پاییزه خزون پارت ۸۰

4.2
(9)

، بعضی اوقات این خونه و تنهاییاش برام خفقان آور میشه ، دوست دارم بوی ساحل بپیچه تو این خونه 

دوس دارم اون صدای قشنگش لابه لای این دیوار و اتاقا بپیچه ،راست میگن از یه سنی به بعد دوس داری یکی باشه که تا آخره عمرش  و عمرت ترسی برای از دست دادنش نداشته باشی بدونی حلالته ، بدونی متعلق به توعه همه چیزش ،ناراحتیاش ،خوشحالیاش ، لمس بدنش ، بوسه های ….

ساحل شده اون رویای هر شبم که  هروز حریص ترم برای رسیدن بهش ، وای از روزی که نرسم به اون رویا ،که زمین و زمانو بهم میدوزم ….

حوصله خونه پدریمو ندارم ‌ولی چه کنم که مامان پیله کرده تا این دختر دایی بندرو بندازه به من …

هر چقدرم میگم نره میگه بدوش …. 

هوف باید تو این چن روز تعطیلی با بابا صحبت کنم ،تا مامانو راضی کنه که قید این لقمرو بزنه برای من ارپد و سوییچ موتورمو برداشتم و دره خونرو قفل کردم و راهی شدم ، 

خنده دار بود کت و شلوار با موتور ،ولی بعضی اوقات تو این تهران لعنتی مزخرف ترین چیز ماشینه ،مخصوصا الانم که نزدیک سال تحویله ،اخ گفتم سال تحویل کاشکی ساحل پیشم بودم ،کاشکی تو این هوا نفس میکشید ،

راستی چیشد منی که روانه همرو سالم میکردم روانم مریض یه ادم شده ،هی میخوام منطقی فکر کنم ولی منطقم کور شده فقط قلبمه که زورش میچربه به منطق و ذهنم چقدر بده که بعده این همه تحصیل نتونم از پس مشکلات روحیه خودم بر بیام ..

توراه به مامانم زنگ زدم تا ببینم چیزی میخواد یانه…

با اولین بوق جواب داد 

_کجایی پسر ،چرا نیستی همه مهمونا اومدن فقط تو نیسی ،آخر سر منو میکشی با کارات 

نفسی کشیدم و کلافه گفتم

 

_مینو خانم توراهم سواره موتور زنگ زدم بگم چیزی نمیخوای برات بگیرم توراه …

مامانم اینبار با ملایمت بیشتری که انگار قصده خر کردنمو داشته باشه گفت 

_مادر داری میای یه جعبه شیرینی از الف بخر ،یه دسته گل رز قرمزم بخر 

همونطور که بیشتر گاز دادم پر تعجب گفتم 

_گل قرمز برای چی؟!

مامانمو سرخوش گفت 

_تو بخر پسر من میخوام بزارم رو سفره هفت سین …

چیزی نگفتم و فقط به یه باشه بسنده کردم و گوشیو قطع کردم و چیزایی که گفت و خریدم

 .

ریموت خونرو زدم و وارد خونه باغ خوشگل پدریم شدم ، این خونرو دوس دارم چون هر وقت میام بچگیامو مرور میکنه برام و یادم میاره من همون پسر بچه کوچولوعم که از سوسک میترسید ، از تنهایی میترسید ، بزرگ شدن نباید مغرورم کنه چون همونیم که بودم نه کمتر نه بیشتر ..‌‌

سرو صداهاشون  گوش همسایه هارو بدرد آورده ،امان از این مهمونیای مامانم که کل ایل تاتارو همیشه و هر وقت جمع میکنه ….

یقه کتمو جلو آیینه موتور صاف میکنم موهای تافت شدم و صاف و صوف میکنم ….

قدمامو همیشه محکم برمیداشتم عادتم همین بود باید صاف و محکم راه میرفتم  اینو همیشه بابا بابک بهم میگفت ، 

جالب بود برام هیچکی نیومد پیشوازم حتی مامان ، درو زدم و تا یکی بیاد درو برام باز کنه ، که انتظارم طولی نکشید که بجای مامانم ، بیتا رونمایی شد ‌ و پشت بندشم مامانمم ،نمیدونم چیشد که بیتا روبهم گفت 

_گلا برا منن !؟

اومدم بگم  من اگه گل برای تو بخرم که از شامپانزه هم کمترم هول بدبخت.‌‌‌‌.. که باحرف مامانمم دهنم مثه غار باز موند ، مامانم گفت 

_اره دیگ عزیزم ،مگه غیر تو کسیم هست که براش گل بخره ،نمیخوای  از دست پسرم بگیری گلارو؟! خسته شد پسرم ….

