رمان من پس از تو پارت5

4.1
(9)

فلش بک به گذشته
( ۱ سال پیش )
🌕🌕🌕🌕🌕🌕🌕🌕🌕🌕🌕🌕
روز اول بود که میرفتم برای تدریس گیتار
قرار بود از این به بعد منم دانش اموز های خودم داشته باشم
خیلی خوشحال بودم
به در اموزشگاه رسیدم یه نفس عمیق کشیدم تا خودم اروم کنم
وارد شدم
یه راه رو کوتاه بود که سمت راستش یک اسانسور بود و بقلش هم راه پله بود
سوار اسانسور شدم طبقه 3را زدم
در اسانسور باز که کردم سمت راستم یک در بود وارد شدم یه عالمه اتاق بود که بالاش اعداد بود به سمت مدیریت رفتم که بهم گفتن اتاق ۵ از این به بعد برای من
وارد اتاقم شدم داشتم با گوشیم ور میرفتم که مردی تقریبا ۲۷ ساله وارد شد
زانیار : سلام خانم رحیمی خوشحالم که در اموزشگاه ما تدریس میکنید
_ممنونم افتخار اشنایی با کی دارم ؟؟
_ زانیار اتش مدیر اموزشگاه هستم
_درسته ببخشید نشناختمتون
_حق دارید برادرم بیشتر اینجا هست تا من
_بله قبلا باهاشون اشنا شدم
_درسته من برم مزاحم کلاس هاشون نشم
_این چه حرفی هست
_پس خدانگهدار فعلا
_خداحافظ
بعد از رفتن زانیار من هم ۵ تا دانش اموز داشتم که بعد از تدریس به همشون وسایل جمع کردم بعد از خداحافظی به سمت در رفتم
کنار خیابون ایستادم منتظر تاکسی بودم
که یک ۲۰۶ مشکی رنگ بغل پام ایستاد بوق زد شیشه ها دودی بود داخلش نمیتونستم ببینم که شیشه را پایین کشید
زانیار بود
_سلام بیاید برسونمتون
_نه ممنونم مزاحمتون نمیشم
_این چه حرفیه بفرمائید
_ممنونم
در ماشین باز کردم سوا ماشین شدم
_ادرس خونتون میشه بگید
_بله ……..هست
_ا چه جالب خیلی نزدیک هستیم
بعد از چند دقیقه گفت
_شما مجرد هستید یا متاهل
_مجرد
_چه تفاهمی منم
اگه میشد همونجا یه دونه سفت میزدم تو سرم
_درسته خیلی تفاهم داریم
_بله چند سالتون هست
_اممم 25
_توی این تفاهمی نداریم
_شما چند سالتون
_27
_اهان
دیگه تا رسیدن به خونه حرفی بینمون رد و بدل نشد
_خیلی ممنون زحمت کشیدید
_این چه حرفیه خونه هامون بهم نزدیک
بعد از برداشتن وسایل خداحافظی کردم و
به سمت خونه رفتم
در باز کردم مامان توی آشپزخونه بود
رفتم پشتش دستم انداختم دور گردنش
_سلام به زیباترین بانوی جهان
_باز چی میخوای
_هیچی ای بابا هر بار محبت هم میکنم یه چیز میگیا
_باشه باشه حالا نمیخواد لوس بشی برو دست و صورتت بشور بیا ناهار بخور
_ناهار چی داریم؟؟
_عدس پلو
_باشه الان میام
رفتم تو اتاقم دست و صورتم شستم
یه زنگ به پریسا زدم
پریسا : سلام جانم ایلار
_سلام پری چکار میکنی
_هیچی دارم برنامه کودک میبینم
_بازم نیلا گیر داده بشینی پیشش
_اره مگه ول میکنه
_عیب نداره اونم بچه هست منم امروز رفتم تدریس گیتار بعد اومدم خونه میخوام ناهار بخورم پایه ای امشب خونه اسمان
_بدجور پایم نیلا رو میندازم به جون امید
_ای شیطون باشه پس بهش میگم
_اوکی بای
بعد از خداحافظی پیام فرستادم برای اسمان
(امشب خونه تو پارتی دخترونه بهانه نداریم عشقم💕💕🌕)
گوشیم خاموش کردم رفتم ناهار خوردم
مامان :امروز تدریس چطور بود ایلار
_خیلی خوب بود مامانم عاشق تدریسم
_خداروشکر خوشحالم برات دخترم
_بابا کی میاد
_نمیدونم والا امروز گفت میخواد پس فردا بره سفر کاری
_اهان مامان من و پری امشب خونه اسمانیم
_ای بابا با اون پری چکار دارید خونه و زندگی داره مثل شما دو تا که بیکار نیست
_به من چه تا بهش میگی سریع میگه پایه ام میاد تازه از من اسمان هم مشتاق تر
هر دو تا بهم نگاه کردیم خندیدیم
رفتم تو اتاقم رو تخت دراز کشیدم
گوشی گرفتم دستم که دیدم اسمان پیام داده
( باشه بیاید فقط فیلم انتخاب کن مثل اوندفعه نشه که حرص دادید مننن 😁)
با فرستادن( باشه ) از صفحه چت رفتم بیرون
یکم با گوشی ور رفتم ساعت گذاشتم دو ساعت دیگه بیدار بشم
با صدای زنگ گوشی بیدار شدم سریع از جام بلند شدم که حاضر بشمم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

ای وللل مهمونی زنونه

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x