پاییزه خزون پارت ۷۳

4
(10)

 

_سلام مای هارته آرمین ،بیا پایین دمه درم ….

آروم جوری همکارام نشنون گفتم 

_سلام آرمین جان ،باشه اومدم عزیزم 

_بیا عزیزم منتظرم 

گوشیو قطع کردمو از همکارام خداحافظی کردم و از دره آموزشگاه زدم بیرون ،از مرگ مامان بابام زیاد با همکارام صحبت نمیکنم ، سعی میکنم بیشتر شنونده باشم ….از درِآموزشگاه که میزنم بیرون ماشین مزداتیریشو که کنار جدول پارک شدرو میبینم ،به سمت ماشینش رفتمو دره ماشینو باز کردم و سوار ماشین شدم ،آرمین مشغول صحبت کردن بود ، یه سرتکون دادم براش که اصلا متوجه نشد چون به طرز بی نهایت کوبنده ای داشت با طرف پشت تلفن صحبت میکرد ،اومدم پالتومو بزارم عقب که با چیزی که دیدم مغزم تا چند دقیقه هنگ کرد شاخه گلای رز آبی رو برداشتمو جلوی بینیم گرفتم ،چشمامو بستمو  با تمام وجودم بوییدمش ،من روانیه رز آبیم ،آرمین از کجا میدونست ،اومدم ازش تشکر کنم که دیدم نه!!!! فک کنم قضیه جدی تر از این حرفاس ،

_مادر من ،منکه گفتم اگه قرار باشه اونم باشه ، من پامو تو اون ویلای خراب شده نمیزارم ،هر کی  که هست !!!هست چیکار کنم ،دلم باهاش نیست نمیخوامش کسیو که کل مردای این شهرو سرویس داده …. 

هوفی کرد و دستی بین موهاش کشید و ادامه داد 

_باشه مامان میام ولی به ولای علی قسم ،اگه بابا با عمو بحث ازدواجونو بکشن وسط  قول نمیدم احترامی بینمون   بمونه ،من نمیخوامش ،   یکی دیگرو میخوام مادره من ، 

_نه نمیشناسیش ،باشه میایم صحبت میکنیم باهم … 

کاشکی با حرفاش کامی که داشت با این گلا شرین میشد و تلخ نمیکرد ، چرا همش فکر میکنم اینم قراره مثل آرش بره با یکی دیگ و پسم بزنه ، احساس ضعف میکنم ، گلای قشنگمو دوباره بو کردم تا بتونم خونسردیمو دوباره بدست بیارم ولی من ، نشدم اون منی که خسته و کوفته در این ماشینو باز کرد، میگن یه روزی همه جنگا تموم میشن  ولی چرا هیچ وقت این جنگی که تو وجودمه تموم نمیشه چرا  پر از تضادای هم معنیم!!!!

_باش مادر من شب میام پیشتون خدانگدار .

سعی میکنم چیزی بروز ندم ، قشنگی توضیح به اینه که قبل اینکه چیزیو بپرسی فرد مورد نظرت با کمال میل بدون سوال جوابتو بده ،این یعنی فهمیده که الان این شرایط نیاز به پرانز باز کردن داره و باید توضیح بده ،ولی آرمین نفهمید که باید بهم توضیح بدم ،دلم میخواد بدونم اون دختر عمو نامی که گفته کیه ولی غرورم فریاد زد هیسس!!!! 

رو بهم کرد و سعی کرد به حالت همیشگیش برگرده 

_سلام عرض شد ماد مازل !!؟ خسته نباشی خانم … 

لبخندی زدمو بالشت بی تفاوتیو بغل کردم 

_سلام ،خوبی ممنونم 

به گلا اشاره کردم  و خودمو زدم به اون راه

_چه گلای خوشگلین ،برای کین ؟!

اروم لب زد 

_برای زندانی قلبم که یه دختره فرفری زشته …

با حرص لب زدم 

_چشمم روشن ،فرفری زشت کیه !!

تک خندی زدو گفت 

_ببین آینه بغلو ساحل !!!

با تعجب گفتم 

_ها!؟

ریلکس گفت 

_آیینه بغل  و ببین 

کاری که گفت و انجام دادم که به حرف اومد 

_خوب حالا فهمیدی کیه ؟! 

با حرص برگشتم سمته صورته پر شیطونشو با کیفم زدم به بازوش

_آهاااا ،که من فرفره زشتم !!!باشه آقا ارمین شما میتونی بری یه لَخت سفید بگیری که خوشگل باشه ..

با شیطنت لب زد 

_آخه میترسم دلت برام تنگ شه!؟

به سمتش براق شدم

_همیشه اینقدر خوشیفته ای؟!