اومدم یه چیزی بگم که دیدم بیتا پرو پر و گلارو از بغلم گرفت و تشکر کردو بوش کرد  ، یاده ساحل افتادم که چقدر با گلای رز آبی حال میکنه و دوسش داره ،چقدر بیتا و ساحل فرق دارن ،

 بیتایی که براش محدودیتی تو هیج جای زندگیش نیست و یرخی کل زندگیرو میره جلو ،ساحل معصومم که با یه شاخ گل رز و چند تا نون خامه ای دنیاش میشه رنگی رنگی….

من زندگی کردنو و ذوق کردن با چیزای کوچیک و از ساحل یاد گرفتم …چقدر خوبه که ساحل هست ، چقدر خوبه که باشه تو زندگیم تا راه درستو نشونم بده ، ساحلم چقدر با این جماعت فرق داره ،چیشد که ساحل شد انتخابم!!!

بی هیچ حرفی با اخمای درهم وارد سالن شدم و با عموها و خاله ها و دایی ها سلام علیک کردم

داییم گفت 

_به به آرمین خان بابا منور کردین این محفل ….

لبخندی زدم به نشونه ی ادب دستمو گذاشتم رو سینمو گفتم 

_اختیار دارین دایی ،یه ذره شلوغم این روزا 

دایی لبخنده مهربونی زدو گفت

 

_بسته پسر موهات سفید شده یه آستین بالا بزن برای خودت بابا …

لبخندی زدم و رو به بقیه سلام علیک کردم ، 

سمته دختر خاله هامو پسر خاله هام رفتمو با علیرضا و امیر سلام علیک کردم ، جالب اینجاست مهسا هم بود ،چقدر  تو این جمع جای ساحل من خالیه ….کاشکی بودش ،تحویل میشد براش این سال سختی که مادر پدرش نیستن پیشش ، کاشکی حالش خوبه باشه حال قلبه نا ارومش اروم بشه ….کاشکی براش تموم شه این روزای مثل زغوم …

دختر خالم ستاره دستاشو آورد جلو یه لحظه اومدم بهش دست بدم ولی یاده عقاید ساحلم افتادم که چقدر شیرین بود برام ….چرا همش ذهنم ساحلو حکاکی میکنه …به دخترا دست ندادم و با یه سلام علیک ساده سر و تهشو هم اوردم ….تعجب کردن  ولی برام مهم نبودش …

من خیلی وقته تغییر کردم برای دختری که خیلی سخت میشه شناختش….

تو اشپزخونه رفتمو شیرینیارو گذاشتم رو کانتر ، که مامانم اومد تو ‌‌…

رو بهش توپیدم 

_مامان حواست هستش داری چیکار میکنی …چرا بدون هماهنگی با من داری الکی حرف میزنی ،من کی برای بیتا گل میخرم اخههه …. مامان داری تباه میکنی آینده ای رو که دارم ذره ذره میسازمش با یکی دیگه…

مامان متعجب گفت 

_میفهمی داری چی میگی!!!! تو بیتا از اولش برای هم بودین ، اونوقت الان داری میزنی زیرش!؟

کلافه گفتم 

_مادر من چه کشکی چه مال هم بودنی اخه ،دل صاحاب مرده من سریده ، نمیتونه کسه دیگرو قبول کنه….

صندلی میز ناهاخوری کشیدم عقب و روش نشستمو ،دستامو مشت مانند تو موهام کشیدم و چشمامو بستم ،چهره معصوم ساحل اومد جلو چشمام ، وای ساحل من کجایی تو لعنتی که دلم بی قراره اون چشمای واموندته …

مامان آروم به حرف اومد و پرتردید گفت 

_عاشق شدی؟! 

اروم سرمو تکون دادم ، دیدم که مرمک

 چشماش لرزید پوف کلافه ای کشیدم 

_دلت نمیاد با احساسات بیتا بازی کنی دیگ مگه نه؟! 

_نه ولی قرارم نیست خودمو تباه یه دختر هر جایی کنم ….

با جدیت به چشماش نگاه کردمو گفتم 

_باید بیاید خاستگاری من یکی دیگرو میخوام …

مامان اخماشو کشید تو هم و گفت 

_غلط کردی ، محال بزارم تک پسرم بره دختریو بگیره که نمیدونم خانوادش کیه ….

