رمان سادیسمیک پارت 17

4.5
(15)

با صدای زنگ گوشیم دستشو ول کردم و پاتند کردم سمت اتاقم … .
اسم میثاق رو صفحه خودنمایی میکرد “میثاق آتاش”
خیلی ساده و معمولی سیوش کرده بودم … .
تماسو قطع کردم و گوشیمو گذاشتم رو میز عسلی کنارم
نذاشتم رو پرواز که حرس خوردنشو ببینم …

🏷میثاق

+گمشین بگردین عوضیای حیف نون

رستا ، رستا ، رستا ، رستاااااا
گیرت بیارم جرت دادم
به مرگ کانی گیرت بیارم جر خوردی …

گوشیو برداشتم و برای دهمین بار شماره رستا رو گرفتم …

+د جواب بده خیره

داشت قطع میشد که صدای گرمش تو گوشم پیچید

ــ بگو

+گمشو عمارت زوووود

ــ نیام چیکار میخوای بکنی؟
هوم؟

+ببین من که آخرش تورو گیرت میارم
خدا خدا کن فقد به عصابم مسلط باشم نزنم ناقصت کنم

ــ برو بابا..!
تا با من مثل آدم رفتار نکنی نمیااام تو اون عمارت کوفتیت
تو یه ذره احساس نداری
اصلا به من توجه نمیکنی فقد برای زیر خواب شدن میخوایم
من زنتم بدبخت!

اجازه حرف دیگه ای نداد و گوشیو قطع کرد
تو لیاقتت کمتر از زیرخواب بودنه..!
رفتم تو واتساپ و چشمم خورد به استوریش …
یه عکس سلفی که احتمالا دیشب گرفته بود
ریپلای زدم روش و گفتم

“خیلی خری …
خرو از رو تو ساختن..!
فک کردی خراب شده ای که توش هستی راحت میذارن بمونی؟
نه …
پدرتو در میارن ، به حرفم میرسی”

شماره آراد رو گرفتم که بعد از چند ثانیه جواب داد

ــ بله؟

+معلوم هست کجایی؟
دو روزه نیومدی تو مگه وکیل اون شرکت کوفتی نیستی؟
میدونی یکی داره از حسابای شرکت پول کش میره؟

ــ اینهمه وقت پیش تو بودم بهت کمک کردم میثاق!
جای برادر بزرگترتم ، بیشتر از تو میدونم…
حالام خودت پیگیر کارات باش از رفتارای گندت خسته شدم
خستهههه
میفهمی میثاااق؟
میفهمی؟

+آراد تو..تو
من تورو نمیشناسم ، اونی که هر بار اذیتش میکردم و میکشیدم تو بغلش ارومم میکرد تو بودی
اونی که دلداریم میداد تو بودی
اونی که حواسش به کارام بود ، تو بودی
الان پشتمو خالی کردی؟
برای چی؟ هاان؟

ــ تو به من گوش میدی؟
گفتم نکن اینجوری با اون دختر بدبخت
رایکا یه هرزه بود ، رستا چه گناهی داشت.
قربانی حرفای پدربزرگش؟
اگه رایکا دوست داشت … روز تولدت نمیرفت با محسن بریزن رو هم
اگه دوست داشت ، به هر قیمتی که شده بود جلوی ازدواج خودش و محسنو میگرفت
چرا نمیخوای باور کنی؟

+اراد برگرد ..
نذار قاطی کنم
برگرد عمارت دیگه دارم رد میدم بدو بیااا

گوشیو قطع کردم و رفتم داخل …
تو اتاقم ، رو تخت ولو شدم
آخه کجا رو داشت که بره …
اگه بهش دست بزنن چی؟! ول دست خودشو میشکنم بعد دست بقیه

🏷رستا
✨2 روز بعد✨

+مشکلی هست؟

زیر چشمی و با غضب نگام میکرد

ــ تا کی تن لشتو باید ببینم؟

+تا وختی بمیری

پوزخندی زدم و مشغول خوردن بقیه غذام شدم
اینهمه جرات مقابل شاهدخت از کجا اومد دیگه..؟!

