_ آره داداش ، آره …
نه دیگه الان داریم بار و بندیلو جمع میکنیم ، بریم فرانسه …
اره دیگه شما هم راه بیوفتین …
اوکی ، پس زودتر کاراتو راست و ریست کن ، بیاین پاریس که به جشن برسین …
باشه ، الان گوشیو میدم بهش … .
از طرف من خداحافظ … .
ساک رو گذاشت توی صندوق ماشین و گوشیو به طرفم گرفت …
سری به نشونه ی چیه تکون دادم که آروم لب زد :
_ سارا میخواد باهات حرف بزنه … .
لبخندی زدم و با کمی مکث ، گوشی رو ازش گرفتم …
اون مشغول جمع کردن وسایل شد و من برگشتم و همون اطراف شروع به قدم زدن کردم …
آب دهنمو قورت دادم و گفتم :
+ الو … .
صدای گریون سارا به گوشم رسید :
_ وایی ، آلیس …
خودتی دختر؟! …
با بغض لب زدم :
+ سلام سارایی … .
_ سلام فدات شم …
کجا بودی تو دختر؟! …
چرا رفتی؟! …
یه لحظه پیشِ خودت به من فکر نکردی نامرد؟! …
نفس عمیقی واسه کنترل اشکام کشیدم و لب زدم :
+ این رفتن به سود همه بود …
مخصوصا ایلیاد …
میگن جدایی ، عشقو پایدار تر میکنه و من کاملا با این حرف موافقم …
حالا که به مدت ۷ سال منو ایلیاد از هم دور بودیم ، بیشتر قدر همو میدونیم …
بیشتر حواسمون بهَم هست ! …
_ اومممم ، خب از این لحاظ باهات موافقم …
من خودمم تجربه کردم …
۵ سال از افشین دور شدم …
آهی کشید و ادامه داد :
_ پنج سالی که همش کارم شده بود گریه کردن …
شبا با بالشت صورتمو می پوشوندم تا صدای گریَمو کسی نشنوه …
پنج سااال …
افشین دقیقا عین افکار تو داشت …
اون دوری رو ترجیح داد به اینکه کنار هم باشیم ، ولی مال هم نه … .
نفسمو لرزون بیرون فرستادم و واسه عوض کردن حال هر دومون ، با شیطنت لب زدم :
+ حالا بیخیال این چیزا ، من به ایلیاد هم گفتم …
گذشته ها گذشته ، باید تو زمان حال زندگی کنیم …
راستی ، بگو ببینم … من خاله شدم یا نه؟! …
اول که منظورمو نگرفت چون با تعجب گفت :
_ یعنی چی؟! …
چینی به بینیم دادم و لب زدم :
+ اَه … تو چه خنگی سارا …
میگم بچه دار شدین؟! … .
هینی کشید و گفت :
_ عع آلیییس ، زبونتو گاز بگیر …
ابرویی بالا انداختم و متعجب گفتم :
+ وا … چراااا؟! …
_ عع خب آلیس ، مگه منو افشین کلا چند سالمونه که بچه دار شیییم؟! …
با بهت لب زدم :
+ خب طوری که حساب کردم تو باید ۲۶ سالت باشه الان و افشین هم که ۲۷ …
بچه که نیستین ! … .
_ هر طور هم باشه …
من به افشینم گفتم … فعلا نمیخوام بچه دار شیم ! …
راستی ، از اون عشق کوچولو چخبر؟! …
ایلیاد میگفت اسمش ، اسمش … آهان جاسپره … .
چطوره؟! … خوبه؟! …
لبخند ریزی زدم و گفتم :
+ اره … جاسپره اسمش …
مرسی اونم خوبه … .
_ واییی … خیلی بی طاقتم زودتر ببینمش … .
خنده ی کوتاهی کردم و گفتم :
+ پس زودتر راه بیوفتین ، تا به مراسمی که ایلیاد میخواد بگیره برسین … .
اونجا میبینیش … .
* * * *
تماس رو قطع کردم …
به گوشی زل زدم و توی فکر فرو رفتم …
خیلی دلم واسه سارا تنگ شده بود …
واقعا این دختر منبع انرژیه ! …
خوشبحال افشین ، با سارا پیر نمیشه …
_ آلیس ، عزیزم بیا بریم … .