بیتا رو هم من میشناسم هم خودت ، هم خانوادشو میشناسیم 

مکثی کرد و ادامه داد 

_یه چند باری ببوسیش از یاد میبری اون کسیو که میهخوای ،همش هوس زود گذره نمیزارم خوتو تباه هوست کنی پسره کله خر …. این شرورارم تحویل من نده …

اخمی کرد و ادامه داد

_بیا بریم پیش مهمونا زشته …

از رو صندلی بلند شدمو با تمام جدیتم گفتم 

_یا ساحل میشه زنم یا کاری میکنم که راهی جز این نداشته باشید …. فهمیدید!!!

عصبی  از آشپزخونه زدم بیرون ،

نیاز به هوا داشتم ،امیر فهمید حالم خرابه و دنبالم اومد تو اتاقی که سالهای زیادی از عمرمو گذرونده بودم ، 

در اتاق خاک گرفتمو باز کردم و بی توجه به نگاهای دیگران رفتم تو ،امیرم اومد تو ،بی تعلل رفتم سمته تراس اتاقمو باغ بزرگ خونمونو رصد کردم خودم اینجا بودمو فکرم ناکجا آباد …..

چقدر بده که جسم و روح تو یه مکان نیست ، این یعنی نهایت حال وخیمی….

امیر اومد کنارمو همونطور که اونم به دیوار تکیه میداد سیگاری بهم تعارف کرد 

بی تعلل گرفتم ازش و با فندک تو جیبم سیگار جفتمونو روشن کردم….

امیر همونطور که پک محکمی از سیگارش میگرفت گفت 

_چه مرگته پسر ،چرا داد و غال راه انداختی….

سیگارمو نزدیک لبم کردم و پر اخم گفتم 

_میگن بیتا باید بشه زنم …ولی کی دیدی یه هرزه شده زن خوب برا یه نفر …. من ساحلو میخام 

چشمامو بستم و بغض سرطانیمو فرو دادم 

_من برای چشمای معصومش جونمم میدم امیر …. حالمو میفهمی !؟ 

امیر به روبه روش خیره شد وگفت 

_۵ ساله حالم همین بوده تا امسال شدم امیری که ادم شده ،امیری که رسیده به اون چیزی که میخواسته …

روبهم کرد و سیگارشو نزدیک لبش گرفت و لبخند تلخی زد 

_هر چقدر بجنگی براش بیشتر قدرشو میدونی ارمین ،تلاش کن برای رسیدن بهش، اینجوری خانواده ساحلم میفهمن که میخوایش …

نالیدم

 

_امیر دیگ خستم ،میخامش ساحل و تمام کمال نه به عنوان پارتنر پارتی ،به عنوان خانم خونم میخوامش ،عمیقا بهش نیاز دارم هم روحی هم جسمی ،کاشکی تموم شن این دوریااا….

امیر پرتردید پرسید

_ارمین یه سوال بپرسم مرگه امیر راستشو جواب میدی؟!

پک محکمی زدمو گفتم 

_بله!؟ 

با جدیت گفت 

_مطمئنی از عشقت که آلوده به هوس نیست؟! 

بی تردید گفتم 

_نیست ،اگه آلوده به هوس بود  تا الان باید یه لبو میگرفتم که نگرفتم ،گذاشتم همونطور بکر بمونه ،بشه قدیسم ،بعد اینکه حلالم شد دونه دونه این پازل و میچینم .کشفش میکنم … 

امیر که انگار سختش بود از پرسیدن اینجور سوالا پر تردید گفت 

_تا حالا نبوسیدیش!؟ 

با جدیت گفتم 

_نه ، ساحل دخترای دوروریام نبوده که بخوام تو ماشین ازش لب بگیرم ، اون ارزشمنده ،جای یه چیز ارزشمنده وسط خیابون نیست …

پر شیطنت گفتم 

_ولی خدا به داد بعد عقد برسه … خودمم دلم براش میسوزع از بلاهایی که قراره سرش بیاد ….

دوتایی زدیم زیر خنده و بعدش امیر گفت 

_خاک بر سرت اسگل نفهم ،گفتم الان میخوای چه زر مهمی بزنی

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
...
...
1 سال قبل

لطفا پارت بزار 🙏🙏🙏

...
...
1 سال قبل

پاارت نیست یا برای من نمیاره؟

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x