رمان رخنه پارت ۱۵

4.5
(18)

آشوب بودم.

مثل دریایی که آروم و قرار نداشت و طوفانی بود.

منتظر یک نسیم عظیم که غرش موجم رو به نمایش بکشم ولی بدنم بی حس بود.

انگار لیدوکائین به وجودم سرازیر شده بود.

 

منو روی مبل نشوند و همزمان تقه ای به درب اتاق خورد.

حافظ با صدای تقریبا رسایی صداش توی اتاق طنین انداخت.

– بیا تو!

پتو رو دور خودم جمع کردم.

حافظ محال بود اجازه بده کسی با حریم اتاقش وارد بشه اما الان برای این‌ که لحظه ای چشم ازم برنداره و دست از پا خطا نکنم، بهش اجازه ورود داد.

 

پرستار با بشقاب و لیوان آبی داخل اومد و توقع دیدن من رو نداشت.

– چرا ماتت برده؟ بزار روی میز برو.

 

پرستاره که رنگ به رخسار نداشت و مشخص بود کلماتش داره تحلیل رفته ادا میشه، گفت:

– چشم …آقا.

 

به محض ترک کردن اتاق، حافظ رو به من کرد.

– بخورش قرصتو.

 

این رفتار هاش منو یاد دوستی خاله خرسه می انداخت.

قرص رو با جرعه ای از آب نوشیدم و لب زدم:

– یه آژانس واسه من بگیر.

 

دستی به ته ریشش کشید و مقابلم ایستاد.

– اینجوری بفرستمت پیش مادرت که خیال کنه من‌ اینجا داشتم تورو شکنجه می دادم؟

 

مگه غیر از این بود؟ دلم می خواست همین سوال رو بپرسم اما با حرف بعدیش اجازه نداد.

– خودم میرسونمت! میسپرم لباس های آوا رو تنه‌ش کنه.

 

سوالی نگاهش کردم.

– یعنی میزاری ببرمش؟

 

انگار دردم از یاد رفت.

همه چیز برام دل چسب شد، شاید داشتم حس شیرین پاداش رو میگرفتم و با سر حرفشو تایید کرد.

– دو شب! اونم چون مامانم قرار خواستگاری گذاشته، با بچه برم پرنسس مختاری بهم جواب مثبت نمیده.

 

نمیدونم چرا فکر می کرد با این حرف ها من حسودی می کنم اما جدا مهم نبود.

شاید اگر دو ماه پیش بود یکم ناراحت می شدم اما با این رفتار های چند وقت اخیرش دیگه رسما تنفر به وجودم رخنه کرده بود.

 

– دو روز هم کافیه!

 

مشکوک نگاهم کرد.

– تو نمی خوای چیزی بگی؟

 

پتویی که دورم بود رو با مانتوم عوض کردم.

– چی باید بگم؟

دکمه پیراهنشو بست.

– چه‌ می‌دونم قبلا یه واکنشی نشون میدادی.

 

شالمو برداشتم.

کمرم هنوز بابت کارش درد می کرد اما به روی خودم نیوردم و فقط جواب دادم:

– خب مبارکه!

 

پوزخندی زد و از توی کشو میزش چیزی برداشت و توی جیبش گذاشت.

– میرسم حسابت! فعلا تیکه بپرون …تا باز دوباره واسه یه دقیقه دیدن آوا مثل چند دقیقه پیش مثل رکسی پارس کنی.

 

تیک عصبی به انگشت هام رسید و شروع به لرزیدن کرد.

حرف هاش تبل تو خالی نبود.

یک روز بالاخره اجرا می شد و حالا فقط داشت بهم اخطار می داد.

 

با تقه ای به درب خودمو مرتب کردم که پرستار درب رو باز کرد و رو به حافظ گفت:

– بچه رو آماده کردم آقا!

 

به سمتش رفتم.

– خودم ساک لباسشو می چینم.

پرستار چندش وار کنار رفت و یه جوری نگاهم کرد که انگاری من کارگر خونه‌شم.

حافظ پشت سرم بیرون‌ اومد و درب اتاق رو بست.

بچه بغل پرستارش بود که امیر ازش گرفت و با خنده بچم گردن باباشو گرفت.

ساک کوچولویی به اندازه دو روز برداشتم و بلند‌ شدم.

با برداشتن قدم اول متوجه حس خیسی توی شلوارم شدم و مشکوک ایستادم.

 

حافظ رو بهم کرد.

– چرا واستادی؟ پاشو دیگه دیرمه.

 

زیر شکمم خالی شد برای لحظه ای بی اختیار آخ کشیدم.

– الان میام تو برو.

 

نرفت و بر خلاف حرفم سر جاش ایستاد.

– چت شده؟

 

خجالت می کشیدم.

بعد طلاق رسما یه نیکی بودم که کاملا نسبت به مسائل خصوصیم شرم داشتم، مهم نبود‌ حافظ یه زمانی شوهرم بوده‌.

آب گلوم رو قورت دادم.

یقینا که مشخص بود مشکل از کجاست و با صدای آرومی پرسیدم:

– پد بهداشتی داری؟

 

بچه رو یکم بغلش جا به جا کرد.

– جز خودت کدوم زن دیگه ای تو این خونه بوده که داشته باشم؟ برو ببین تو وسایل قبلی خودت هست یا نه.

 

قدم آهسته برداشتم که صورتشو جمع کرد.

– چه نازک نارنجی شدی! واستا خودم برم ببینم.