_وقتایی که با شیرینم بحث میکنم  بیشتر خودشیفته میشم …

با حرص لب زدم 

_میتونم بپرسم برا چی اون وقت !!!!

_چون دارمت …..

با حرفش دلم هری ریخت پایین ،انگار از طبقه دهم پرتم کردن پایین ،چن ثانیه تو صورت هم نگاه کردیم که اروم گفتم 

_چرا هی زلزله بپا میکنی !!؟

_زلزلرو دوس دارم چون بعضی آدما مجبور میشن پیش بعضی از آدما پناه ببرن تا جون سالم به در ببرن

_من اگه نخوام جون سالم بدر ببرم چی؟!

_اون وقت اواره میشی و هر لحظه ترس مرگ و داری ،دیگ نمیتونی تو خوده قلبت آروم بشینی میترسی همش پس لرزه بیاد ،فک کنم این زلزله های یهویی و ریز بهتر از آواره شدنه!!!!

_اگه آوار بیاد ،پناهم میشی!! 

_میشم ، تو دل بده به دلم پناه که هیچی مامن و ماهت میشم 

با حرفایی که زد دلخوریم برا توضیحی که نداد و شست و برد ، 

_میشه همیشه بمونی!؟ 

خودشو کشید جلوتر و دو تا دستای سردمو که با بستنی یخی هیچ فرقی نداشت و گرفت و گفت 

_چرا ته چشمات ترسه !!! مگه کسی که اومده قصد برگشتم داره!!! کسی که اومده یعنی برا همیشه تا ابد اومده که نره ….که بمونه ،اگه بنا به رفتن باشه پس چرا بیام جفت پا تو قلبت!!! این ترست از چی نشات میگیره!!!

 

چشمامو بستمو سکوت کردم سکوتی که کلی حرف توش غلیان داشت ،چشمامو بستم تا  مثه همیشه دردامو از چشمام حفظ نشه ،کاشکی میشد این چشمارو از کاسه کند که رسوای این چشمای منتظر نشم ، با حرص لب زد 

_مگه قرار نشد دردات بشه دردامون!؟!!!چرا نمیگی دردتو ،حرفای چشما و پغزت تموم نشد که حرفای زبونت شروع بشه!!! د حرف بزن لامصب ،تو گذشته چی شده که اینقدر ترس داری ….

با بغض لب زدم

_ترسم از اینه که تاریخ تکرار بشه !!

_تو تاریخ چیشده مگه !!

_شخمش نزن ،هر چقدر بیشتر همش بزنم بیشتر بوی گندش در میاد ….

سرمو انداختم پایین و گفتم

_شاید یه روزی که فک کردم رفتنی نیستی همه چیو بهت بگم ،ولی نه الان که تو جدلم با عشقت ، با تنهاییام !! با خانوادم ….

پوزخندی زدمو رو بهش گفتم 

_من بدبخت تر از ابن حرفام آرمین  ،خودتو پای من نسوزون ،من پر از هیچیم 

_من خیلی وقته سوختم فرفری ، وقتی که عکستو تو اون گوشی دیدم سوختم و ساختم تا بفهم حسم به تو چه جنسیه ، هوس یا دوست داشتن ،زود گذره یا ماندگار … قبلنم بهت گفتم من دو دوتامو کردم که الان اینجا پیش تو ام ،شاید دوتام چار تا نشده ،ولی زندگی که قرار نیست همیشه عادی و معمولی باشه ،بعضی اوقات این تفاوتاس که باعث میشه دو طرف بهم جذب شن ،دوتا قطب آهن ربا هم جنس هم نیستن ولی خیلی زود جذب هم میشن ….

_آرمین من خیلی کمم در برابر تویی که پری ،پری از خانواده ،پری از مهر و محبت ،پری  از امکاناتو و رفاه ، آرمین من ندارم ،نه محبت ،نه خانواده ،نه رفاه 

با چشمای لبالب عشقم تو صورتم براق شد و گفت 

  _تا وقتی تو رو برا خودم نداشته باشم  و جز اموالم نشی هیچی ندارم بی همه چیز آرمین  پس دیگ راجبه این شر و ورا حرف نزن ساحل ،اعصابمو بدجور تحریک میکنی ….