ــ مواظب حرف زدنت باش

تا خواستم جوابشو بدم گوشیم زنگ خورد
کانی بود…
مردد تماسو وصل کردم که صدای نگرانص تو گوشم پیچید

ــ رستا ، رستا کجایی تو؟

+بگم کجام که بری به اون داداش سادیسمیت بگی؟

ــ رستا لج نکن!
میثاق داره میاد دنبالت برو یه جایی خودتو قایم کن

دستپاچه از رو صندلیم بلند شدم و با استرس گفتم

+چ..چی؟
چجوری؟
چجوری پیدام کرده

ــ نمیدونم رستا الان گرگانه زود باش برو فقد !

گوشیو قطع کردم و جلو چشمای متعجب و ریز شده شاهدخت رفتم تو اتاقم
خدایا خودت رحم کن
کولمو برداشتم و لباسامو چپوندم توش
گوشیم و چنتا عکس از خودم و بابا و مامان برداشتم و گذاشتم تو کولم

ــ رستا کجا میری
نرو تروخدا تازه یکم دلمون آروم شد

نسرین بود مثل همیشه مهربون …

بغلم کردم و محکم چلوندمش

+میثاق اومده منو ببره
باید فرار کنم
نگرانم نباش ، یه روز برمیگردم

چشمای خیسشو پاک کردم و بوسه ای رو پیشونیش نشوندم

+خیلی دوست دارم نسرین جون

ــ مواظب خودت باش دختر

سری تکون دادم و رفتم پایین

شاهدخت ــ باز چه غلطی کردی؟

+حوصله جواب دادن به تورو ندارم

پا تند کردم سمت در خروجی ، وختی بازش کردم یه طرف صورتم سوخت…
سوزش عجیب و آشنایی بود …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 15

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان شاه_صنم

  ♥️خلاصه : شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تااینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه،شاه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
12 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🌛ai gon PANAHY🌜
2 سال قبل

آقا این رستا رو بفرستید پیش من بیاد یکم بهش بکس یا بدم هرکی زبون درازی کرد بهش بزنه جدو آبادشو بیاره جلو چشام

خوب خانم سپهر رمانت عالی و قلمت خیلی خیلی زیبا هست همینطور خانم نوروزی به شما هم میگم رمانت عالی هست و قلمت خیلی خیلی زیبا رمان مشترکتونم خیلی هیلی دوست دارم و رمان های شما رو با تمام وجود دنبال میکنم

Nafas•_•
2 سال قبل

عاااالی😍 دیدگاه اول 😂 بجای کام

🌛ai gon panahy🌜
2 سال قبل

ارع ممنون میشم 😒😒

👊atena😎
پاسخ به  🌛ai gon panahy🌜
2 سال قبل

سنه دمدیم مگر ایشین اولماسین…

🌛ai gon panahy🌜
پاسخ به  👊atena😎
2 سال قبل

دا ایشیم یوخدو لالان آدام نام جورولر منظور ه..ر دو نقطه بیر شیعی دی چی اوزون الیه بیلر سن متوجه اولاسان

👊atena😎
پاسخ به  🌛ai gon panahy🌜
2 سال قبل

پوخ ییلر گو جهنمولالار زحلمی اپاریبلار…

🌛ai gon panahy🌜
پاسخ به  👊atena😎
2 سال قبل

تورک لر دن خوش لاری گل میر ال بیر

🌛ai gon panahy🌜
پاسخ به  👊atena😎
2 سال قبل

من دَ بیر گلت الَ دیم جَل دیم بو سایتا الان پشیمانام و فقط الیزابتین رمانینن اوخیو رام چون اُ اَدبی وار و رمانی چوخ گوزل دی منیم الیم دَ اوسای دی وِرَر دیم ناشرَ چاپ اِلَسین

🌛ai gon panahy🌜
پاسخ به  👊atena😎
2 سال قبل

من بیر قلت ال دیم گل دیم بو سایتا الان دا فقط الیزابتین رمانین اوخیو رام چون چوخ گشه دی و من هر گون منتظرم کی رمانین گویا سایتا تا اوخیام و اگر من الیزابت اولسای دیم گدیپ ورر دیم ناشر تا رمانی چاپ اولسون

🌛ai gon panahy🌜
پاسخ به  👊atena😎
2 سال قبل

هش واخ دا آد لایرانان جت مرم

🌛ai gon panahy🌜
پاسخ به  👊atena😎
2 سال قبل

هن واریم دی

🌛ai gon panahy🌜
2 سال قبل

یاخچی ممنونم

دسته‌ها

12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x