ساندویچ هامونو خوردیم و از رو سکو اومدیم پایین …
قدم زنان به طرف دریا حرکت کردیم ، موج هاش محکم خودشونو به صخره ها می کوبیدن …
مَنو جورج تو یه ردیف ، آنا و ریس هم تو یه ردیف قدم بر میداشتیم … .
ناخودآگاه دستم کشیده شد طرف گردنبندم …
گرفتمش تو دستم ؛ نفس عمیقی کشیدم ، این تنها یادگاری ای بود که از خونوادم داشتم …
تو این عکس تقریبا یه ۵ ، ۶ سالی سن داشتم …
و حالا ۲۲ سالم بود ! …
یعنی حدودا ۱۸ ، ۱۷ سال پیش ! … .
آه غلیظی کشیدم ، چطوری میخواستم پیداشون کنم؟! …
چجوری آخه؟! …
* * * *
عصبی و با دستایی مشت شده ، لب زدم :
+ چی داری میگی آیکان؟! …
حالت خوشه؟! …
میخوای شخصیت اصلی پسر رو ، جورج رو از تو فیلم حذف کنی؟! …
آیکان نفس عمیقی کشید و همونطور که مشغدل مطالعه ی کتاب رو میزش بود ، خونسرد گفت :
_ نویسنده برنامه رو جور دیگه ای چیده ، قبلا قرار بود تهش تو و جورج باهم باشین ولی …
ولی حالا قرار شده یه بازیگر دیگه جای جورج رو بگیره ! …
نفسمو عصبی بیرون فرستادم ، من اینجا داشتم از حرص دق میکردم و اون به چپشم نبود ! …
به طرفش پا تند کردم ؛ روبه روی میزش ایستادم و با کوبیدن کف دستام رو میز ، حرصی گفتم :
+ اگه میخواین جورج رو از تو فیلم حذف کنین ، منم باید حذف کنین …
سریع سرشو بالا گرفت و بهت زده ، با تته پته گفت :
_ م ، میفهمی چی میگی آلما؟! …
ما رو تو حساب وا کردیم ، تو شخصیت اصلی دختری ! …
پوزخند تلخی زدم ؛ صاف ایستادم و با فرو کردن دستام تو جیبای مانتوم ، سرد گفتم :
+ جورج هم شخصیت اصلی پسر بود ، مگه نه؟! …
کلافه دستی به صورتش کشید …
کتاب رو بست و با بلند شدن از رو صندلیش ، بی حوصله لب زد :
_ ببین آلما ، یه بار برای همیشه میگم …
این اتفاقات تو همه ی فیلما رخ میده ، فوت شدن و حذف یکی از شخصیتا …
خیانت ، چه میدونم …
اومدن یه فاب جدید ! …
تو که دو ساله بازیگری ، باید این اصول و شرایط رو بدونی دیگه ! … .
بی روح بهم زل زد که دندونامو عصبی بهَم سابیدم و غریدم :
+ آره ، از تمامه این چیزا خبر دارم ولی …
مکثی کردم ؛ کلافه پوفی کشیدم و دستمو تو موهام فرو بردم که با یه اخم ریز ، دست به سینه گفت :
_ خب ، ولی چی؟! …
نفسمو محکم بیرون فرستادم ، تو چشاش زل زدم و جدی گفتم :
+ ولی خودت میدونی ، من و جورج خیلی وقته باهم رل زدیم …
من جونم به جونش بستس ! …
اون نباشه ، منم نیستم … .
کلافه سری به نشونه ی تاسف تکون داد که به طرف کیفم پا تند کردم …
از رو مبل ور داشتمش و به طرف در قدم برداشتم ؛ دستمو رو دستگیره ی در گذاشتم ولی قبل از خارج شدن ، پشت بهش لب زدم :
+ به نویسنده ی فیلم بگو برنامه رو تغییر نده ...
اگر هم میخواد تغییر بده ، جوری کنه که جورج از تو فیلم حذف نشه ! …
در اون صورت با لف دادن من هم ، مواجه میشین … !
نگاه آخرو بهش انداختم و از اتاق بیرون زدم … .
با سلام وقت بخیر رمانتون بسیار زیبا و جالب هست 🥰🥰
عالی بود
عالی بی 😊انشاءالله هم تا آخر عالی خواهد بی💖
سلام سارایییییی چطورییییی؟؟ منو یادته شادی ام 😂😂🙂🥺.رمان جدیدت مبارک باشه قشنگم 💞💞💞