رمان دروغ محض پارت 22

3.8
(21)

با صدای امیرعلی ، به خودم اومدم :

_ چرا اینقدر استرس داری؟..

بهش زل زدم که با چشاش ، اشاره ای به دستام کرد و گفت :

+ دستات سفید شدن!..

نیم نگاهی به دستام انداختم ؛ علاوه بر سفید بودن ، سرد هم شده بودن!..
کل بدنم یخ زده بود ! … .
سرمو بالا گرفتم و بهش خیره شدم ، خم شد و جام مشروبشو ع رو میز ور داشت … .
صاف نشست سر جاش و نوشیدنیشو مزه مزه کرد..
با دستی ک ع اضطراب و نگرانی به لرزه افتاده بود ، جام شرابمو برداشتم و..
و بی اختیار یه نفس سر کشیدم..
کوبیدمش رو میز و با نفس نفس به رو به روم زل زدم..
بعد ع چند لحظه ، دستمو عقب کشیدم و به امیرعلی زل زدم..
تقریبا یه سومه شرابشو نوشیده بود ؛ لبخند ریزی زد و با گذاشتن جام ، روی میز گفت :

_ بریم اتاق؟..

سری تکون دادم که ع جاش پا شد و دستشو به سمتم گرفت..
حسابی چِت زده بودم!..
دستمو بالا آوردم و گذاشتم توو دستش..
ع جام بلندم کرد که پرت شدم توو بغلش ، سرمو توو سینش فرو بردم و نفس عمیقی کشیدم..
هوممم،چه عطر خوشبویی زده بود ! … .
سرمو بالا گرفتم که نگاه خیرشو دیدم ، بی تامل دستامو گذاشتم پشت سرش و لبامو گذاشتم رو لباش..
و شروع کردم به بوسیدنش!..
اولین بار بود بدون وجود هیچ دوربینی ، داشتم می بوسیدمش ! … .
و چقد حس خوبی بود ، چقددد دلنشین بود !.
نفسی کشیدم که دستاشو انداخت زیر باسنم و کشوندم بالآ ، پاهامو دور کمرش حلقه کردم و با شهوت بیشتری لباشو مکیدم..
خیلی کم باهام همکاری می کرد ! …
اما همینشم برا مَردی که هیچ حسی نسبت به دخترا نداشت ، خیلی بود!..
دستامو دور گردنش حلقه کردم که حرکت کرد طرف یکی از اتاقا..
داخل شد و در رو با پا هول داد تا بسته شه … .
به سمت تخت خواب قدم برداشت و یه جورایی پرتم کرد رو تخت..
نگاهمو به چشاش دوختم ، سرد بودن و بی حس!..
نمیدونم چرا توقع داشتم چشاش ع شهوت زیاد قرمز شده باشن ! …
نفسمو محکم بیرون فرستادم که لباساشو ع تنش کند و با یه شورت ، خیمه زد روم..
لباشو به دندون گرفتم و دستامو توو موهاش فرو بردم..
جاهامونو عوض کردیم ، حالا اون زیر من بود و من روی اون!..
جلو چشاش ، آروم و با ناز لباسامو در آوردم..
حالا فقد سوتین و شورت پام بود!..
دستاشو گذاشته بود زیر سرش و نگاهش خیره به بالا تنم بود …
با لوندی قفل سوتینمو وا کردم و ع تنم درش آوردم ، پرتش کردم یه طرف و رفتم سراغ شورتم..
اونم در آوردم و انداختمش سمت سوتینم … .
دستامو آروم و لوند بار رو تنم کشیدم ، نگاهش هنوزم سرد و بی احساس بود!..
هوفی کشیدم و بی تامل خیمه زدم رو تنش ؛ مشغول بوسیدن لباش شدم و در همون حین ، آروم دستمو رو تنش کشیدم به طرف پایین..
مردونگیشو گرفتم توو دستم و شروع کردم به مالیدنش..
هرچی میگذشت ، بیشتر نا امید میشدم!..
مردونگیش اصن هیچ تغییری نمیکرد ! … .
عصبی رو تخت ، وسط پاهاش نشستم و شورتشو کشیدم پایین..
کمرشو بالا گرفت و شورتشو ع پاش در آوردم..
پرتش کردم یه سمت و قرار گرفتم بین پاهاش ، چیزی که می دیدم و باور نمی کردم!..
سالارش ، بی حال و عادی بود !.
ذره ای بزرگ نشده بود ، نفسمو حرصی بیرون فرستادم..
من کم نمیارم!..
گرفتمش بین دستام شروع کردم به مالیدنش ؛ سرمو جلو بردم و سرشو کردم توو دهنم ، شروع کرد به ساک زدن..
پنج دیقه گذشت..
ده دیقه گذشت..
یه ربع گذشت!..
اما ، اما دریغ از یه ذره تغییر کردن ! …
نا امید خودمو عقب کشیدم و غمگین به سالارش زل زدم..

_ بهت چی گفته بودم؟..

نگاهمو بهش دوختم ، پوزخند تلخی گوشه ی لبش جا خشک کرده بود!..
آهی کشیدم و محزون لب تر کردم :

+ من ، من واقعا نمیدونم مشکل کجاس!..

درست سرجاش نشست و با تکیه به تاج تخت ، غمگین گفت :

_ مشکل از منه آلما!..

توو آغوشش خزیدم و دستامو دور کمرش حلقه کردم..
دستشو گذاشت رو باسنم و گفت :

_ هنوزم پای حرفت هستی که مریضیه من درمان داره؟..

محکم سری تکون دادم و لب زدم :

+ اوهوم ، هنوزم پای حرفم هستم..
یکی هست که بتونه تو رو خوب کنه؛فقد …

مکثی کردم ، بغض گلومو گرفته بود..

_ خب ، فقد چی؟..

چشامو بستم و با زجر گفتم :

+ فقد من اون فرد نیستم!..

و اولین قطره اشک ع چشام سرازیر شد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 21

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان ویدیا

خلاصه: ویدیا دختری بود که که با یک خانزاده ازدواج میکنه و طبق رسوم باید دستمال بکارت داشته باشه ولی ویدیا شب عروسی اش…
رمان کامل

دانلود رمان قلب دیوار

    خلاصه: پری که در آستانه ۳۲سالگی در یک رابطه‌ی بی‌ سروته و عشقی ده ساله گرفتار شده، تصمیم می‌گیرد تغییری در زندگیش…
رمان کامل

دانلود رمان سایه_به_سایه

    خلاصه: لادن دختر یه خانواده‌ی سنتی و خوشنام محله‌ی زندگیشه که به‌واسطه‌ی رشته‌ی پرستاری و کمک‌هاش به اطرافیان، نظر مثبت تمام اقوام…
رمان کامل

دانلود رمان زمردم

  خلاصه : زمرد از ترس ازدواج اجباری به پسرخاله اش پناه می برد، علی ای که مردانگی اش زبان زد است و دوازده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x