_ همه چی رو به راهه؟ چیزی اذیتت نمیکنه؟
چونه ام از شدت بغض لرزید
انگار پدرم حس کرده بود که چیزی دخترش رو آزار داده
پیراهنم رو بالا زدم
کمرم رو چرخوندم
جای سوختگی روی تنم بیداد میکرد
اشک از چشمم پایین ریخت
بابا گفته بود برای ازدواجم اجباری در کار نیست
اما این من بودم که نخواستم آرمین رو از دست بدم
_ همه چی رو به راهه بابا نگران نباش
با تردید پرسید
_ آرمین رو هم میبینی؟
چشمم به فیلتر سیگارهای دیشبش افتاد که تک تکشون روی تن من خاموش شده بودند
بغضم رو با آب دهنم پایین فرستادم
_ نه زیاد! فقط وقتایی که از شرکت برمیگردم خونه منو میرسونه
معلوم بود از چیزی نگرانه اما نمیتونست به زبون بیاره
بابا طاقت نیاورد و حرفش رو پیش کشید
_ تو هم اون شایعات رو پشت سرش شنیده بودی؟
پوزخندی زدم
گفته بود شایعات رو باور کن اما من نادیده گرفته بودم!
ناگهانی در اتاق باز شد و آرمین آشفته بیرون اومد
وحشت زده به دیوار چسبیدم و زبونم قفل شد
_ پشت خطی دخترم؟
گوشه ی لباسم از دستم رها شد و روی زخمم خراشیده شد
با درد پلکام رو روی هم فشار دادم
آرمین نزدیک اومد و من بیشتر به دیوار چسبیدم
_ نه بابا چه شایعاتی؟
ابروهای آرمین درهم گره خورد
متوجه شد که در مورد خودش حرف میزنیم
یک قدمی من ایستاد و جلوتر نیومد
بابا که انگار منتظر چنین جوابی از طرف من نبود، حرفش رو عوض کرد
_ چیز مهمی نیست دخترم تو فکرتو درگیر نکن
مهم بودن یا نبودنش تمام زندگی من رو درگیر کرده بود
_ باشه فعلا خداحافظ بابا باید برم شرکت بعداً زنگ میزنم
گوشی رو توی مشتم فشار دادم
نگاهم رو از آرمین گرفتم و بی توجه بهش از کنارش رد شدم
حس کردم میخواست چیزی بگه اما وقتی رفتن من رو دید، سکوت کرد
لباسم رو عوض کردم
مقنعه رو پوشیدم و کیفم برداشتم از اتاق بیرون رفتم
آرمین هم از خونه بیرون رفته بود
درا رو قفل کردم
آرمین توی ماشینش نشسته بود و منتظر من بود
بی توجه بهش از کنار ماشین رد شدم و رفتم
ماشین رو روشن کرد و دنبالم راه افتاد
سرعت راه رفتنم رو بیشتر کردم
نمیخواستم به هیچ عنوان سوار ماشینش بشم
صدای بوقش من رو از جا پروند
_سوار شو سوگلی! سگم نکن!
اشکهایی که خود به خود پایین میریخت رو پاک کردم و به قدم هام سرعت بخشیدم
وقتی که دید تهدیدش بی فایدست، ماشین رو کشوند گوشه ی خیابون و نگه داشت
صدای قدم هاش و شکستن شاخ و برگ خشک شده ی درختای باغ هایی که اون اطراف بود به گوشم میرسید
با این که ترسیده بودم اما به طرفش برنگشتم
بازوم رو از پشت کشید
دهنم رو باز کردم تا جیغ بزنم ، دستش رو محکم روی دهنم فشار داد
_ صدات در نیاد!
کمرم رو چنگ زد و پشتم رو به دیوار باغ چسبوند
شاخ و برگ درختا جوری خم شده بود که مثل حصاری دورمون بود
_ از من فرار میکنی؟
تقلا کردم تا از بین دستاش بیرون بیام
با بغض نالیدم
_ ولم کن آرمین تو یه وحشی به تمام معنایی!
_ پس باید اینم بدونی که وحشیا خوب بلدن بدرن
بغضم رو پس زدم
_ هرکاری میخوای بکن من دیگه با تو جایی نمیام
دستش رو روی پهلوم گذاشت
درست همونجایی که شب قبل با آتیش سیگار داغ کرده بود
صورتم از سوزشش جمع شد
_ کاری نکن همینجا بهت نشون بدم که چه کارایی ازم برمیاد
پوزخندی زدم
_ به بابام میگم که چه بلایی سر دخترش آوردی
چشمای خمارش رو توی صورتم گردوند
_ پدرت ازت دلیل نمیخواد؟
دندوناش چفت شد و صداش از لا به لاشون بیرون اومد
_ اینکه بدون اجازه ی شوهرت رفتی مهمونی؟
دستش رو پشت گردنم گذاشت
_ یا اینکه رئیس بیشرفت محو رقصیدنت شده بود؟
سرم رو ناگهانی بالا آورد
_ من قاتلم مدیا!
وحشت زده به چشمای قرمز و حرفایی که از دهنش خارج میشد خیره شدم
_ من از کشتن ابایی ندارم!
صورتم رو یک سانتی صورتش نگه داشت
آب دهنم رو به سختی قورت دادم
_ کسی که به حریمم وارد بشه خونشو میریزم!
ناگهانی لبش رو روی لبم نشوند
لال شدم!
چنان لب و دهنم رو به دندون کشید که فقط جیغم رو توی گلوم خفه کردم
لرزش تنم ، سست شدنم در برابرش همه و همه ضعفهایی بود که توی آغوشش داشتم
و همین، قدرت رو از من سلب میکرد
سرش رو عقب کشید و با چشمای خمارش به صورتم خیره شد
_ اینم بهش بگو!