پاییزه خزون پارت ۴۹

3.5
(4)

 

 

پاییزه خزون

سرمو به شیشه تکون دادم اشکام روون شد….. هق نمیزدم!!!! اروم اروم فقط اشک میریختم…. اشکایی که هیچ وقت نه دردامو کم کردن …. نه خالیم کردن….. بیشتر تیشه به ریشه این زندگی به آب و علف زدن……چشمامو بستم ‌‌….گوشیم رو ویبره بود و زنگ میخورد ولی حس اینکه بخوام جواب بدمو نداشتم ، فهمیدم که مهرشاد زد کنار ولی اهمیتی ندادم ….پشیمون شدم از حرفی که زدم نباید بهشون چیزی میگفتم بالاخره مرد بودن غیرت داشتن به ناموسشون …..،ماشین تو سکوت بدی فرو رفته بود دیگ صدای آهنگم نمیومد ….همه چی آروم بود کاشکی زندگیمم همینجوری بود…. ولی این آروم بود طولی نکشید که با صدای آراز بهم ریخته شدم
عصبی خندید و گفت
_مسخرس ،خیلی مسخرس ساحل سرت به جایی نخورده !!!سالمی !!!مهرشاد میفهمی این چی میگ !!!من که نمیفهمم ….ساحل منو نگاه کن !!!
توجهی به حرفش نکردم دیگ توانی نداشتم کاشکی بفهمه!!!! ولی آراز کی منو فهمیده
عربده زد
_با تو ام نفهم …با تو ام بیشعور بی همه چیز ….
چونمو با دستش گرفت و فشار داد… مجبور شدم چشامو واکنم
فهمید دردم اومد ولی بیشتر فشار داد که مهرشاد گفت
__آراز حواست هست چیکار داری میکنی ….،اروم باش داداش !!!کاریه که شده
تو صورته مهرشاد غرید
_آروم باشم !!!!،خودت حالیت میشه چی میگی !!!یه نفر اومده با احساسه ناموسه من بازی کرده… اونم نه تو شرایط معمولی تو شرایط به اون حساسی !!!میدونی افتضاح ترین بخش چیه، اینکه این بی همه چیز خیره سر تازه الان دهن واکرده داره میگه چه بلایی سرش اوردن !!!!،منِه بی غیرت تازه فهمیدم خواهرم ، عزیز ترین کسم که مامان بابام بهم گفتن که حواسم به عزیز کردشون باشه اینقدر بهم ریخته و داغونه …
رو به من همونجور که فکم دستش بود گفت
_چجوری دووم اوردی ساحل ،بهم بگو نفهم،اگه سمانه باهام اینکارو میکرد من زنده نمیموندم ،این بود درده چشات ساحل !!!،تازه فهمیدم چرا بر خلاف اسمت اصن اروم نبودی !!!
قطره های اشکم از هم دیگ سبقت میگرفتن برا ریختن ،به اشکام که نگاه کرد پوف کلافه ای کشید و فکم ول کرد فضای خفقان آوری بود،نمیتونستم نفس بکشم دستمو رو گلوم گذاشتم تقلا میکردم برا ذره ای اکسیژن دره ماشینو که واکردم سراشون برگشت سمتم فهمیدن نمیتونم نفس بکشم
مهرشاد گفت
_خوبی ؟
این چه سواله مسخره بود تو این وضعیت آخه ….بیرون رفتم و هوارو بلعیدم!!! دوباره غده سرطانیم برگشته بود دوباره زخمای کهنم سرباز کرده بود ….که از دمل چرکی بدتر بود ….داشتم فکر میکردم به اینکه شاید آرمینم اینجوری کرد!!!شاید اونم تو زرد از آب درومد …شاید اونم الکی خواستنو فریاد میزنه ،نباید زود وا بدم ایندفعه دیگ اشتباهتمو تکرار نمیکنم ،دیدم که مهرشاد با آراز مشغول بحث بودن داشت آرومش میکرد …،دلم برا بی کسی خودم سوخت ،کاشکی خدا سرنوشتمو یه ذره تغیر بده تحمل این همه غم برام تحمل ناپذیر شده …صدای مهرشاد و میشنیدم که میگفت بیام و سوار شم جلسه دیر میشه سوار ماشین شدم و راه افتادیم ،ماشین تو سکوت فرو رفته بود جفتشون عمیق تو فکر بودن ،دوباره گوشیم ویبره رفت ولی میترسیدم جواب بدم جلو اینا ،گوشیه مهرشاد زنگ خورد
_سلام عزیزم ،باشه میایم ،اره ساحلم باهامونه ،باشه میاریمش نگران نباش ،به بچها بگو چیزی نمیخوان داریم بر میگردیم بخریم ،عزیزم ماجلسمون معلوم نیست کی تموم میشه !!باشه فدات خداحافظ
چشامو بستم سرمو تکیه دادم به شیشه ،باید خودمو ریسِت میکردم ،جلسه مهمی بود باید از پسش بر میومدم…. تا شرکت و نجات بدم بعد چن دقیقه مهرشاد گفت رسیدیم رو بروی یه هتل ۵ ستاره نگه داشته بود ،هتل شیکی بود سه تایی دوشادوش هم پیاده شدیم جالب اینحا بود هیچ حرفیم نمیزدیم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان چشم زخم 4 (4)

بدون دیدگاه
خلاصه:   نه دنیا بیمارستانه، نه آدم ها دکتر . کسی نمیخواد خودش رو درگیر مشکلات یه آدم بیمار کنه . آدم ها دنبال کسی هستن که بتونه حالشون رو…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x