رمان عشق موازی پارت 9

4.4
(17)

در رو کنار زدم و از عمارت خارج شدم …

بدون توجه به هیچ چیز و هیچ کس به سمت زیر زمین پا تند کردم ،‌ دستگیره رو پایین کشیدم و در رو چند بار تکون دادم ولی قفل بود … .

کف دستمو به پیشونیم کوبیدم ، سارا آخرین بار در رو قفل کرده بود … .

کلافه پوفی کشیدم و نگاهمو به اطراف دوختم که همون موقع صدای نفس نفس زنونِ سارا به گوشم رسید :

_ آ … آلیس ، چیشده؟! … .

نفسمو با فشار بیرون فرستادم …

بی توجه به سوالش ، به در اشاره ای کردم و عصبی گفتم :

+ کلید رو بده به من … .

متعجب ابرویی بالا انداخت و همونطور که داشت شال سرشو درست میکرد ، گفت :

_ چی؟! … .

چشمامو بستم و به زحمت لب زدم :

+ کلید این خراب شده رو بده بهِم … .

اخم ریزی کرد و گفت :

_ چرا؟! … .

عصبی صدامو بالا بردم و گفتم :

+ میشه اینقدر سوال پیچم نکنی سارا؟! …

برای بار سوم میگم ، کلید رو به من بده … .

زبونی روی لباش کشید و با ناراحتی گفت :

_ آخه مگه چه اتفاقی افتاده که یکهو اینطوری شدی؟! … .

+ ساراااا کلید رو میدی یا نه؟! … .

دستاشو به نشونه ی تسلیم بالا برد و گفت :

_ باشه بابا ، چرا عصبی میشی؟! …

دستاشو پایین آورد ؛ زبونی روی لباش کشید و با اشاره به یکی از سنگ های جلوی در ، ادامه داد :

_ اونجا ، زیر اون اون سنگ بزرگه گذاشتمش …

به سرعت خم شدم و سنگ رو کنار زدم ، با دیدن کلید لبخندی زدم ‌… برداشتمش و ایستادم ؛ توی قفل کلید رو چرخوندم و وقتی در باز شد ، زودی در رو کنار زدم و داخل شدم …

در رو بستم و با نفس نفس به در تکیه زدم …

کاش عاشق ایلیاد نمی بودم ، کاش دوسش نمیداشتم …

اگه این دل من خفه خون میگرفت ، از این عمارت لعنتی فرار میکردم و میرفتم یه جایی گم و گور میشدم …

ایلیاد فکر میکنه منو زندانی کرده …

در حالی که من دلم منو زندانی کرده ، نه اون …

اونقدرا ترفند بلدم تا از این عمارت کوفتیش بزنم بیرون …

ولی حیف … حیف که میدونم اگه برم دلم براش تنگ میشه ! … وگرنه تا حالا صدباره ها از اینجا رفته بودم …!

&& افشین &&

کلافه دستی توی موهام کشیدم و نگاهمو به اطراف دوختم …

توی اوج حس و حال بودیم که یکهو سارا با دیدن آلیس ، ول کرد رفت … .

پوفی کشیدم و مشغول بستن کمربندم شدم …

مثله اینکه قرار نبود بیاد … .

برم ببینم باز چه خبر شده ! … .

بعد از مرتب کردن سر و وضعم ، از درخت فاصله گرفتم و به طرف عمارت حرکت کردم …

توی حیاط که خبری نبود ، پس حتما داخل عمارت هستن ‌…

در رو باز کردم و داخل شدم …

با دیدن سارا و ایلیاد ، متعجب ابرویی بالاانداختم و در رو آهسته بستم …

سارا طلبکارانه به ایلیاد زل زده بود و ایلیاد هم بی حوصله نگاهش میکرد …

نفسمو محکم بیرون فرستادم و با کمی مکث لب زدم :

+ اتفاقی افتاده؟! … .

ایلیاد بهم خیره شد و گفت :

_ اگه سارا دست از سرم برداره ، نه … .

پوفی کشیدم و گفتم :

+ ای باباااا … شما دوتا چرا تازگیا خروس جنگی شدید؟! ‌… نه به قبلا که هی داداش ، آبجی داشتید … نه به الان ! …

ایلیاد گفت :

_ همش مقصر سارائه که توی کاری که اصلا بهش مربوط نیس … دخالت میکنه ! … .

سارا با لحن دلخور و عصبی ای گفت :

_ واقعا که ایلیاد ‌‌… این مسئله ی به این مهمی به من مربوط نیس؟! … .

هومممم؟! ‌… .

ایلیاد جدی سری تکون داد و گفت :

_ معلومه نه … .

