رمان رخنه پارت ۴

4.1
(27)

سمتش برگشتم.

– چی از جونم می خوای؟

لبخند گوشه لبش شکل گرفت.

– خودتو!

پچ زدم:

– اون موقع که منو داشتی، فراریم دادی! حالا که دیگه دارم ازدواج می کنم چیزی درست نمیشه …با این کارات هم قرار نیست تغییری ایجاد بشه، فقط داری به دخترمون اسیب روحی و جسمی می زنی.

گلومو فشار داد.

– یک بار دیگه حرف ازدواج بزنی، تضمین نمی کنم سالم از در این خونه بیرون بری.

سرفه ای کردم که ولم کرد و محکم روی تخت به صورت دمر درازم کرد.

– اخ داری به سینه هام فشار میاری اینجوری.

بازوم رو کشید و روم خیمه زد.

– کی زیر پات نشسته بود که درخواست طلاق دادی؟

توی همون وضعیت پوزخندی زدم.

– چی خیال کردی؟ من هرزه‌م؟ کار های خودتو ندیدی؟ وقتی سیاه و کبود برگشتم پیش مامانم ندیدی تا دو هفته از ترس کتک های تو شب ادراری داشتم؟ کور بودی وقتی طرف اون با اسلحه توی اتاق خواب خودم تهدیدم کرد؟

یقینا که همه این ها رو یادش بود.

کابوس هلی دوران ازدواجم و زندگی پر تشنج خانوادگیم که به شغل امیرحافظ و پدرش گره خورده بود.

هیچ وقت طاقت نداشت من باهاش صادقانه حرف بزنم و گله کنم.

با فشاری که به سینه چپم اورد درد بدی به جونم افتاد و چند قطره شیر به لباس نازکم پس داد.

– توی این قصری که زندگی می کردی چی برات کم گذاشته بودم؟

ملاک سنجش حافظ بر اساس پول بود.

اینجوری بار اومده بود.

اقوام سلطانی همشون از این دست بودند.

– عشق! مهر و محبت ….چیزایی که تو ازشون بویی نبردی.

طی یک حرکت لباس هاش رو کامل در اورد.

انگار اصلا نشنید چی گفتم.

شاید براش مهم نبود.

با کی داشتم از عشق حرف می زدم؟ مردی که اگر پدر و مادرش هم جلوش جون می دادند ککش هم نمی گزید.

صدای فریادم توی متکا خفه شد.

از پشت روم خیمه زده .

کاملا برهنه‌م کرد.

بدون هیچ مانعی بینمون.

حس گناه داشتم.

انگار داشت با میل خودم بهم تجاوز می شد در صورتی که هزار فریاد توی وجودم شعله می کشید.

– بسه توروخدا بسه! منو بنده جهنمی نکن.

 

پوزخندی زد.

– می دونم دلت تنگ شده لب هام رو ببوسی!

کی این حرف رو می زد؟ امیر حافظ؟ کسی که حتی اجازه نمی داد من به لب هاش نگاه کنم چه برسه ازشون کام بگیرم.

شاید تا قبل از جدایی روزی چند بار به قصد لب گرفتن پیش می رفتم و اون هر بار مانع این کار می شد.

– نه چندشم میشه دیگه ببوسمشون! حتی حاضر نیستم بهشون نگاه کنم.

صورتش گر کرفت.

قرمز شد.

رگ گردنش طوری باد کرد که مرز های انفجار هم فتح شد.

– غلط میکنی!

از فشار گلوم نفس کم اوردم و به ناچار دهنم رو باز کردم که از فرصت استفاده کرد و سرسو نزدیک اورد.

حالم داشت بهم میخورد.

شاید طعم لب هاش شیرین بود اما برای من تلخ تر از زهر به نظر می اومد.

منی که تا قبل طلاق تشنه این لب ها بودم و خیال می کردم امیر حافظ تنها مرد توی جهانه که لب هاش مزه عسل میده.

با نفس نفس شدید به کارش ادامه داد و طوری دوتا لبم رو می لغزوند که حدس میزدم بعدش چه اتفاقی قراره بیوفته.

مشتی به بازوش زدم که بالاخره ولم‌کرد و اشکم از گوشه چشم جاری زد.

انگار امیر حافط اولین بوسه‌ش رو با میل خودش امتحان کرده بود.

ولی من قبلا هم توی خواب بوسیده بودمش که حسابی بعدش تنبیهم کرد.

چندش دست روی لبم کشیدم.

– حق نداشتی این کارو‌ کنی.

– تو واسه من حق و حقوق تایین نمی کنی!

اشکم از گوشم سر خورد که خیمه‌ش رو جدا کرد.

-ولم کن حافظ دست از سرم بردار.

دم گوشم پچ زد:

– بعد چند ماه تازه دستم بهت رسیده، چجوری ولت کنم؟ با خودت نگفتی حافظ وقتی از اون دفتر کوفیتش بیرون میاد بعد از سر کله زدن با چهار هزار تا نره‌غول، میاد به امید این‌که زنش تو خونه اشپزی کرده باشه و صدای خنده های دخترش رو بشنوه، جاش از راه میرسه و یه پرستار دماغو هی گله و شکایت میکنه‌ که آوا امروز شیر نخورده و …هزار جور کوفت و زهرمار دیگه!

زن بودم.

احساس داشتم.

ولی دلم به حالش نسوخت.

تازه داشت میشد یکی مثل من، نیکی که توی یک سال زندگی باهاش درک نکرد به عنوان یک زن نیاز عاطفی داره و همه چیز به پول ختم نمیشه.

– شبیه رکسی شدی!

