با چشم های گرد شده و متعجب بهش نگاه میکردم این ادم از همه چیز خبر داشت ،نفس توی سینه ام حبس شده بود کیومرث مثل اتش فشان فوران کرد
کیومرث :این اراجیف چیه بهم میبافی ؟!
محمد سرش و کمی به سمت بالا متمایل کرد و نفس عمیقی کشید با لرز نفسم و بیرون فوت کردم و با صدای دورگه ای که انگار از ته چاه بلند میشه گفتم :کیومرث لطفا ساکت باش
محمد ازجا بلند شد و طلسمی که نوشته بود و برداشت شمعی و روشن کرد و طلسم و با اتش شمع سوزوند نیم نگاهی بهم انداخت و گفت :خودت بهش میگی بیاد یا خودم احظارش کنم
بدون هیچ حرفی چشم هام و بستم و هرمس و صدا زدم به ثانیه نگذشت که هرمس گوشه ی اتاق نمایان شد محمد بعد از مکثی گفت: علیکم السلام
هرمس غیب شد محمد لبخندی زد و گفت : هرمس یه جَن هست ، جِن های جَن جِن های خیلی خیلی اجتماعی هستند و عاشق ارتباط گرفتن و کمک کردن به انسان ها هستن
هرمس روی اُپن ظاهرشدو همینطور که روی اپن لَم میداد گفت :این یکی یکم از اون یکی قابل تحمل تره
لبخندی زدم میدونستم منظورش علیه
محمد با صدای جدی ای گفت :ولی من برای سرگرم کردن تو نیومدم اینجا
هرمس از همون خنده های معروف ترسناکش کرد وسکوت کرد محمد با صدای ارومی گفت :تهمینه امروز همه چیز مشخص میشه تو سطح انرژی بالایی داری و درک خوبی از جهان هستی داری میدونم دختر قدرتمندی هستی میخوام قوی باشی و با واقعیت ها کنار بیای میدونم سخته ولی میخام پا به پام پیش بیای باشه؟!
نگاه غم الودی به هرمس انداختم و با صدای ارومی گفتم :نمیخوام از دستش بدم
محمد :به حرفام گوش کن ..
هرمس نزاشت محمد جمله اش و کامل کنه و با صدای بلندی گفت :خفه شو
محمد با عصبانیت گفت :عادت ندارم روی جن های سرکشی مثل تو دست بلند کنم معمولا طور دیگه ای رامشون میکنم
هرمس سکوت کرد حس کردم محمد هرمس وتحدید کرده و انگار هرمس از این تحدید ترسیده بود
حرف های محمد ترسناک بود و واکنش هرمس ترسناک ترش هم کرد
محمد سکوت کرده بود و این منو کلافه کرده بود
محمد طوری توی فکر رفته بود که انگار داشت برنامه میریخت که اورانیوم غنی سازی کنه
از گوشه ی چشم نگاهی بهم انداخت انگار فهمید دلشوره دارم برای همین شروع به حرف زدن کرد
محمد : نزدیکی هرمس به تو نه از روی عشقه و نه از روی شهوت اون فقط دنبال یه اسباب بازیه البته من تو انتخاب اسباب بازی ای که انتخاب کرده تحصینش میکنم
اب دهنم و قورت دادم نفس هام به شماره افتاده بود اما محمد بی رحمانه ادامه داد :اون نه تنها دنبال بازیه بلکه معتاد هم هست جِن های جَن، ذهن های بازی دارن؛ همینطور که گفتم خیل خوب با انسان ها ارتباط برقرار میکنن و تنها دلیل این ارتباط خوب منی انسان هاست, اینطوری بگم که جَن ها عاشق خوردن منی ادم ها هستن خوردن منی ادم ها بهشون قدرت میده هرمس فقط منی تورو میخواد
محمد کمی سکوت کرد تا حرف هاشو تجزیه و تحلیل کنم محمد درست میگفت هرمس بعد از هر بار رابطه بدنم و لیس میزد همینطور توی فکر بودم که صدای محمد رشته ی افکارم و پاره کرد
محمد :تنها همین نیست
نفسش و با کلافگی بیرون فوت کرد و گفت :جَن ها جِن های خیلی خیلی قدرتمندی هستن اونها میتونن به هرشکلی در بیان ؛ادم ها ، حیون ها،یا حتی باد اونها معمولا توی صحرا ها زندگی میکنن و خیلی خیلی جِن های کم یابی هستند به قدری کم یابن که خیلی هاشون با هم نوع خودشون ازدواج نمیکنن ،و برعکس بقیه ی جِن ها پراکنده زندگی میکنن خیلی از دعا نویس ها و جن گیر ها دنبال اینن که جَن های سرکش و استخدام کنن ولی تنها راه برای استخدامشون جادو هست و فقط و فقط با جادو میشه اونها رو تهت فرمان گرفت و اگر روزی جادو باطل شد مرگ حتمی در انتظار شونه، متاسفانه هرمس هم کلی خاطر خواه داره و خیلی ها براش دام پهن کردن تا اسیرش کنن هر روز لشکر لشکر جن، قبیله ای به خونش هجوم میارن، من میدونم که هرمس تهت فشاره و رابطه ی هرمس با تو مورد توجه خیلی ها قرار گرفته طوری که قصد کشتن تورو دارن
محمد سکوت کرد و به اطراف نگاهی انداخت لبخندی زود و گفت :خیلی چیز های دیگه هست که باید بدونی کلی حرف زدم این تازه مقدمه اشه
…
میگم میشه ی ساعتی رو تعیین کنی واسه رمانت
و ی سوال
این اتفاقا توی رمان واست افتادن؟!
سلام
بله امشب مشخص میکنم چه ساعتی پارت گزاری انجام میشه 💚…
ممنون جواب سوالم رو میشه بدی😊
بله این ها خاطرات منه و اتفاقاتی که توی رمان افتاده همه مرتبط به منه با اینکه همه ی واقعیت و ننوشتم خیلی جاهارو سانسور کردم و خیلی چیزا اضافه کردم شخصیت های واقعی و حذف کردم و شخصیت جدید اضافه کردم با اینکه خودم پنج سال یعنی از ۱۴سالگی تا به الان درگیر این موضوع بودم ولی داخل رمان تهمینه ظرف یه ماه به زندگی عادی بر میگردونم
سوال دیگه ای هست لاوم؟!