رمان بیگانه پارت 71

4.8
(27)

 

 

 

 

 

_هیس

تو دیگه دختر بزرگی شدی ها زشته شبیه گربه کوچولو ها داری گریه میکنی!

 

_ولی من مامانم رو میخوام

مامانم بده قبول، باعث مرگِ داداشم و بچه اون یکی داداشم شده قبول…

 

دستانم مشت شد که با صدای مظلومی ادامه داد:

_اگر من باهاش حرف بزنم، اگه…اگه دیگه کاراشو تکرار نکنه، چی؟

 

ساده بود، نه؟

در کدام جهان زندگی میکرد؟

 

_فرناز اینو بخور برات سوپ درست کردم.

 

_نمیخوای حرف بزنی باهام؟

بی انصاف منو بابام داریم جلو چشم هاتون دق میکنیم.

چرا شما فقط خودتون رو می بینید؟

 

آرامشم را حفظ کردم.

 

هنوز هم مرگ کودکم آزارم میداد.

 

هنوز هم به یاد جوانی سیاوش قلبم از درد فشرده میشد و او می‌گفت به خودم فکر میکنم؟

 

بچه بود دیگر…..

 

_فرناز به من نگاه کن.

حال من خوبه؟

می بینی من عذادارم…

عزادار مردی که قرار بود همسرم شه و همین به اصطلاح مادر نذاشت.

 

صدامو پایین تر آوردم تا یه وقت عمو نشنوه.

 

_عذادار خانوم جونی که از غمِ دونستنِ مرگ سیا دق کرد.

عذا دار آقاجونی که یه بند نشسته لبِ پنجره تا خانوم جون برگرده….

یه نگاه به اون مرد بکن.

مردی که کوچه بازاری ها میگفتن یه دقیقه حجره اش رو نمی بنده حالا از غم رفتن زنش شبیه افسرده ها شده.

اون مردی که روی اون تخت خوابیده رو می بینی؟

 

اشاره به در کردم.

_اگه مادرتو دوست داری اونم پدرته. میدونی کی این بلا رو سرش آورد؟

 

توقع نداشت انقدر پرخاشگری کنم.

 

خودم هم کم از او نداشتم.

 

 

 

ولی چه کنم که فکر به اتفاقات گذشته آزارم میداد.

 

_ولی منو بابام بهش نیاز داریم.

 

به چشم هایش نگاه کردم. شبیه بچه گربه ها ملوس شده بود.

 

_فرناز من…

 

_تورو خدا ترنم…تورو به روح سیا

 

_انقدر قسم نخور فرناز.

 

_تورو به مرگ سالار مامانم رو برگردون.

 

عصبانی به او که مسمم نگاهم میکرد چشم دوختم.

 

_بهش فکر میکنم.

 

دروغ نگفته بودم.

بهش فکر میکردم ولی قصدم آزاد کردنِ آن زن از زنجیرش نبود.

 

آن زن افسار گریخته بود.

 

چنین زنی دیوانه بود که اهل خانه اش را به جان هم انداخته بود.

 

از اتاق بیرون رفتم.

 

با دیدنِ عمو و اشک هایش هول زده به سمتش رفتم.

 

نکند حرف هایمان را شنیده بود؟

 

اصلا از کی بیدار بود؟

 

 

 

 

آن صدای مردانه با همه ابهت هایی که داشت حالا می لرزید.

 

 

دلم ریش شد.

 

 

به سمتش رفتم و در آغوش کشیدمش.

 

 

_عمو جونم؟

 

 

جوابم را نمی داد.

سرم را روی شانه اش گذاشتم تا گریه یک مرد مرا از پا در نیاورد.

 

 

تا دلم به رحم نیاید.

 

 

ولی مگر میشد؟

 

 

_بچم بود.

همیشه مظلوم تره سیاوشم بود.

سالار گولش میزد.

اسباب بازی هاشو می شکست ولی سیا حرف نمی‌زد. آزارش به مورچه هم نرسید.

کی فکرش رو میکرد لیلا این کارو باهاش کنه.

 

 

لیلا!

لیلا!

 

 

این اسم را دایی زبیح هم گفته بود.

 

 

_عمو لیلا کیه؟

 

 

عمو اشک هایش را پاک کرد.

 

 

حالا یک مردِ جدی مقابلم نشسته و از گذشته ها حرف میزد.

 

 

لیلای جوانی که همسرش شده بود روزگاری دل در گرو مردی دیگر داشت.

 

 

مردی که پس از لیلا زنی زیبا نصیبش شده بود و آن زن خواهرِ دردانه مادرم بود.

 

 

عمو میگفت و من مات مانده بودم.

 

 

عمو میگفت روزهای اولی که لیلا پا به خانه اش گذاشت غم نهفته در چشمانش به قدری بود که دلِ سنگ را آب میکرد.

 

 

میگفت لیلایش به زور به آن زندگی عادت کرد.

 

 

یک روز که از سر کار آمده بود برعکس تصورش که لیلا همیشه گوشه پنجره می نشست و غمگین به باغ خیره میشد، لیلا را شاد مقابلش دیده بود.

 

 

لیلا به او گفته بود من مرده ام و منِ جدیدی متولد شده….

 

از آن پس عالیه صدایش زدند.

 

 

عمو به اینجا که رسید انگاری سینه اش خس خس میکرد.

 

 

_عمو من هستم بقیش رو یه روزِ دیگر تعریف کنید.

استراحت کنید تا منم به آقاجان سر بزنم.

 

 

عمو خندید.

 

 

_خیلی دسته کمم گرفتی عروس!

 

 

استغفراللهی گفتم که ادامه داد:

 

_خوب که بشم باید برم حجره کارا عقب افتاده، بابات و عاصف بدجوری خسته شدن

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 27

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان گندم

    .خلاصه : داستان درباره ی یک خانواده ثروتمنده که بیشتر اعضای اون کنار هم زندگی میکنن . طی اتفاقاتی یکی از شخصیت…
رمان کامل

دانلود رمان سراب را گفت

خلاصه : حاج محمدهمایون امیران، مردی بسیار معتقد و با ایمان، تاجر معروف و سرشناس تهران، مسبب تصادف دختری جوان به نام یاس ایزدپناه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x