من رو با سگش مقایسه می کرد؟ حس تحقیر آمیزی بود.

نمی‌تونستم تکون بخورم چون دست هام رو به بند کشیده بود.

موهای بلندم رو دور دستش پیچید با کف دست سیلی به باسنم زد.

– آخ دستت بشکنه!

 

بدنم رو داشت به نجاست میکشید و صدای درد و ناله هام که هیچ لذتی برام نداشت؟ حسابی گوش خراش بود.

چقدر شد؟ یک ساعت یا سه ساعت؟ من دیگه اون نیکی سابق بعد این رابطه میشدم؟

روی تخت پرتم کرد.

حالا فقط چشم های تیره و شب دیده‌ش رو بهم دوخت

این پایان تمام جونم بود و امیرحافظ نفس نفس زنان وزنش روم افتاد.

– هنوزم بکری لعنتی!

از حرف منزجر شدم.

با این‌که کمر و زیر شکمم تیر می کشید بلند شدم و خواستم پایین برم که دستمو گرفت.

– کجا؟

مچمو از توی مشتش بیرون اوردم و غریدم:

– کارت تموم شد! دیگه ولم کن باید برم.

دندون ها رو به هم سایید.

– این موقع شب کدوم گوری بری؟ بخواب فردا صبح میبرمت.

 

موهام عقب هدایت کردم.

– اومده بودم دخترمو ببینم! دیدمش دیگه موندنم بی فاید‌ه‌س.

بهم بی توجه بود.

اصلا مهم نبود خواسته من چیه و فقط منو دوباره توی آغوشش کشید.

لعنتی چرا نمی خواست بفهمه من از بودن کنارش خوشم نمیاد.

– حداقل بزار دوش بگیرم؛ حالمو بهم میزنه.

بدنم رو بو کشید.

– نه من عاشق این بو‌ ام.

کم کم داشت مغزم سوت می کشید که حس کردم صدای گریه ریزی داره میاد.

آوا بود.

دلم سمتش پر کشید.

– برم پیشش داره گریه میکنه!

نفسشو کلافه فوت کرد.

– دل درد داره! چند روزه اینجوریه، دکتر می گفت از شیر خشکه.

رفت تا آوا رو بیاره.

تا وقتی برگشت دلم هزار راه رفت و بالاخره توی آغوشم گذاشتش.

بچم صورتش از گریه کبود شده بود که توی گوشش لالایی خوندم.

– بهش شیر بده خوابش میبره.

خودمم میخواستم همین کارو کنم.

زیر سینه‌م درازش کردم که امیرحافظ مانعم شد.

– واستا!

سرمو بلد کردم که از کنار تخت پد بهداشتی و ضد عفونی برداشت و دستم داد.

– تمیزشون‌ کن!

پد رو ازش گرفتم و تمیزش کردم.

حداقل توی مسایل بهداشتی یه چیزی می فهمید.

آوا بلافاصله شروع به شیر خوردن کرد و امیرحافظ میخ این منظره شد.

– به بچه‌ت نگاه کن! تو چه مادر سنگدلی هستی که اینجا ولش کردی؟

پوزخندی بهش زدم.

– تو چه پدر بی رحمی هستی که یه بچه رو از مادرش جدا می کنی؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 27

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

🦋🦋 رمان درخواستی 🦋🦋

    🔴دوستان رمان های درخواستی خودتون رو اینجا کامنت کنید،تونستم پیدا کنم تو سایت میزارم و کسانی که عضو کانال تلگرامم هستن  لطفا…
رمان کامل

دانلود رمان قفس

خلاصه رمان:     پرند زندگی خوبی داره ، کنار پدرش خیلی شاد زندگی میکنه ، تا اینکه پدر عزیزش فوت میکنه ، بعد…
رمان کامل

دانلود رمان عسل تلخ

خلاصه: شرح حال زنی است که پس از ازدواجی ناموفق براثر سهلانگاری به زندان میافتد و از تنها فرزند خود دور میماند. او وقتی…
رمان کامل

دانلود رمان شاه_بی_دل

    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ چکیده ای از رمان : ریما دختری که با هزار آرزو با ماهوری که دیوانه وار دوستش داره، ازدواج می کنه.…
رمان کامل

دانلود رمان گندم

    .خلاصه : داستان درباره ی یک خانواده ثروتمنده که بیشتر اعضای اون کنار هم زندگی میکنن . طی اتفاقاتی یکی از شخصیت…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
10 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Helya
2 سال قبل

🥲این رمان خیلی خوبه
نویسنده میشه ۲ بار توی روز پارت گزاری کنی؟
خیلی نازه آخه🥲

Helya
پاسخ به  قاصدک
2 سال قبل

الناز رازقندی😂

𝐀𝐓𝐄𝐍𝐀 💔
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

نگار بود فک کنم نگاررازقندی…

Maral
2 سال قبل

برا دانلود؟
میشه لطفا بگی کدوم سایت واس دان گذاشتش برم دانلودش کنم چون سرچ کردم برا دانلودش نیورد

𝐀𝐓𝐄𝐍𝐀 💔
2 سال قبل

نویسنده خودتو معرفی کن…
چون این رمان کاملش هس:/

𝐀𝐓𝐄𝐍𝐀 💔
پاسخ به  قاصدک
2 سال قبل

نه عین اینه…

شیوا
پاسخ به  𝐀𝐓𝐄𝐍𝐀 💔
2 سال قبل

میشه لطفا بگین از کجا دانلودش کردین

شیوا
2 سال قبل

میشه لطفا بگین از کجا دانلودش کردین

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x