پاییزه خزون پارت ۳۵

3
(3)

 

پاییزه خزون

_ باشه رواله پس بریم
_میریم خانم عجول ولی اول نسکافتو بخور بعد میریم
_آخ خوب شد گفتیاا دارم غش میکنم از صب چیزی نخوردم …

آراز با اخم میگ
_باید به زور تو حلقت کنند، خوب… میخوردی ، دختر به این فکر کردی که تو چند ماه ده کیلو کم کردی من خواهره لاغر مردنی نمیخوام ملتفتی ؟!
_هوف بابا وقت کمه و
تا اومدم جملمو کامل کنم گوشیم زنگ خورد گوشیمو از تو کیفم درآوردمو شماررو که دیدم ،سریع ریجکت کردم… گوشیمو رو سایلنت گذاشتم خیلی خونسرد داخل کیفم برگردوندم ،بی شک اگه آراز میفهمید که در ارتباطم با یه پسر به راحتی نمیگذشت ازش …اونم تو این شرایطی که مامان بابا نیستن ، سرمو آوردم بالاعو با چشمای پر سوال آراز و مهرشاد رو به رو شدم برای رفع سو تفاهمات گفتم
_یکی از بچهای دانشگاس بعدا زنگ میزنم بهش ..
آراز که انگار یه چیزی یادش اومده باشه ، به حرف اومد و گفت
_راسی ساحل جلسات مشاورتو رفتی ؟
_نه
_نه !!!!! کوفت و نه …. بیجا کردی نرفتی ،برات وقت میگیرم فردا خودم میبرمت ..
_لازم نیست دکترمو میخوام عوض کنم
_چرا؟
_یه دکتره بهتر پیدا کردم ….

_اسمش چیه از کجا پیداش کردی؟
_اسمش آرمین کیانفره ،یکی از هم دانشگاهیام معرفی کرده بهم …
_اوکی مشکلی نیست ،من فقط میخوام حالت بهتر بشه ، منم یه تحقیق راجبش میکنم تو نت …

برای اینکه ابهاماتش برطرف بشه گفتم
_باشه آرازی
رو به مهرشاد کردمو گفتم
_خوب مهرشاد من آمادم بریم
_بریم عزیزم فقط حواست باشه دیگ اینجا تو دختر خالم نیستی و خواهر آرازم نیستی هر کیم ازت سوال پرسید که چجوری از اینجا سر درآوردی میپیچونیش …..حله ساحل جان
چشمک با نمکی زدو با لبخند گفت
_ببخشید خانم معتمدی ….

با لبخند سر تکون دادم باهمدیگ راهی شدیم چن تا اتاق بود در اتاقه ته راهرو رو باز کرد و منو راهنمایی کرد داخل..

همه به احترامشون بلند شدند و من بازم مغرور شدم که چنین داداشای دست و پاداری دارم که از صفر به اینجا رسیدن بی هیچ پشتی که بشه پناهگاهشون ،چون هم پدر خدابیامرزم و هم پدر مهرشاد ،اتابک خان وضعیت مالی خیلی عالی نداشتند ‌و ندارند .

مهرشاد گلوشو صاف کرد و روبه افراد داخل اتاق گفت

_سلام بچها وقتتون بخیر باشه امروز اومدم یکی از همکارای جدیدو بهتون معرفی کنم

به من اشاره کرد و گفت
_ایشون خانم ساحل معتمدی مترجم و منیجمنت پیج ما هستند و از این به بعد قراره با ایشون همکاری داشته باشیم .
سکوت گند ثانیه ای کردو لبه کتشو نزدیکتر کرد و ادامه داد
_خوب …. سوالی ندارید !!
اون سه تازن و دو مردی که برام ناشناس بودند گفتند خوشبختیم و این چرت و پرتا که منم جوابشونو دادم ….به این ترتیب از همون روز اول استارت کاری من زده شد .

 

روزا برام سخت فرسا میگذشت روزای تلخه زمستون که تلیخیش از قهوه دوبل اسپرسو هم بیشتره ، چند تا جا مشغول بودم …هم تدریس و داشتم ، هم تو شرکت مشغول بودم ، هم دانشگاه میرفتم، و هم پیشه آرمین میرفتم برای جلسات مشاورهث تو این چند وقته رابطم با آرمین صمیمی تر شده دیگ زیاد سخت نمیگیرم احساس میکنم میتونه برام یه سنگ صبور و رفیق همدل باشه ، بر خلاف انتظارم با توجه به شغلی که داره کاملا حرفاش تو دریای وجودت رخنه میکنه و مجبوری دونه به دونشو برای خودت تحلیل کنی …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان ارکان 3 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه: همراه ما باشید در رمان فارسی ارکان: زهرا در کافه دوستش مشغول کار و زندگی است و در یک سفر به همراه دوستان دانشگاهی اش در کیش با مرد…

دانلود رمان التیام 4.1 (14)

۱ دیدگاه
  خلاصه: رعنا دختری که در روز ختم مادرش چشمانش به گلنار، زن پدر جدیدش افتاد که دوشادوش پدرش ایستاده بود. بلافاصله پس از مرگ مادرش پی به خیانت مهراب،…

دانلود رمان درد_شیرین 3.5 (11)

بدون دیدگاه
    ♥️خلاصه: درد شیرین داستان فاصله‌هاست. دوریها و دلتنگیها. داستان عشق و اسارت ، در سنتهاست. از فاصله‌ها و چشیدن شیرینی درد. درد شیرین داستان فاصله. دوری ها و دلتنگی ها. داستان عشق و اسارت…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
.
.
2 سال قبل

مرسی .عالی

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x