رمان من پس از تو پارت 8

4.5
(13)

ایلار ⭐️
_الو ایلار چرا دیر کردی کجایی بیا خونه دیگه
_پریسا من تقریبا ۱ساعت دیگه خونم برام مشکلی پیش اومده اومدم خونه بهت رنگ میزنم بعد از تموم شدن حرفم با پری
سنگینی نگاه کسی را روی خودم حس کردم و به سمت چپ نگاه کردم که اترین را دیدم بنده خدا معلوم نیست چقدر به خاطر دخترش روی فشار بود یه عالمه سوال توی ذهنم بود ولی به خودم این حق نمیدادم که سوال کنم
به سمتش رفتم و گفتم : ببخشید من دیگه رفع زحمت میکنم باید برم از خونه زنگ زدن و نگرانم شدن
_شما ببخشید انقدر حواسم به دخترم بود که به کل داشتم شما را فراموش میکردم اگه مشکلی نیست خودم شما را به خونه برسونم اینطور خیال خودم هم راحت
_نه شما هم حتما خسته هستید من هم اسنپ میگیرم و فردا به دنبال ماشینم میرم اسنپ خطر نداره و مطمئن هست اینطور هم خیال شما هم خودم راحت
_باشه هر جور راحتید بعدا این محبتتون جبران میکنم و باز هم تشکر میکنم به خاطر من گرفتار شدید
بعد از خداحافظی به سمت بیرون رفتم و اسنپ گرفتم
این وقت شب نمیشد به تاکسی اعتماد کرد بعد از اومدن اسنپ به سمت خونه پریسا رفتم و با کلید در باز کردم از اونجا جایی که نصف شب بود امید و نیلا خواب بودن ولی پریسا توی تاریکی منتظر من بود بعد از گفتن قضیه به پریسا به سمت اتاق خوابم رفتم و توی گوشیم به مدیر اموزشگاه پیام دادم که فردا همه کلاس هام کنسل کنه دیگه حتی نای حرف زدن هم نداشتم چه برسه به اون همه کلاس فردا
با همون لباس های بیرونم رو تخت خوابم برد
صبح با صدای پریسا که میگفت برو سر کار بیدار شدم با گفتن کنسل کردم
بزار یکم دیگه بخوابم دیگه صدایی از پریسا به گوشم نرسید و یه خواب رفتم
با صدای اسمان از خواب بیدار شدم
اسمان : ایلار ایلار بلند شو. پریسا میخواست بیدارت کنه نزاشتم حالا عیب نداره بخواب
_ اسمان تو یه دیوونههه اییی
به ساعت نگاه کردم که ۲ظهر بود چقدر خوابیدم
_بلند شو دیگه والا حتی دیگه روم نمیشه بگم لنگ ظهر خرس گنده بعد از ظهر شد بلند شو راستی یه سوپرایز برات دارم
_چی شده دوباره چکار کردی فقط سعی کن شکم نکنی اول صبح سکته کنم
_دیروز کل روز توی خونت بودم
کارگر اورده بودم خونت تمیز کنه امروز هم ساعت ۶ مبل هات و پرده هات …. اینا میاد
_شوخی نکن وای اصلا نمیدونی چقدر خوشحال شدم دیوونه راستی کلید از کجا اوردی
_در هر صورت من باید دیوونه خطاب کنی نه ??از توی کیفت یواشکی برداشتم وقتی که حواست نبود
_چی بگم خواهر لابد هستی دیگه ولی ممنونم اسمان خیلی خوشحال شدم بار سنگینی انگار از روم برداشته شده
بعد از تموم شدن حرف هام با اسمان به سمت اشپز خونه رفتم بلکه یه غذایی پیدا بشه برای خوردن خیلی گشنم بود
که با پریسا در حالی که داشت غذا میکشید روبرو شدم با محبت نگاهش کردم بلکه سریع تر از نیلا به من غذا بده پریسا یه نگاه به قیافم کرد خندید گفت :گشنت مگه نه
اسمان : ایلار وقتی گشنت میشه مثل ببر مهربون میشی
هر سه تا خندیدیم و ناهار با هم خوریدم بعد از تموم شدن غذا ظرف ها را توی ماشین ظرفشویی گذاشتیم
به سمت حال رفتیم که پریسا با چایی وارد حال شد
اسمان : خدا خیرت بده خواهر بعد ناهار
چایی خیلی میچسبه
پریسا : نیلا برو اون شکلات ها رو از تو کابینت بیار
نیلا با گفتن باشه به سمت کابینت رفت شکلات ها را اورد
اسمان : میگم ایلار جلسه مشاورت چطور بود
شروع به تعریف از اقای پلنگ صورتی و اتفاقات بعدش کردم
بعد از تموم شدن حرف هام اسمان گفت پس دیروز گرفت بودی
پریسا :بلند شید برید خونه ایلار الان وسیله هات میارن
…..
و اینطور شد که من کل اخر هفته را در حال اساس کشی خونه بودم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 13

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
atena vahedi
1 سال قبل

خیلی خوبه رمانت…
فقط از روی واقعیت هس؟احساس کردم زندگینامه خودته:)

atena vahedi
پاسخ به  Sarina
1 سال قبل

اوهوم…

mehr58
mehr58
1 سال قبل

عالی وزیبا

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x