پاییزه خزون پارت ۴۴

3.3
(3)

 

 

پاییزه خزون
ساعت حدودای ۵ و ۱۰ دقیقه بود که به کافه ای که گفته بود ….رسیدم ، بهم تکست داده بود
_وارده کافه که میشی بیا طبقه بالا گوشه کافه نشستم پالتو قهوه ای ‌….
خندم گرفته بود ….میدونست که من چشام کوره…. اینجوری آدرس داده بود ،طبقه بالا رفتم و دیدمش که گوشه کافه نشسته …. سرش تو گوشیش بپد ،نزدیکه میز که شدم سرشو آورد بالا ، خندید و گفت
_به به مادمازل ،چطوری خانم …
_ممنون آقا آرمی چیکار میکنی حاجی …
_من صد بار نگفتم چاله خیابونی حرف نزن …حرف تو کلت نمیره تو؟
_یه روز گیر ندی شبت صبح نمیشه ….
_نچ نمیشه ….
منو رو داد سمتمو گفت
_چی میخوری سفارش بده …
_نه خیر ….یه دقیقه وایستا ببینم ، اگه سفارش بدم مهمونه توییم دیگ !!!
_نه خیر مهمون شماییم …
_بشین به همین خیال باش ،خوب حالا که مهمون تو ام ،اوومم صبر کن
آقا میشه یه دقیقه بیاید
_بله بفرمایید
_من یه شیک نوتلا میخورم ….،با یه وافل با یه هات چاکلت ….
آرمین تک خندی زد و گفت
_به فکر کارته من نیستی به فکر اون شیکم باش …قرم قاطی میشه ….
آروم اومد جلو گفت
_اسهال میشه ها….
_اگه فک کردی با این حرفا از زیره بارش در میری کور خوندی ….،در ضمن اسهالم شه مهم نیست ….
روبه اون یاروعه که نمیشناختمش گفت
_مسعود جان دوتا هات چاکت بیار ،با دو تا کیک شکلاتی ،دوست دخترم یه مقداری شکموعه دیگ من باید حواسم باشه بهش…
مسعود نامی … تک خنده ای کرد و گفت
_باشه داداش ،به روی چشم ….
_نوکرتم
یاروعه که دور شد ازمون …گفتم
_ دوستت بود!؟؟
_آره بابا کافه دوستمه …
_اووو ،بابا چه دوستایی!!!!
تک خندی کرد و بعدش جدی گفت
_خوب ساحل امروز میخوام راجبه مسائل مهمی صحبت کنم….
به چشمای رنگ شبه ، خمارش نگاه کردمو گفتم
_میشنوم ….
_ببین ساحل ،فک کنم خودتم یه چیزایی فهمیدی…. ازت خوشم که نه…. یه جورایی دین و دلمو بردی…. نه از زمانی که اومدی شدی مراجعه کننده من …. از قبل ترش که مهسا عکستو نشونم داد و بهم گفت
آرمین این عکس و ببین با ساحل رفته بودیم دربند ….
عکستو که دیدم قیافت عادی بود ولی ساده …. قیافت معصوم بود تو عمق چشات درد بود …. اره از همون موقع عاشق که نه شدی رویام …یکی از هدفام که باید بدستش بیارم ….ببین ساحل من خودم از شرایط روحیت خبر دارم کارم اینه …خبر دارم که هنوزم حالت کامل خوب نیست…. فقط میخوام فکر کنی، ببینی میتونی…. در آینده یکیو مثله من قبول کنی به عنوان همدمت…. میتونی تا آخره عمر قبولم کنی….. ،من نمیخوام همین الان بریم خونه بخت ….میخوام فقط تو یه چراغ سبز نشون بدی که یه مدت باهم باشیم ….همو بشناسیم ….جدای از همه اینا ….اگه بخوام از خودم بگم ….۲۹ سالمه ،تو این ۲۹ سال دوست دختر زیاد داشتم ….رابطه جنسیم داشتم ….چیزی برای مخفی کاریم ندارم ولی همشون در حد پارتنر بودن ….الانم با هیچکی نیستم….
گوشیشو سمتم گرفت گفت
_بیا ببین اینم ، گوشیم پاکه پاکه ….
تا اومد بقیه حرفاشو بزنه سفارشامون اومد
_بیا داداش…. اینم سفارشاتتون
_دمت گرم حاجی جبران کنم برات …
رو به من کرد و گفت
_یه خونه مجردی دارم سمته سعادت آباد…. وضع مالیم بد نیستش ، در حد خودم دارم…. پدر مادرمم که پدرم یه شرکت معماری داره ….مامانمم خونه داره
خوب…. نمیخوای چیزی بگی !!!
تو بهت حرفاش بودم که میگفت عاشقم شده ،خودم زیاد معتقد به عشق نبودم …مفهوم دوست داشتنو بیشتر قبولش دارم …ولی الان تو این شرایط نمیدونم چی بگم
_ببین آرمین ،تو خودت بهتر از من میدونی ….الان آمادگیه هیچیو ندارم ،طول میکشه تا خودمو پیدا کنم و یکی دیگرو بپذیرم ….
_منم نگفتم الان بریم محضر ….فقط میخوام فکر کنی که یه مدت باهم باشیم …
_من شرایط اینجور روابطو ندارم آرمین ….خانواده من اپن مایند نیستن که بگم با فلانی برم بیرون بگن چشم ….اگه آراز بفهمه دیگ همین یه ذره آزادیمم از دست میدم ….
_اولن که میدونم طرفم کیه …‌اگه غیر از این بود و با صد تا پسر بودی منم تو فکر ازدواج باهات نبودم الان ،ما قرار نیست دو سه سال باهم دوست باشیم ساحل جان… فقط قردا دو الی سه ماه باهم بریم و بیایم و بیشتر همو بشناسیم… بعدش نامزد کنیم که رسمی بشه …
_من نیاز به فکر کردن دارم آرمین
_چقد؟
_نمیدونم ، شاید تا بعده عید
_اوکی …من دوست ندارم اذیتت کنم… اگرم میینی مشکلی هست من میرم با آراز صحبت میکنم …خیالت راحت باشه …
_نه ،نمیخواد…. آرمین!! راستش چطور بگم …_چی میخوای بگی!!! بگو ، چرا من من میکنی

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان آچمز 2.3 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه : داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به دختر فردی که حقش را ناحق…

دانلود رمان طعم جنون 4.1 (33)

بدون دیدگاه
💚 خلاصه: نیاز با مدرک هتلداری در هتل بزرگی در تهران مشغول بکار میشود. او بصورت موقت تا زمانی که صاحب هتل که پسر جوانیست برگردد مدیر اجرایی هتل می…

دانلود رمان مهکام 3.6 (9)

بدون دیدگاه
خلاصه : مهران جم سرگرد خشنی که به دلیل به قتل رسیدن نامزدش لیا؛ در پی گرفتن انتقام و رسیدن به قاتل پا به سالن زیبایی مهکام می ذاره! مهکام…

دانلود رمان جرزن 4.3 (8)

بدون دیدگاه
خلاصه : جدال بین مردی مستبد و مغرور و دختری شیطون … آریو یک استاد دانشگاه با عقاید خاصه که توجه همه ی دخترا رو به خودش جلب کردن… آشناییش…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

یا خدا ارمین بفهمه چی بشه

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x