رمان اوج لذت پارت ۸۸

4.4
(107)

 

 

 

با خروج آخرین نفر تکیه ای راحت به صندلیم داد. نوید بدون در زدن وارد اتاق شد.

پهلوم هنوزم کمی درد میکرد و جای زخمم میسوخت.

 

نوید همونجور که سرش تو چندتا برگه بود روی صندلی جلو میز نشست

_حامد کدومشون انتخاب کردی؟

 

فرم نفر سوم به طرفش گرفتم

_این خوبه از همشون بهتره!

 

نوید فرم گرفت نگاهی انداخت

_نفر اول بهتر نبود از این؟ حداقل اون لیسانس داشت!

 

اخمی کردم قطعا قرار نبود بهش بگم چون منو یاد پروا میندازه قبولش نکردم.

_نه تجربه نداشت و خیلی هم استرسی بود حتی نتونست با من درست حرف بزنه. نفر سوم خوبه هم تجربه داره هم متاهله اینجوری راحترم منشی قبلیم خیلی اذیت میکرد!

 

نوید سری تکون داد فرم بقیه رو داخل پوشه ای گذاشت

_از کی بگم بیاد شروع کنه؟

_بگو از فردا بیاد دیگه!

 

نوید از جاش بلند شد میز حامد دور زد به طرفش رفت

_زود نیست؟ کاش یکم بیشتر استراحت میکردی!

 

کلافه دستی به موهاش کشید اصلا به خونه موندن و بی کار بودن عادت نداشت

_نه خسته شدم تو خونه بعدم همینجوری عمل هامو دونه دونه عقب انداختم دیگه باید برگردم.

 

نوید باشه ای گفت به سمت حامد خم شد و دستشو جلو آورد تیشرت حامد بالا زد

_زخمت بهتر شده؟ پانسمانتو عوض کردی؟

 

گوشه تیشرتم از دستش بیرون کشیدم روی زخمم انداختم

_اره خوبه با کمک پروا عوض کردم

 

نوید با شنیدن اسم پروا لبخندی زد به میز تکیه داد

_چه خبر از پروا؟

 

اصلا حوصله نوید و مزخرافاتشو نداشتم و میدونستم قصد داره بره رو مخم.

_به تو چه گمشو برو بیرون خسته ام

 

نوید که دید واقعا اعصاب کرم ریختن هاشو ندارم دستاشو به حالت تسلیم بالا برد

_باشه باشه عصبانی نشو داداش غیرتی!

 

با شنیدن کلمه داداش اعصابم بیشتر خورد شد.

من برادرش نبودم ، یاد حرفای چندشب پیش پروا افتادم که ثابت میکرد خواهر برادر نیستیم.

 

(پروا یادت نره قبل از همه چیز من برادرتم پس همه چی راجب تو به من مربوطه.

_تازه یادت افتاد؟ اون شب لعنتی که تو بغلت بودم و دخترونگیم گرفتی یادت نبود؟ یا اون موقعه هایی که منو میبوسیدی؟ کدوم برادری اینکارارو میکنه؟)

 

راست میگفت هیچ برادری اینکارو با خواهرش نمیکرد.

و من دیگه میدونستم رابطه‌ام با پروا دیگه هیچوقت خواهر برادری نمیشه!

 

 

 

#پروا

 

یک ساعتی از رفتن حامد میگذشت و من با کمک دارو ها و صبحانه ای که خورده بودم کمی جون گرفتم.

 

از جام بلند شدم به طرف در اتاق رفتم نگاهی به اطراف کردم و مطمئن شدم مامان پایین باشه.

 

جلوی آیینه ایستادم و لباس یقه اسکی که تنم بود رو در آوردم و با لباس زیر جلوی آینه ایستادم.

نگاهم به کبودی های دور گردن و اطراف سینم افتاد.

 

دیشب حامد واقعا تشنه شده بود و‌ مثل وحشیا تنش رو مک زده بود.

لبخندی زدم و دستی روی لبم کشیدم.

 

دیگه خبری از ورم و کبودی لباش نبود.

دیشب که از اتاق خامد بیرون اومده بود خیلی درد داشت.

 

دستمو روی بدنم گذاشتم چشمام بستم.

تمام جاهایی که حامد لمس کرده بود رو لمس کردم.

چقدر حالا که حامد منو لمس کرده بود خودمو دوست داشتم.

 

پشیمون نبودم ، من عاشق بودم و با اینکه میدونستم اون حسی به من نداره اما بازم دوستش داشتم.

 

شاید اگر برای کسی تعریف کنم بهم بگه خودمو کوچیک میکنم یا شایدم ضعیفم اما برام مهم نیست.

چون هیچکس جای من نیست که بفهمه چی میکشم و فقط کسی که درد بی درمونی مثل عشق درونش باشه میفهمه.

 

بیشتر به آینه نزدیک شدم و کبودی های گردنم دست کشیدم.

کمی درد میکرد اما لذت بخش بود برام.

این تب و لرز بهونه خیلی خوبی بود برای پوشیدن لباس هایی پوشیده و یقه دار تا دیده نشن کبودی ها.

 

اصلا دلم نمیخواست حامد بفهمه دیشب واقعی بوده.

حالا که فکر میکرد خواب دیده چه بهتر!

 

با شنیدن صدای پایی سریع لباس رو دوباره تنم کردم به زیر پتو پناه بردم.

در اتاق باز شد و مامان وارد اتاق شد

_پروا دخترم بهتری؟

 

با بی جونی سرمو تکون دادم

_خوبم مامان نگران نباش

 

به طرفم اومد آب پرتقال و قرص هایی که فکر میکنم از خودش تجویز کرده بود به طرفم گرفت. دستش رو روی پیشونیم گذاشت و تنم رو سنجید

_خب خداروشکر تبت کمتر شده این داروهارو بخوری کامل خوب میشی.

 

نگاهی به لیوان آبمیوه کردم ، از صبح این دومین لیوان بود و اصلا نمیتونست بخوره.

فقط کمی در حد پایین رفتن قرص ها خورد و کنار کذاشت.

_دختر کامل بخور بزار خوب بشی

 

با صدای ضعیفی غر زدم

_مامان این دومین لیوانه تازه لیوانم نیست ماشالله پارچه نمیتونم بخورم جا ندارم.

 

مامان کنارم روی تخت نشست و پاهاشو ماساژ داد

_بخدا تو داداشت دقیقا مثل همید لجباز و غرغرو البته حامد الان بهتر شده دیگه کمتر اذیت میکنه ولی تو هنوزم لجبازی دختر بخورش خوب بشی ببین داداشت چه زود سرپا شد.

 

با شمیدن حرفای مامان لبخندی زدم منو حامد هیچ شباهتی نداشتیم شاید به قول مامان فقط کمی لجباز بودیم.

_پروا شما دوتا چشم خوردین بخدا ، اول که دستت اونجوری شد بعدم تصادف حامد حالام تب تو باید حتما براتون اسپند دود کنم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 107

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان نهلان

  خلاصه: نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در…
اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
1 سال قبل

بابت پارت گزاری منظم وبه موقع رمان خوبت ممنون.😘

ساناز
1 سال قبل

عههه توهم نبوده😯

Kate Addams
1 سال قبل

مثل همیشه عالی و منظم 👏🏻🥰

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x