رمان اردیبهشت پارت ۱۳

4.2
(26)

 

 

 

لبخند لطیفی نشست روی لب های آرام :

 

– مرسی !

 

– من جلوی در محل کارتم . می تونی نیم ساعت زودتر جمع و جور کنی و بیای ؟

 

– نمی دونم ! … آخه …

 

سکوت کرد … نمی دونست باید چی بگه . بعد تصمیمش رو گرفت و گفت :

 

– ببینم چی می شه !

 

تماس رو تموم کرد و مردد از روی صندلیش بلند شد .

 

ارمغان توی اتاقش بود … اون هم اون روزا ماجرای نامزدی و ازدواجش خیلی جدی شده و همیشه درگیر بود .

 

آرام دستی به لبه ی مقنعه اش کشید و بعد در زد . صدای “بفرمایید” ارمغان رو شنید و درو باز کرد .

 

– ارمغان جون ؟

 

ارمغان از بالای عینک مطالعه اش نگاهی به آرام انداخت و بعد صاف نشست .

 

– جانم ؟

 

– می شه من زودتر برم خونه ؟

 

ارمغان لبخند پر شیطنتی زد ، عینکش رو از چشم برداشت و گفت :

 

– کجا بری ؟ امروز خیلی مشکوک می زنی ها !

 

آرام با خجالت خندید و سرش رو پایین انداخت . ارمغان آب دهانش رو قورت داد … یک کمی مردد بود ، ولی بلاخره پرسید :

 

– چه خبر از اون نامزدت ؟

 

– نامزدم ؟!

 

آرام هراسون نگاهش کرد … ارمغان از کجا می دونست نامزدیش با مجید رسمی شده ؟ نکنه روی پیشونیش حک شده بود ؟!

 

– آره دیگه ! … همون آقایی که اومده بود خواستگاریت !

 

آرام موند باید چی بگه :

 

– خب … هیچی هنوز !

 

بعد بحث رو جمع و جور کرد و دوباره پرسید :

 

– حالا برم یا نه ؟

 

ارمغان لبخند تند و سریعی بهلب نشوند :

 

– آره آره … حتماً ! … فقط …

 

در کشوی میزش رو باز کرد و کارت سفید و باریکی بیرون آورد و به سمت آرام گرفت :

 

– اینم خدمت شما !

 

آرام پرسید :

 

– این چیه ؟

 

جلو رفت و کارت رو از ارمغان گرفت و بازش کرد . کارت دعوت بود … نامزدی ارمغان و افشار ، برای پنجشنبه ی آینده . اسم آرام با خط خوشی پشت کارت نوشته شده بود . آرام لبخند زد :

 

– مبارکه !

 

– دلم میخواد حتماً بیای !

 

– حتماً !

با ارمغان خداحافظی کرد و از اتاقش خارج شد . کارت رو توی کیفش انداخت ، کیفش رو برداشت و بعد از دفتر خارج شد .

 

 

موبایلش باز هم شروع کرد به زنگ خوردن … مجید بود . آرام تماس رو برقرار کرد و بی مقدمه گفت :

 

– دارم میام !

 

دکمه ی آسانسور رو فشرد . مجید گفت :

 

– من که زیر پام علف سبز شد !

 

– حالا قراره کجا بریم ؟

 

– تو دلت کجا رو میخواد ؟!

 

– خونه رو ! … خیلی خسته ام !

 

– منو ببینی خستگیت در میره دیگه !

 

آرام خندید … مجید ادامه داد :

 

– می خوام برای فردا شب کت و شلوار بگیرم . اول خواستم با حاج خانم برم … بعد فکر کردم سلیقه ی تو باشه ، بهتره !

 

قند توی دلِ آرام آب شد . لبخند از ته دلی زد . درب های آسانسور باز شدن … آرام تند گفت :

 

– الان میام !

 

تماسش رو تموم کرد . رفت توی آسانسور و دکمه ی همکف رو فشرد .

 

نگاه کرد به تصویر خودش توی آینه ی تمیز … چقدر زیبا بود ! برق اشتیاق توی چشم های درشتش ، اونو زیبا کرده بود .

 

فوری توی جیب کیفش رو گشت و رژ مایعِ سرخش که بوی توت فرنگی می داد رو بیرون آورد .

 

عاشق این رژش بود … قبلاً بارها امتحانش رو پس داده بود ! در بدترین شرایط هم حداقل تا سی درصد خوشگل ترش می کرد !

 

با دقت خیره شد به تصویر خودش و برس رژ رو روی لب هاش کشید … . بعد درهای آسانسور دوباره باز شد … .

 

نگاه آرام بالا کشیده شد و از توی آینه … خیره موند توی چشم های خاکستری و آشنایی … .

