رمان من پس از تو پارت 7

4.6
(14)

 

داستان از طرف ارتین ادامه داده میشه
………….
خوشحال بودم که تونستم لبخند به لبش بیارم
وقتی که بلند شد و رفت همش میترسیدم حالش بد بشه
ولی به روی خودم نیاوردم
تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم و از خاطرات گذشته که انگار خیلی اذیت میکردنش دور کنمش
برای همین از کسایی که پیشم میومدن یا از خاطرات خنده داری که داشتم براش گفتم

به ساعت نگاه کردم ۱۲ شب بود
اونم انگار متوجه شد زمان زیادی گذشته
ایلار : از شما به خاطر این که برام وقت گذاشتید ممنونم
ارتین : من از شما ممنونم که من همراهی کردید
باید با ماشینم می بردمش دم اموزشگاه ماشینش اونجا بود برای همین سوار ماشین من شدیم
به سمت اموزشگاه داشتیم میرفتیم که گوشیم زنگ خورد 🪴 پرستار باران بود 🪴
پرستار : اقا اقا تو رو خدا زود بیاید بارانننن باران اقا لطفا بیاید من چکار کنم
_ چی شدههههه
با داد من ایلار پرید بالا سعی کردم صدام یکم بیارم پایین ولی مگه میشد دخترم بود بارانم بود
پرستار : نمیدونم اقا تب کرده
هر کاری میکنم پایین نمیاد دیگه نمیدونم باید چکار کنم
_امادش کن الان میام بریم بیمارستان
حتی حواسم به ایلاری که گوشه ماشین بود هم نبود
سریع به سمت خونه رفتم
ایلار : چیزی شده اقای تهرانی ؟؟
_دخترم تب کرده باید سریع به بیمارستان ببرمش
دیگه صدایی ازش نشنیدم انگار اونم این موقعیت استرس آور من درک کرده بود
بعد از پنج دقیقه دم خونم بودم سریع پیاده شدم که برم داخل خونه که پرستار در حالی که باران بقلش بود دیدم
سریع به سمت ماشین اومد سوار شد
_ اقا سریع برید بیمارستان
سریع به سمت بیمارستان رفتم
_چه بلایی سرش اومده چی بهش دادی؟؟
_به خدا هیچی اقا نمیدونم چرا یدفعه اینطوری شد
*به بیمارستان که رسیدم سریع در عقب باز کردم بارانم بقل کردم به سمت بیمارستان دویدم
به سمت دکتر رفتم
_اقای دکتر بچم تب کرده چکار کنم
دکتر که دید من خیلی هول کردم گفت اروم باش بیارش توی این اتاق بیرون منتظر باش
بعد از ۲۰دقیقه طاقت فرسا
دکتر از اتاق اومد بیرون
_ببخشید دخترتون به چیزی حساسیت دارن که بهشون دادید
مثل : فندق ، شیر …….
_دخترم فقط به فندق حساسیت داره
به سمت پرستار رفتم که روی صندلی بیمارستان نشسته بود
_به باران از صبح تا حالا فندق دادی
با من من گفت
_بله توی کیکی که درست کرده بودم فندق بود چه مشکلی هست
تنها کاری که اون لحضه میتونستم بکنم این بود که توی بیمارستان داد نزنم ولی مگه میشد
_ چکار کردی وای وای وای صد بار گفتم باران به فندق حساسیت داری میفهمی *صد بارررر*
اخرش با داد گفتم اگه نمیگفتم اروم نمیشدم دوست داشتم همینجا کله این پرستار بکنم
صد بار به این فرحان گفتم این پرستار حواسش به بچه من نیست و سر و گوشش می جنبه اما کو گوش شنوا

بعد از دقایقی که دکتر هم متوجه وضعیت بدم شد و گفت
_اروم باشید به دخترتون سرم زدم الان حالش بهتر بعد از تموم شدن سرمش میتونید به خونه ببریدش
توی دلم یک خداروشکری گفتم و به سمت راستم نگاه کردم ایلار دیدم که داره با گوشیش حرف میزنه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

عالیه

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x