رمان دلباخته پارت (پایانی)

4.1
(128)

تایِ ابروهایش را بالا برده و دستی به ته ریشش می کشد.

– داشتی می گفتی اقا احمد رضا!

برای لحظه ای مکث می کند.
دستی به بازوی پسرش می کشد.

– زورت زیاده، اره! خب اگه زیاده، بیا منو بزن، پسر!

روی زانو می نشیند.
به چشمان تیره اش زل می زند.

– یادته اونروز چی گفتم بهت! نگفتم مردی که دست رو زن بلند کنه، مرد نیست بابا، نامرده… یادته پسرم؟

سر پایین می اندازد.
با یک ” بله” ساده جواب می دهد.

– پس اگه اینطوره تو باید عینِ شیر پشت ابجیت وایسی و نذاری کسی چپ نیگاش کنه، درسته؟

سر به تایید حرفش تکان می دهد.
مشت گره کرده اش در هوا ضربه می زند.

– هر کی خواست اذیتش کنه می زنم تو شکمش، اینجوری

– من نمی فهمم، تو چرا همش دنبال دعوایی، پسر!

سر بالا می اندازد.

– نه دیگه، اینطوری نمی شه… تو باید یاد بگیری که همه چی با بزن بزن حل نمی شه، بابایی… گمونم وقتشه که پسرم و ببرم زورخونه تا اونجا یاد بگیره…

صدای فریاد احمد رضا حرفش را قطع می کند.
بالا و پایین می پرد و ذوق می زند.

– اخ جون، زورخونه… رستا… رستا؟

فریاد کشان به سمت رستا می دود.
سید از تخت بالا می آید.

چفت من می نشیند.
دستم را میان پنجه ی مردانه اش به اسارت می برد.

نگاهش می کنم.
آرام حرف می زند، شبیه یک زمزمه.

– ازت گذشتن خیلی برام سخت بود، اونقدر که حتی بهش فکر نمی کردم… مثل آدمی که همه ی دار و ندارش و می ذاره وسط میز قمار و خودش بهتر از هر کسی می دونه که تهش برنده نیست، ولی باختش و دوست داره

صدایم می لرزد، مثل مردمک هایم.

– امیر حسین؟

چشم باز و بسته می کند.
دلم برای لبخند مردانه اش می ریزد.

– من چیزی جز خودم نداشتم که بذارم اون وسط، حتی لازم نبود به تهش برسم، من از یه جایی به بعد…

نگاهش در صورتم می چرخد.

– تازه فهمیدم که می شه هم برنده بود و هم بازنده

نفسم میان سینه اش رها می شود.

میان سینه ی مردی که من را عاشقانه می خواست و من عاشقانه به او باختم.

پایان

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 128

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان غبار الماس

    ♥️خلاصه: نوه ی جهانگیرخان فرهمند، رئیس کارخانه ی نساجی معروف را به دنیا آورده بودم. اما هیچکس اطلاعی نداشت! تا اینکه دست…
رمان کامل

دانلود رمان گناه

  خلاصه رمان : داستان درمورد سرگذشت یه دختر مثبت و آرومی به اسم پرواست که یه نامزد مذهبی به اسم سعید داره پروا…
رمان کامل

دانلود رمان گلارین

    🤍خلاصه : حامله بودم ! اونم درست زمانی که شوهر_صیغه ایم با زن دیگه ازدواج کرد کسی که عاشقش بودم و عاشقم…
اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
9 ماه قبل

از نحوه پارت گذاریش که چشم پوشی بشه رمان خیلی قشنگی بود ممنون از نویسنده و زحمات قاصدک جان🙏😍🌹

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x