با صدای ایلیاد از فکر در اومدم …
سری تکون دادم ، لبخندی زدم و با بالا گرفتن سرم گفتم :
+ تمومه اسباب ها و وسایل رو برداشتی؟! …
اروم چشماشو به نشونه ی آره باز و بسته کرد و گفت :
_ اره فدات شم …
بیا بریم … .
لبخندم پر رنگتر شد …
به طرفش حرکت کردم ، گوشیو به طرفش گرفتم و گفتم :
+ سارا گفت خودشونو به مراسم میرسونن …
سری تکون داد و با گرفتن گوشیش ، گفت :
_ خب ، پس خوبه ! …
ما هم زودتر بریم ، که به پروازمون برسیم …
زبونی روی لبام کشیدم و سری به نشونه ی باشه تکون دادم …
ماشین رو دور زدم و صندلیِ شاگرد سوار شدم …
جاسپر بین دو صندلی منو ایلیاد ایستاده بود و می خندید …
از وقتی متوجه شده بود که ایلیاد باباشه ، لبخند از روی لبای خوشگلش کنار نمی رفت ! …
ایلیاد ماشین رو روشن کرد و گفت :
_ پیش به سوی پاریس ! … .
جاسپر خنده ای کرد که ایلیاد ادامه داد :
_ بریم یه آهنگ بزاریم …
جاسپر با هیجان سری تکون داد که ایلیاد ضبط رو روشن کرد و همونطور که آهنگارو عوض میکرد ، خطاب به جاسپر گفت :
_ با من همراهی میکنی جاسپر؟! …
همون آهنگیو میخوام بزارم که خیلی دوستش داری ! …
جاسپر خنده ای کرد و گفت :
_ آرههههه … .
ایلیاد لبخندی زد و بعد آهنگ پخش شد …
اشاره ای به جاسپر کرد و جاسپر با اشاره ی اون ، شروع به خوندن و همخونی با آهنگ کرد :
” نه به باره نه به داره
هنوز هیچی نشده ! …
چرا ترمزت بریده …
کجا با این عجله؟! …
هنوزم فکر میکنم یه حسی داری …
تو به من ! …
تو خودت نریز یه ریز هی به من حرفاتو بزن ! … ”
جاسپر سکوت کرد و ایلیاد با گرفتن دستم و بوسیدنش ، ادامه داد :
” دو دیقه بودی حالا ! …
کجا میری تو بی ما … !
مواظب دور و برت باش …
میفهمیدی میخوامت ، ای کاااش … . ”
با لبخند بهشون خیره شده بودم که جاسپر ادامه داد :
” دو دیقه بودی حالا …
کجا میری تو ، بی ما …!
مواظب دور و برت باش …
میفهمیدی میخوامت ای کاش …
کاش کاش کاش کاش
کاش کاش کاش کاش کاااااااش …! ”
هر سه تامون زدیم زیر خنده …
این بود رویای من ! …
مثل همیشه عااالی🤗
فداااات ارمیتا جونمممم😍😄
ساراااا فک کنم جاسپر باید انگلیسی صحبت کنه هااا اهنگ ماکان بند رو چجوری خوب بلده؟!
خب در کنار انگلیسی ، فارسی هم یاد داره …
مشکلی داره؟!😂
برای مثال من خودم هم اهنگ خارجی بلدم و هم فارسی 😎😂
عشقم من تسلیم😂😂😂
😂
حالا شماها قبول کنین دیگه …
هر چند شاید با عقل جور در نیاد ولی با افکار و تخیلات من بسازید 😝😂
پارت بعدو امشب بزاررر
نه دیگه پارت ۳۶ رو امشب گذاشتم شد دو پارت ، پارت بعد فردا صبح 🙂
این یعنی دیگ مانعی برای رسیدن بهم ندارن یا سوپرایز برامون داری ؟ 🥲😅
نمیشه ایلیاد هم بره ایران زندگی کنه این سارا و افشین از بس رفتن اومدن پکیدن بدبختا 😑
سوپرایز دارم واستون عشقااااا😍😈😂
حالا اول اینا تکلیفشون مشخص شه بعد به حساب اونم میرسیم 😂🗡
ااااا ن توروخدا دیگ مانعی بینشون نزار تا پارت ۴۰ پیش ببر بزار پارت اخرش باشه برو برا جلد سوم
خب آخه نمیشه 😥
واسه نوشتن جلد سوم باید یه مختصری هم توی این جلد توضیح بدم واستون … .
کثافت تولانی تر بزار