 

 

برای لحظاتی روح از تنش پر کشید و رفت … نفسش بند اومد . فراز حاتمی … فراز حاتمی اونجا بود ! مقابلِ در آسانسور ، با دسته گلی توی دستش … خیره به آرام !

 

انگار او هم انتظار دیدن آرام رو اینطوری … توی آسانسور و رژ لب به دست … نداشت . چون کاملاً غافلگیر شده به نظر می رسید .

 

آرام چرخید به طرفش و مقابلش ایستاد … نمی تونست چیزی بگه .حس تلخی راه گلوش و سد کرده بود .

 

در آسانسور میخواست بسته بشه ، ولی فراز با دستش اونو به عقب روند .

 

بعد خدا به آرام قدرتی داد تا نفس عمیقی کشید … درب رژ لبش رو بست و بعد به آرامی از کنار فراز رد شد و عبور کرد .

 

دست هاش رو ارتعاش خفیفی گرفته بود . نمی دونست فراز سوار آسانسور شده و رفته یا هنوز هم اونجاست … ولی بر نمی گشت … نگاهش نمی کرد !

 

از درهای اتوماتیک لابی که گذشت … مجید رو دید .

 

یک نفس عمیق … و یک لبخندِ از ته دل ! درست مثل عبور از جهنم به سمت بهشت بود !

 

مجید به طرفش اومد و مقابلش ایستاد … توی دستش یک شاخه گل رز داشت .

 

– تقدیم به بانوی قشنگ خودم !

 

آرام گل رو ازش گرفت .

 

– ممنونم ! ممنونم ! ممنونم !

 

این چه حس داغ و پر شکوهی بود که هر بار قلبش رو پر می کرد ؟ … هر بار که مجید رو می دید … هر بار که حضورش رو توی زندگیش حس می کرد .

 

– فراز حاتمی بود الان رفت توی ساختمان ؟!

 

آرام جا خورد … .

 

– نه !

 

– چرا … دیدمش ! خودش بود !

 

خندید و ادامه داد :

 

– می خواستم برم ازش امضا بگیرم !

 

لبخند روی لب های آرام کاملاً محو شده … لاله ی گوش هاش زیر مقنعه داغ شده بود . ساقه ی باریک گل رو محکم بین انگشتاش فشرد و پرسید :

 

– گرفتی ؟!

 

مجید خم شد توی صورتش و با شیطنت گفت :

 

– نه ! فعلاً امضای تو رو پای عقد نامه میخوام ! … می دی بهم ؟

 

آرام لبخندی زد … کمی گیج و کمی معذب .

 

– می شه بریم ؟

 

– آره … بفرمایید ! ماشینم سر چهارراه پارکه !

***

 

بلاخره پنجشنبه ی موعود رسیده بود … قرار بود آرام به مراسم نامزدی ارمغان بره .

 

یه جورایی حس خوبی از رفتن به این نامزدی نداشت .

 

بعد از روزی که فراز حاتمی رو توی مجتمع محل کارش دید … دیگه حتی نسبت به ارمغان و شغلش هم حس خوبی نداشت . میخواست استعفا بده و بره دنبال یک کار دیگه … ولی چه کاری ؟

 

الان اونقدر درگیر فکر مجید و نامزدیش بود که نمی تونست بیکاری رو هم تحمل کنه . پس دندون سر جیگر گذاشته بود … تا ببینه در آینده چی پیش میاد .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 26

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان شاه_صنم

  ♥️خلاصه : شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تااینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه،شاه…
رمان کامل

دانلود رمان سایه_به_سایه

    خلاصه: لادن دختر یه خانواده‌ی سنتی و خوشنام محله‌ی زندگیشه که به‌واسطه‌ی رشته‌ی پرستاری و کمک‌هاش به اطرافیان، نظر مثبت تمام اقوام…
رمان کامل

دانلود رمان تاروت

  خلاصه رمان :     رازک دختری از خانواده معمولی برای طرح دانشگاهی وارد شرکت ساختمانی بنام و مطرحی از یه خانواده پولدار…
رمان کامل

دانلود رمان زیتون

خلاصه : داستان باده من از شروع در نقطه پایانی آغاز میشه از همون جایی که باده برای زن بودن ، نفس کشیدن ،…
رمان کامل

دانلود رمان دژکوب

خلاصه: بهراد ، مرد زخم دیده ایست که فقط به حرمت یک قسم آتش انتقام را روز به روز در سینه بیشتر و فروزان…
رمان کامل

دانلود رمان ویدیا

خلاصه: ویدیا دختری بود که که با یک خانزاده ازدواج میکنه و طبق رسوم باید دستمال بکارت داشته باشه ولی ویدیا شب عروسی اش…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آیدا
2 سال قبل

ایول خیلی عالی بود،رکامتو از پارت یکم دنبال کردم محشره

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x