پوفی کردو با چهره جدی ادامه داد

_در ضمن من دختری و که اعتماد به نفسش کم باشه و همش خودشو کوچیک بیینه پیش دیگران و نمیخوام ‌،این بشه گوشواره گوشت

 

ماشین و راه انداخت و به سمت نمیدونم کجا حرکت کرد ، هر دو مون سکوت کرده بودیم و عمیق تو فکر بودیم ،جفتمون نیاز داشتیم که یه مدت از هم دورباشیم تا بفهمیم چن چندیم با خودمون ،دستشو برد سمت ظبطو صداشو باز کرد آهنگی پخش شد که تا آخر مسیر محوش شدم 

نوشتم …

رو برگای خیس آبی …

من دوست دارم خدایی 

چشم انتظارم میدونم چشم به راهی 

تو روستای دلم تو تک ساقه ی  این شالیزاری 

من واسه تو بیدارو تو بی خبر از حال من سر روبالشتت میزاری 

چرا توی دلم بذر بی میلی میکاری 

حییییفففف میتونستیم زندگی کنیم و نکردیم 

جا اینکه دور بزنیم همور دور هم بگردیم

حیف رفتیو من تو این شهر شلوغ تنها میمونم 

رفتیو با رفتنت خورد شدم شکست وجوذم

حیف میتونستیم زندگی کنیم نکردیم ….

جا اینکه دور بزنیم همو دور هم بگردیم 

حیف رفتیو من تو این شهر شلوغ تنها میمونم ….

(حیف  ماکان بند)

‌حیف به این عمری گذشت ،حیف به من که قدر فرشته هامو ندونستم ،…کاشکی آهنگو خفه کنه ،تموم خاطرات گذشته داشت مثل سیلی تو صوروتم کوبیده میشد … 

چقدر خوب که اینقدر زود رسیدیم ، ماشینو پارک و و به سمتم  با همون جدیتش گفت

_شالت و بکش جلو واون فرفریارو بده تو ،هیچکی بجز من نباید توشون گم شه …

سرمو سمته آیینه بغل ماشین کردمو مقنعمو صاف و صوف کردم ولی فرامو تو ندادم ،نمیدونم چرا ولی دوست داشتم لج کنم 

همونطور که آرمین داشت مدارکه ماشینو گوشیو ارپدشو بر میداشت من  پیاده شدم اونم چند دقیقه بعد پیاده شد ،نمیدونستم قراره کجا  بریم… اصن برای چی داریم میریم ، دوشادوش هم وارد یه ساختمان خیلی شیک شدیم که روش نوشته بود ساختمان پزشکان رز ، باهم به سمت آسانسور رفتیمو سوار شدیم ،  ارمین مشغول گوشیش بود و با اخم مشغول تایپ کردن چیزی بود ،زیاد کنجکاوی به خرج ندادم وسرمو سمته آینه گرفتم دوباره خودمو وارسی کرد ، همونطور که سرش تو گوشی بود و تایپ میکرد گفت 

_مگه نمیگم این موجارو بریز تو خیره سر !!!!

با سرتقی لب زدم 

_اینجوری قشنگ تره 

دست از تایپ کردن برداشتو به منی که جلوی آیینه مشغول بودم چشم دوخت و با جدیت لب  زد 

_قشنگ تره که باشه ،قشنگیات فقط برا منه نه برا نره خره دیگ 

بی توجهیمو که دید ،بازومو سمته خودش کشید و صورتمو تو یه سانتی صورتش نگه داشت با اخم گفت 

_شیر فهم شدی یا باید اون زبونتو بکشم بیرون بندازمش جلو سگ؟!

 با ناز گفتم 

_بکَن کیه که اعتراض کنه !!

سعی میکرد خندشو کنترل کنه ولی چینای کوچیک پیشونیش نشون میداد که زیاد موفق نبوده 

_بوقتش میکَنم زبونیو که بخواد برام خط و نشون بکشه 

آسانسور ایستاد و نزاشت بیشتر به بحثمون ادامه بدیم ، کیفمو رو دوشم تنظیم کردم و ارمینم کت اسپرتشو‌ تنش کرد و دره واحدو زد ،رو در مطب زده بود ((دکتر امیر  علی منفرد ، متخصص قلب))

زیاد متعجب نشدم ولی غرق لذت چرا ،اینکه یکی جنس محبتش خالص باشه خیلی قشنگه .. 

در با صدای تیکی باز شد ‌و منشی به احتراممون بلند شد ، انگار که ارمین و میشناخت چون گفت 

_سلام آقای کیانفر روز بخیر 

آرمینم  مثل همیشه با صلابت و  جدی گفت

_سلام خانم ،ممنون روز شماهم بخیر 

ممنونمی زیر لب گفت و روبه منم سلام علیکی کوتاهی کرد ،آرمین  گفت

_میتونیم بریم داخل !؟

_یه چند لحظه صبر  ،آخرین مریض داخلن ،چند دقیقه دیگ میان بیرون

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x