حوصله ی دعوا نداشتم ، به همین خاطر پریدم بین بحثشون و گفتم :

+ لطفا جفتتون خفه شید …

چه تونه بابااا …

سرمو چرخوندم سمت سارا و جدی ادامه دادم :

+ اگه قرار باشه همینطور پیش بره ، دیگه هیچوقت نمیایم پاریس سارا ! …

سارا نفسشو عصبی بیرون فرستاد و به ایلیاد خیره شد … .

ریده شده بود توی حالم ! …

از دست هر دوشون عصبی بودم ، منتظر حرفی از جانبشون نموندم و به طرف طبقه ی بالا قدم برداشتم …

شاید یه چُرت میتونس حالمو جا بیاره …!

&& ایلیاد &&

کلافه دستی لای موهام کشیدم و گفتم :

+ میشه اینطوری بهم زل نزنی … .

نفسشو محزون بیرون فرستاد و گفت :

_ چرا اون حرفا رو بهش زدی ایلیاد؟! …

تو اصلا میدونی اون با چه شوق و ذوقی اون لباسو …

مکثی کرد ، انگشت اشارشو به سمتم گرفت و عصبی ادامه داد :

_ برای تو … تویی که اصلا احساس سرت نمیشه ، پوشید؟! … هومممم؟! …

چرا داری این دختر رو با نادون بازیات از دست میدی ایلیاد؟! …

الیس واست یه شانسه … میفهمی یه شانسسس …!

پوزخندی زدم ، گوشه ی لبمو خاروندم و گفتم :

+ شانس؟! … میشه بگی اون دقیقا میتونه واسم چه شانسی باشه؟! …

_ شانسی که باهاش بتونی معنی خوشبختی رو حس کنی ! …

اختیارمو از دست دادم ، صدامو بالا بردم و گفتم :

+ شانسی که باعث شد من یه آدم خلافکار و زورگو بشم؟! … پسری که هنوز شیش سالش نبود ، مادرش ازش جدا شد … با یه گروه خلافکار آشنا شد و واسشون حمل جنسای قاچاقی میکرد ! … .

من فقط شیش سالم بود ساراااا …

شیش ساااال …

من مثل بچه های دیگه زیر سایه ی پدر و مادر بزرگ نشدم … به معنای واقعی کلمه یه حرومزادم ..‌.کسی که یکبار نتونست چهره ی پدرشو ببینه …

اون … اون طی یک تجاوز به دنیا اومد ‌…

با چشمایی لبریز از اشک و صدایی بغض دار ادامه دادم :

+ سارا من ‌… من بچگی نکردم …

شبانه روزمو درگیر قاچاق بودم …

من …

پوزخند تلخی زدم و گفتم :

+ من یه عوضی ام … یه آدم بیشعور …

یه آدم کثافتتت …

آلیس هم یکی بدتر از من …

هع … پس فکر کن من و اون کنار هم قرار بگیریم ،

چه زندگی کثافتی ای درست میشه ! ‌‌‌…

بچموووون … میشه یه آدم عوضی ای که رو دست من و آلیس میزنه …

نمیخوام … من نمیخوام عاشق بشم …

نمیخوام دم به تله بدم ! … .

پوزخندی زد و گفت :

_ الان داری میگی همه ی پسرایی که عاشق شدن ، دم به تله دادن … !

به بقیه ی حرفام اهمیت نداد و از قصد همین جمله ی آخرمو مورد سوژه قرار داد ! … .

نفسمو خسته بیرون فرستادم و گفتم :

+ بیا این بحثو تموم کنیم سارا …
من به اندازه ی کافی دغدغه دارم … دنبال یه دردسر دیگه نیستم ! … .
دیگه هم اسم آلیس رو پیش من نیار …
آلیس ، مال من نیس … نه من مال اونم ، نه اون مال من ‌… تمااام …!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 17

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان سونامی

خلاصه : رضا رستگار کارخانه داری به نام، با اتهام تولید داروهای تقلبی به شکل عجیبی از بازی حذف می شود. پس از مرگش…
رمان کامل

دانلود رمان آنتی عشق

خلاصه: هامین بعد ۱۲سال به ایران برمی‌گردد و تصمیم دارد زندگی مستقلی را شروع کند. از طرفی میشا دختری مستقل و شاد که دوست…
رمان کامل

دانلود رمان غثیان

  خلاصه: مدت‌ها بعد از غیبتت که اسمی از تو به میان آمد دنبال واژه‌ای گشتم تا حالم را توصیف کنم… هیچ کلمه‌ای نتوانست…
رمان کامل

دانلود رمان ویدیا

خلاصه: ویدیا دختری بود که که با یک خانزاده ازدواج میکنه و طبق رسوم باید دستمال بکارت داشته باشه ولی ویدیا شب عروسی اش…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
2 سال قبل

پارت بعدی رو کی میزارید ؟

ارام
2 سال قبل

خیلیی قشنگه .لطفا زود بزار .مررررررسی

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x