هنوز نرفته بود جلوش رو گرفتم‌.

دلم نمی خواست حافظ بره پی این چیزا چون توی اون کمدی که این چیز ها رو گذاشته بودم قبلا پر از لوازم بهداشتی زنونه دیگه بود که حس شرمم رو بیشتر می کرد.

 

خودم رو به کمد سابقم رسوندم.

کاش می تونستم یه فندک زیر تمامش بگیرم تا با گذشته تلخشون بسوزن.

هنوز یک بسته کامل اونجا بود به علاوه جعبه پلمپی از اقدامات جلوگیری برای بارداری که تاریخ مصرفش برای قبل حاملگیم بود.

 

از توی کمد بیرون اوردم و به شکل توت فرنگی روش نگاه کردم.

خودم بهش گفته بودم این طعم رو دوست دارم و حتی یادم می اومد که مجبورم می کرد طعمش رو روی اندام مردونه‌ش بچشم.

 

مات جعبه توی دستم بودم که صدای قلبمو دوباره فشرده کرد.

– توت فرنگیه!

 

به سمتش چرخیدم.

– می دونم.

پوزخندی زد و جلو اومد.

– برو پدتو بزار تا خونه رو به‌ گند نکشیدی!

ابرو هام رو چین دادم.

– اینو بندازش دیگه به دردت نمیخوره!

 

جعبه رو توی مشتش گذاشتم که یه پرتاب سه امتیازی به سمت سطل آشغال حصیری اتاق کرد‌.

– پرنسس مختاری ها رایحه موز رو بیشتر ترجیح میده.

دندون هام دو به هم ساییدم‌

– سلیقه‌ش رو هم میدونی.

 

از روی میز ساعت مچیش رو برداشت.

– هوم! بجنب دیرمه.

 

داخل دستشویی رفتم و قبل گند زدن به لباس هام به این فاجعه پایان دادم‌.

به محض بیرون اومدنم متوجه صدای امیر حافظ شدم.

زیاد واضح نبود اما مثل همیشه که عادت داشت با تلفن حرف بزنه، روی تراس رفته بود.

دلش نمی خواست من از کارش چیزی بفهمم و به قولی همیشه می گفت “هرچقدر کمتر بدونی برات بهتره”.

 

نزدیک شدم.

آوا توی بغلش بود و گوشی هم کنار گوشش.

نزدیک درب شیشه ای شدم و محض فقط کنجکاوی به حرف هاش گوش دادم‌ که با صدای تقریبا رسایی حرف می زد:

– نمی دونم تو تخم کدوم حروم لقمه ای! به من میگن حافظ سلطانی …خر فهمی؟ یه جور گازشو بگیر برو که دودتو ببینم.

 

داشت باز کیو اینجوری تهدیدش می کرد که طرف پشت تلفن از ترس خودشو خیس کنه؟!

 

مات بودم که برگشت عقب و آوا دستش روی چونه باباش بود و داشت بازی می کرد.

حافظ تلفن رو قطع کرد و داخل شد.

– می دونی خوش ندارم یکی فال گوش واسته.

 

بچه رو از توی بغلش بیرون کشیدم‌

– برام مهم نیست با کی حرف میزنه چه برسه بخوام بهش گوش بدم.

 

پشت سرم راه افتاد و همونطور لب زد:

– مشخصه! مراقب دخترم باشی …صحیح و سالم برش می گردونی بهم.

به سمتش چرخیدم و آوا روسریمو کشید.

– یه جوری حرف میزنی انگار بچه من نیست؟ خوبه خودم به دنیا اوردمش و از تو بهتر می دونم چجوری باید مراقبش باشم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 18

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان شاه_مقصود

خلاصه : صدرا مَلِک پسر خلف و سر به راه حاج رضا ملک صاحب بزرگترین جواهرفروشی شهر عاشق و دلباخته‌ی شیدا می‌شه… زنی فوق‌العاده…
رمان کامل

دانلود رمان آدمکش

    ♥️خلاصه‌: ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون…
رمان کامل

دانلود رمان انار

خلاصه : خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آیدا
2 سال قبل

ایییی این مردا وحشی عصبی چقد حال بهم زنن،بدرد سطل اشغال میخورن،نمونش همین حافظ یا همون کرد تو رمان ارباب سالار،کجاشون جذابه،دخترا توهم میزنن از مردا خشن و غیرتی خوششون میان،اخه حافظم ادمه،به جز قیافه و عربده کشی،زورگویی اذیت کردن زنش تو گذشته چی داشته،خوشم نمیاد از این مردا،اگه غیرتی خشن نباشه،عقلش روان درست حسابی داشته باشه

.
پاسخ به  آیدا
2 سال قبل

ارام😐

مریم
پاسخ به  آیدا
2 سال قبل

ایدا جون تو این کار رو نشون غیرت میبینی طرف روانی سادیسمی غیرت حالیش نیست یه جو مردنگی نداره هیچ دختریم از ادم روانی خوشش نمیاد مرد با غیرت داریم تا با غیرت اینجا طرف حالش خوش نی معلوم نی چی میزنه مرد خشن کیلو چند یارو مخش تاب دارع

ما دخترا از مردای غیرتمند خوشمون میاد غیرت نه یعنی ایکنه مثل این یارو اخلاقت سگ مصب باشه غیرت یعنی نزارع اشک تو چشم دختر پیدا بشه مرد داریم تا مرد

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x