…… لبخند پر رنگ تری زد و گفت: دلیل این دست پاچگیت میدونی چیه؟
توی سکوت فقط نگاهش میکردم چشماش داشت منو غرق میکرد
بی حواس محمد و روی زمین انداختم جفتمون به سمت هم قدم برداشتیم
اونقدر بهم نزدیک شدیم که فقط چند انگشت بینمون فاصله بود تمام جزعیات صورتش و از یه نظر گذروندم اب دهنم و قرت دادم، این موجود واقعا خیره کننده بود
ملمداس: دلیل این دست پاچگیت خونیه که تو رگ هاته، خون؛ خون و میکشه، خونت خون محمد و میکشه
اروم نفسم و تو صورتش فوت کردم با صدای ارومی گفتم: یعنی چی؟
ملمداس: یعنی محمد برادر توعه
همون لحظه دیگه طاقت نیاوردم و شروع به بوسیدنش کردم
دستش و روی سینه ام گزاشت کمی منو به عقب متمایل کرد
خمار آلود نگاهش میکردم هیچکس تا حالا این ارامش و بهم نداده بود
ملمداس: تیرداد تو خیلی خوبی دیگه هیچوقت به من نزدیک نشو
اب دهنم و قورت دادم با کلافگی نگاهم و تو صورتش چرخوندم
تیرداد: میخوامت
ملمداس: از من فاصله بگیر
با یه حرکت قافل گیر کننده دستش و کشیدم و روی زمین درازش کردم و روش خمیه زدم….
بی حال روی زمین تاق باز خوابیدم درد شدیدی تو ناحیه پایین تنه ام داشتم گرمی گرمی خون و روی پوسم کامل حس میکردم
ملمداس سریع به سمتم اومد دستی روی ناحیه زخمی شده کشید
ملمداس: پسره ی سرتق مگه بهت نگفتم بهم نزدیک نشو
لبخندی زدم و گفتم: دوست داشتم
مدتی بهم خیره موندیم
ملمداس: باید برادرت و تیمار کنی
تازه حرف های ملمداس برام معنا پیدا کرد
تیرداد: یعنی چی که محمد برادرمه
ملمداس: این و از پدر و مادرت بپرس فعلا باژد محمد و تیمار کنیم دستت و به من بده
ملمداس با یه دست دست منو و با دست دیگه اش دست محمد و گرفت با لبخند دلنشینی گفت: چشم هات و ببند
بوسه ای روی گونه اش نشوندم و چشم هام و بستم بعد لز باز کردن چشم هام جلوی در بیمارستانی بودیم که تهمینه بستری بود سریع محمد و روی کولم گزاشم و وارد بیمارستان شدم
…
[♡توجه داشته باشید شخصیت تیرداد وجود خارجی ندارد♡]