرتو بهم نشون داد که یکی از افرادش از دور نشونه گیری کرده دقیقا توی قلبت ! …
ترسیدم ایلیاد …
ترسیدم ، برای اولین بار توی عمرم ترسیدم …
طاقت از دست دادنتو نداشتم زندگیم …
بیشتر از این حرفامو کشش نمیدم …
امیدوارم بتونی نیمه ی گمشدتو پیدا کنی …
مواظب خودت باش …
به خدا مسپارمت نفسم …
خدا نگهدار برای همیشه ! … ♡
فقط با قلب من بازی کن،خب؟!
😂😂😂😂شرررررمنده بانووو😊😂
ها😳😳😳بهم نمیرسن؟!😳💔
هنوز که معلوم نیس 😂 هنوز ۱۰۰ پارت دیگه مونده ! …😣😂
کمی مراعات قلب مریضمو بکن فردا ارائه مقاله دارم
بجای اینک برم مقالمو درس کنم نشستم پای رمان تو😶😂
ای جانم عزیزم 😂
چشم … فقط بخاطر تو سعی میکنم باب دل شماها پیش برم 🤣🌷
میشه امروز یه پارت دیگه بدییی لطفااا
نه دیگه دو پارت دادم 🙄
پررو میشید باز …😂🤝
بقیه رمانا اگه بود پارت بعدییو پیش بینی میکردم ولی از اونجایی که سارا جون ی نویسنده متفاوته این قدرت از من گرفته شده هیق😅😘❤
عزییییزم نظر لطفته 🙂😍
واوووو
تا عاشق نباشی نمیتونی درک کنی
رمانت داره جالب میشه نویسنده
آره دیگه 😂
باید عاشق باشی تا بفهمی مخصوصا رمانای منو که همشون عاشقیه ! … 😂
اما خب خودتو زیاد درگیر نکن من خودمم عاشق نشدم 🤣💔
جالب تر هم میشه 😎😅
وایی سارا من ک میدونم این دوتا فرشته آخرش ب هم میرسن چرا میخوای بکشیمون؟🥺🤌 البته همینشه ک جاذابش میکنه😐😂🥺🫂
خب دیگه من کارم همینه ! …
حرص دادن خواننده هااااا🤝🤣
سارا جان من یه پارت دیگه هم بزار🙂
بخاطر من🌺
عزیز میدونم روى منو زمین نمیندازى 😘😘❤️
من منتظر پارت جدیدم🙂
عزیییزم چه احساسی اومدی دلم آب شد 🙂😂
باشه پارت بعد فقط بخاطر توو فردا صبح 😉🌷😂
اخیش دلم خنک شد ایلیاد حقشه گوش نکرد الان بیوفته به گوه خوری😂😂😂
😂😂😂بی رحم …
بی رحم نیستم اگ واقعا عاشقی باید حرفای عشقتو گوش بدی قضاوتش نکنی من متنفرم از قضاوت کردن و قضاوت شدن .سارا بانو عاشق نشدی نمیفهمی😂😂😂😂
اوخییییی🙁💔
خیییلی تاثیر گذار بود ! …🤣
حالا مگه تو خودت عاشق شدی وروجک؟!😜🤝😅
دیگه دیگه…😅😅
آقا قادر…
حاجی درخواست ثبت رمانمو دارم 😐🥺🥲❤
آیدی تلگرامتو بزار بهت پیام بدم
باز برگشتم عای برام دعا کنید دو صفحه ام مونده
مقاله ی خیلی سخته بودددددددد
عههههه من تصمیم دارم برم ماساچوست از اونجا هم دنبالت میکنم مطمئن باش البته بشرطی ک بهم برسن🥲🤪
عزیییزم 😂
اوخیییی 😥 یعنی در اون حددد💔🙁
نمیرسن خیالت راحت 😂😂😂😂😂🌿
خدایی بزارید حرصتون بدم دیگه … عع 😒😂
اره نرسن توروخدا تو یه رمان نرسن دا ایلیاد هم اون روانپزشکه رو بگیره😂
😂😂😂 یعنی خاااااک هاااا خاکک😂
عالی عالی مث همیشه💞💞
😅😅😅عزیزم جای مادربزرگتماااااا😅😅😅
اوکی دیگ رفتم ماساچوست ازت تعریف نمیکنم
عععععععع🙁 گَلبَمو شیکستی😣🙇♀️
به جان خودم ایلیاد اگه اینو پیدا نکنه و عذر خواهی نکنه به قول خودش همچین جرش میدم ک…..
شوخی موخی هم ندارم😂
😂😂😂😂 بیچاره ایلیاد …
به فنا رفت که 😂🤝
راست میگ دیگ ایلیاد ب الیس نرسه بعد اتفاقی باز راونپزشکه رو ببینه و بعد عاشق هم بشن 😂
ععع از این زاویه بهش فکر نکرده بودم ! …🤣🤝