_ اووممم بد فکری هم نیستا ولی اگه واقعی بود یه کیف دیگه ای میداد
یکی پس گردنش زدم
_ بیشوور هیز
خندید و دستاشو آورد بالا و گفت: باشه باشه من تسلیم خوبه؟
یکی ساعت و نگاه کردم که دیدم ساعت یه ربع به یازده هست
_ وای آدری من دیرم شد باید برم کلاس دارم.
اونم پاشد و گفت: اوکی منم یه نیم ساعت دیگه کلاس دارم پس باهات میام
_ باشه فقط یه چی؟
_ چی؟
_ میگم یه جوری باید ظاهر بشیم جلوی کلاوس به عنوان پاتنرت ولی کجا؟
یکم فکر کرد و گفت: دوروز دیگه یه پارتی هست که توش یه معامله ای صورت میگیره
و منم به اون پارتی میرم و کلاوس هم هست پس میتونیم اونجا نشونش بدیم. اون کسی
که پارتی گرفته اسمش دیویده و فک کنم کلاوس با دوستش الیور بیاد.
_ اوکی فقط ساعت چند هست؟
_ شیش.
رسیدیم جلوی در کلاس که گفتم: پس فعلا
_ اوکی فعلا
*****
با ذوق و شوق بین جمعیت دنبالش میگشتم.
_ امی کجاست که
_ دارن میان وایسا
با اینکه منظورش رو از جمع بستن نفهمیدم ولی بیخیال سوال پرسیدن شدم
و با کل وجودم که همه چشم شده بود داشتم مردمو نگاه میکردم تا بتونم پیداش کنم.
از دور یکی که شبیه الکس بود رو دیدم و سریع جمعیت رو کنار زدم و به سمت الکس
پرواز کردم و پریدم بغلش.
_ سلام عشقول خر . دلم برات تنگ شده بود.
همدیگرو چلوندیم و گفت: سلام اسب آبی. منم دلم برات تنگیده بود
صدای اِهم و سرفه ی یکی مجبورم کرد از بغل الکس در بیام. چشم چرخوندم
که دنیل رو دیدم. کپ کرده بودم. این اینجا چیکار میکرد؟
_ فقط بچسب به نامزد ماها. اصلا داداشتو محل نده.
از این حرفش بیشتر شاخ در آوردم. مگه اینا نامزد کردن؟ کی؟ بدون من؟ حالا انگار
میخواست با من نامزد کنه اینجوری میگم بدون من.
_ واستا واستا. مگه شماها نامزد کردین؟
هردو سر تکون دادن. منم یه فکر خبیثانه ای به سرم زد و با ذوق و شوق که ازدیدنشون
و نامزد کردنشون خوشحالم رفتم از پشت بغلشون کنم و اوناهم انگار باورشون شده بود.
همونطور که منتظر بودن بغلشون کنم یه دوتا پس گردنی محکم به هرکدومشون زدم و
رفتم بینشون ایستادم و طلبکار گفتم: اوهووو. اگه من شمارو کبود و سیاه نکردم باهاتون
قیمه درست نکردم. در نبود من رفتین نامزد کردین. دیگه میخواستین کارو یه سره کنین
ازدواجم کنین یه دوقلو هم بکاری تو شیکم این الاغ جماعت.
الکس از خجالت قرمز شد و به سمتم حمله ور شد.
_ آرتی به خدا دونه دونه موهاتو میکنم. تو خجالت نمی کشی.
_ بیا دنیل اینم از زنی که گرفتی. وحشی از آب درومده.
الکس که با این حرفم به خودش انگاری اومده خودشو جمع و جور کرد و سرشو
انداخت پایین انگاری از کارش پشیمونه.
دنیل: زنم که قبل اینکه تورو ببینه آروم و با وقار بوده از همنشینی چند دقیقه ایه
با توعه که اینطور شده.
الکس خوشحال سمت دنیل رفت که دنیل دستشو دور کمر الکس حلقه میکنه عاشقانه
نگاش میکنه که الکس جواب نگاهاشو میده.
امیلی: به خدا عیبه بده زشته. نمیگین ما دلمون میخواد چشم و گوشمون باز میشه.
_ اونارو وللش. تازه نامزد کردن بزار خوش باشن چندروز بعد عین سگ و گربه
میوفتن به جون هم.
دنیل: بیا برو بچه زبون درآورده واس من. بریم که دیگه جونی تو تنم نی.
شیطون گفتم: تو خسته ای یا دلت یه چی دیگه میخواد.
بعد به خودشو الکس اشاره کردم.
امیلی: آرتمیس بسه.
بعد یه چشم غره حسابی بهم رفت. از شما چه پنهون این امیلی بیشتر بهش میخوره
نقش ازین مامانارو داشته باشه که هی به بچه تذکر میدن بعد هی چشاشونو گرد میکنن
که یعنی بتمرگ سرجات.
_ فقط الان شما خونه گرفتین یا هتل میمونین یا میاین با ما خونه امی؟
الکس: نه خونه اجاره کردیم اونجا میمونیم.
_ اوکیی
الکس: آهان آرتی من قضیه کلاوس رو به دنیل گفتم داداششه حق داره بدونه و
اینکه زیادی افسردگی گرفته بود.
ناراحت به دنیل نگاه کردم.
_ مگه قول ندادیم رفتم دوباره همدیگرو دیدیم خودمونو جمع و جور کرده باشیم و
به خودمون اومده باشیم؟ منو نگاه چه سرحالم
دنیل: آره قول دادیم ولی خب فک نکن من از حال و روز تو خبر نداشتم ، یا نه تا
فهمیدی کلاوس زنده هست اینطوری قبراق شدی منم مثل خودت در ضمن همدیگرو
دیدیم و من حالم خوبه خوبه و پس الکی اعتراض نکن.
عااالی😉❤
چرا پارت بعدی رو نمیزای
گذاشتم
نه نیست
😕
نگاه کن الان ببین هست؟